کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

نلسون ماندلا قهرمان مبارزه با آپارتاید در آفریقای جنوبی یکی از معروفترین چهره‌‌های دنیاست. تشییع جنازه‌ی او حدودا 10 روز طول کشید و مقامات بلندپایه‌ی کشورهای مختلف در مراسم تدفین او شرکت کردند. ماندلا در زمان حیاتش هم معروف و شناخته شده بود و  تا به حال ده‌ها فیلم مستند و سینمایی در موردش ساخته شده است. بعد از این‌که کتاب خاطراتش را (راه دشوار آزادی: Long Walk to Freedom) که با قلم خود نوشته است خواندم، ناخودآگاه مقایسه‌ای در ذهنم شکل گرفت؛ مقایسه میان او و امام خمینی:



1.       نلسون ماندلا در سال 1297/1918 در اومتاتا روستایی در جنوب شرقی آفریقای جنوبی به دنیا آمد. اجداد ماندلا در سیستم قبیله‌ای خودشان نقش مشاورِ رییس قبیله را داشتند. ماندلا نیز با این واسطه در خانواده‌ی مرفه‌تر رییس قبیله وارد می‌شود و تحصیلاتش را در یکی از مدارس مبلغان مسیحی در یک سیستم کاملا انگلیسی پی‌‌ می‌گیرد. بعدتر و وقتی از دست رییس قبیله و از ترس ازدواج تحمیلی به ژوهانسبورگ فرار می‌کند، درسش را ادامه می‌دهد و وکیل می‌شود.

2.       سید روح الله خمینی در سال 1281/1902 در شهرستان خمین به دنیا آمد. پدر او ،سید مصطفی، از مجتهدین و معتمدین شهرستان خمین است و در پنج ماهگی روح الله در مبارزه با خوانین محل به شهادت می‌رسد. روح الله تحت تربیت عمه و مادر خود رشد می‌کند و تحصیلات مرسوم زمان خویش را در خمین و سپس حوزه‌ی اراک نزد مرحوم آشیخ عبدالکریم یزدی فرا می‌گیرد و از سال 1300/1921  اندکی پس از استاد خود وارد حوزه‌ی قم می‌شود.

3.       ماندلا در ژوهانسبورگ به تدریج با اندیشه‌ی مبارزه آشنا شده و به زودی وارد کنگره‌ی ملی آفریقا می‌شود و لیگ جوانان را پایه‌گذاری می‌کند. مبارزات ماندلا خیلی زود اوج می‌گیرد و از سال 1329/1950 به عنوان یکی از رهبران مبارزه‌ی بدون خشونت وارد عرصه می‌شود. ماندلا هدف خود را پیدا کرده بود: مبارزه با آپارتاید و کسب آزادی.

4.       روح الله خیلی زودتر از هم‌لباسان خود مدارج ترقی علمی و عرفانی را طی می‌کند؛ به سال ... در 25 سالگی کتاب چهل حدیث و در سال ... اسرار الصلوة را می‌نویسد. او یکی از شیفتگان آیت الله مدرس است و برای دیدن نطق‌های او از قم به تهران می‌آید. همچنین در جریان مبارزات ملی شدن صنعت نفت ریز حوادث را دنبال می‌کند، ولی هنوز اقدام مشخصی از او نمی‌بینیم. اولین نامه‌ی روح الله خطاب به روحانیون که در «صحیفه‌ی امام» نیز ثبت است به سال 1323/1944 برمی‌گردد: «قال الله تعالی: قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادا ...»[1]

5.       ماندلا در خلال مبارزات خود بارها دستگیر می‌شود و به زندان می‌افتد. در سال 1340/1961 و 10 سال پس از شروع مبارزه‌ی بدون خشونت، او به این نتیجه می‌رسد که این شیوه به تنهایی جواب‌گو نیست. گروه «نیزه‌ی ملت» را پایه‌گذاری می‌کند و برای جلب حمایت‌های مالی و نیز آموزش نظامی به دیگر کشورهای آفریقایی سفر می‌کند. او موفق می‌شود که چندین عملیات خرابکاری را علیه دولت آپارتاید ساماندهی کند، ولی سرانجام دستگیر می‌شود و برای دوره‌ای طولانی (21 سال) به زندان می‌افتد. سال‌های محنت ماندلا شروع می‌شود.

6.       روح الله به همراه جمعی دیگر، آیت الله بروجردی (مرجع تقلید وقت شیعیان) را به قم دعوت می‌کنند. او خود به عنوان مشاور آیت الله بروجردی ایفای نقش می‌کند و در جریان مبارزات مختلف بر ضد رژیم شاهنشاهی همه‌ی مراجعات را به سمت ایشان هدایت می‌کند. پس از فوت آیت الله بروجردی و علی رغم ابای شخصی از مرجعیت، به زودی به مرجع عده‌ی زیادی از شیعیان و به خصوص مبارزین تبدیل می‌شود. سال 1341/1962 و پس از حمله‌ی رژیم شاه به مدرسه‌ی فیضیه، خمینی وارد مبارزه‌ی مستقیم با رژیم شده و راهی را شروع می‌کند که 16 سال بعد به پیروزی انقلاب منتهی می‌شود. خمینی در 13 خرداد 1342/1963، مصادف با عاشورای محرم 1383نطقی آتشین علیه سیاست‌های شاه و وابستگی به اسرائیل ایراد می‌کند و پیرو آن دستگیر می‌شود. دو روز بعد و در 15 خرداد تظاهرات عظیمی در چند شهر ایران برپا می‌شود و چند هزار نفر (که آمار دقیق آن هیچ‌ وقت معلوم نشد) توسط رژیم شاه کشته می‌شوند. آیا این تظاهرات سازماندهی شده بود؟

7.       زندگی در زندان بسیار سخت و کند می‌گذرد، اما ماندلا مقاومت می‌کند. او تحصیلات خود را به سختی ادامه می‌دهد و به انواع و اقسام روش‌ها سعی می‌کند "همچنان" مبارز بماند. او در زندان هم رهبر زندانیان سیاسی است و جسته و گریخته از اخبار بیرون مطلع می‌شود. روزنامه‌ها از درج عکس و اسم ماندلا منع شده‌اند.

8.       خمینی حدودا یک سال بعد آزاد می‌شود. در آبان 1343/1964 و پیرو تصویت لایحه‌ی کاپیتولاسیون (مصونیت قضایی مستشاران آمریکایی) نطق دیگری علیه این لایحه و نمایندگان مجلس ایراد می‌کند و می‌گوید: «دنیا بداند که هر گرفتاریی که ملت ایران و ملل مسلمین دارند، از اجانب است، از آمریکاست.» پیرو این اتفاق، خمینی را دستگیر و این بار تبعید می‌کنند: ابتدا ترکیه، و سپس نجف اشرف. دوره‌ی تبعید 14 ساله‌ی او (و شاید دوران محنت خمینی) شروع شده است.

9.        ماندلا در زندان خاطرات خود را به سختی می‌نویسد و به امید چاپ آن‌ها در سالگرد 60 سالگی تولدش به بیرون می‌فرستد. با توجه به ممنوعیت این کار، او و همراهانش در زندان به صورت عجیب و طاقت‌فرسایی این مسیر را طی می‌کردند: کاغذ به دست می‌آوردند، او نیمه شب‌ها خاطراتش را می‌نوشت، یکی دیگر از هم‌بندان او ؟ آن‌ها را به صورت بسیار ریز پاک‌نویس می‌کرد و به بیرون می‌فرستاد. حتی خلاص شدن از دست چرک نویس‌ها برای خود ماجرایی داشت. چرک‌نویس‌ها را بایستی تا حصول اطمینان از چاپ خاطرات نگه می‌داشتند، اما کجا؟ آن‌ها را به تدریج در باغچه‌ی حیاط زندان چال می‌کردند.

10.   خمینی در نجف به مبارزه با رژیم شاه (از طریق ارتباط‌های پنهانی و شبکه‌ی روحانیون) ادامه می‌دهد. او رهبری قیام مردم ایران را پذیرفته، پس برای هم‌دردی با آن‌ها تابستان‌های نجف را بدون کولر سپری می‌کند. هم‌زمان در جبهه‌ای دیگر با زخم‌زبان‌ هم‌لباس‌هایش که از سیاست و فلسفه گریزانند مواجه است و این‌جا چاره‌ای جز تحمل ندارد. نظریه‌ی ولایت فقیه را در همین دوران تبیین می‌کند.

11.   کم‌کم سال‌های دهه‌ی 1970 فرا می‌رسد. ماندلا همچنان در زندان مقاومت می‌کند. خبر فوت فرزند و مادرش را در زندان به او می‌دهند. بدتر از همه دستگیری‌های پیاپی همسر و آزار و اذیت‌هایی است که به او می‌رسد. او چاره‌ای جز تحمل ندارد و صبر می‌کند.

12.   سال 1356/1977 حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگ خمینی، به طرز مشکوکی از دنیا می‌رود. باور مردم نسبت به شهادت فرزند خمینی و توهین روزنامه‌ی شاه به او، قیام 19 دی را رقم می‌زند. این قیام که با شهادت مردم قم خونین می‌شود، قیام‌های بعدی شهرهای تبریز و یزد را به دنبال دارد و انقلاب اسلامی را در مسیر پیروزی شتاب می‌دهد. خمینی با کمک شاگردان خود قیام‌های داخلی را سازماندهی می‌کند و جزئیات را زیر نظر دارد.

13.   سال 1361/1982 فرا می‌رسد و ماندلا اکنون 64 ساله است. تغییر در اوضاع بین المللی و قیام‌های مردم آفریقای جنوبی، دولت آپارتاید را وادار به نرمش می‌کند. شرایط زندان برای ماندلا و یارانش بهتر می‌شود. او فرصت را غنیمت می‌شمرد و با دولت وارد مذاکره می‌شود. چند بار به رییس دولت نامه می‌نویسد و پاسخی دریافت نمی‌کند تا این‌که در خلال بازرسی‌های بین المللی بالاخره پیشنهاد او مورد توجه قرار می‌گیرد.

14.   خمینی که حالا مردم او را «امام»  می‌نامند از عراق به پاریس می‌رود: فرصتی برای جهانی شدن انقلاب. در پاریس امام به تبیین اصول انقلاب اسلامی برای افکار عمومی دنیا می‌پردازد. قیام داخلی همچنان ادامه دارد و شاگردان خمینی مشغول هستند. نوارهای امام به دست مبارزین می‌رسد. امام قیام مسلحانه را نفی می‌کند، ارتش را برادر ملت می‌داند و اصرار می‌کند که شاه باید کنار برود.

15.   ماندلا در برزخ آزادی و زندان قرار دارد. او در خانه‌ای با یک پیش‌کار محصور است و به مذاکرات خود ادامه می‌دهد. بالاخره تاریخ آزادی ماندلا پس از 21 سال فرا می‌رسد: 11 فوریه 1368/1990.

16.   امام  در تاریخ 12 بهمن 1357/1979 پس از 15 سال تبعید به ایران باز می‌گردد. برآوردها از استقبال 4 تا 8 میلیونی مردم در روز بازگشت امام حکایت دارد. در اولین گام، امام به بهشت زهرا می‌رود و به شهیدان ادای احترام می‌کند. همان‌جا همه‌ی حرف‌هایش را می‌زند: شاه مملکت ما را خراب کرد/ تا هستیم نمی‌گذاریم سلطه‌ی اجانب برگردد/ من به پشتیبانی ملت دولت تعیین می‌کنم/ ... دهه‌ی فجر انقلاب اسلامی آغاز می‌شود و روز 22 بهمن انقلاب به پیروزی می‌رسد.

17.   ماندلا آزاد می‌شود. در تمام طول مسیر مردم و حتی سفیدپوستان استقبال با شکوهی از او به عمل می‌آورند. ماندلا در کیپ تاون برای مردم سخنرانی می‌کند و همه‌ی حرف‌هایش را می‌زند: من به نام صلح، دموکراسی و آزادی برای همگان به شما سلام می‌کنم/ آپارتاید در آفریقای جنوبی هیچ آینده‌ای ندارد/ حالت فوق‌العاده باید لغو شود و دولت همه‌ی زندانیان سیاسی را آزاد کند/ ... . ماندلا خیلی زود متوجه می‌شود که زندگی عادی و معمولی برای او دیگر معنی ندارد.  او همسر دومش را هم طلاق می‌دهد. ماندلا مکرر از خود می‌پرسد: «آیا من درست تصمیم گرفته‌ام که رفاه مردم را بر رفاه خانواده‌ی خودم مقدم دانسته‌ام؟» و می‌گوید: «در ابتدا قصد نداشتم مردم خود را بر خانواده‌ام ترجیح دهم، اما دریافتم که در تلاش برای خدمت به مردم نمی‌توانم دیگر به عنوان یک پسر، یک برادر، یک پدر و یک شوهر به تعهداتم عمل کنم»

18.   کار امام، رهبر انقلاب، تازه شروع شده است. انتخابات مختلف به سرعت برگزار می‌شود: رفراندوم جمهوری اسلامی، خبرگان قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری. یاران امام را یکی‌ پس از دیگری ترور می‌کنند. شهرهای مرزی در شور جدایی‌طلبی گرفتار می‌شوند. امام همچنان ایستاده است: پاوه باید تا فردا آزاد شود.

19.   ماندلا راهی سفرهای خارجی می‌شود و همه جا او را به عنوان اسوه‌ی مبارزه تحویل می‌گیرند: «طبق گزارش‌ها یک میلیون نفر شخصا شاهد حرکت ما در شهر (نیویورک) بودند.» پس از یک دوره کشمکش داخلی، اولین انتخابات آزاد تاریخ آفریقای جنوبی در سال 1373/1994برگزار می‌شود. کنگره‌ی ملی آفریقا به پیروزی می‌رسد و ماندلا رییس جمهور می‌شود. دوکلرک رییس دولت آپارتاید به معاونت ماندلا برگزیده می‌شود. رهایی کامل از سیستم آپارتاید تا سال 1378/1999 طول کشید.

20.   سال 1359/1980 . عراق به ایران حمله می‌کند و جنگی هشت ساله آغاز می‌شود. دنیا با صدام است: آلمان بمب می‌دهد، فرانسه هواپیما، آمریکا اطلاعات. ایران تحریم است و تجهیزات مورد نیازش را به سختی تامین می‌کند. امام همچنان ایستاده است، ملتِ امام هم. در طول جنگ تحمیلی 8 ساله قریب به 300 هزار نفر شهید می‌شوند. امام فتح الفتوح انقلاب را تربیت جوانانی می‌داند که جان‌شان را بر کف دست گرفته‌اند و به میدان جهاد قدم گذاشته‌اند. اما این در واقع فتح الفتوح خود اوست، فتح الفتوح امام.

21.   پس از دوران ریاست جمهوری ماندلا فعالیت‌های خود را در زمینه‌ی حقوق بشر و امور خیریه پی گرفت و چند جایزه و نشان را در زمینه‌ی صلح و آزادی دریافت کرد. او در سال 1383/2004 در سن 85 سالگی اعلام کرد که از سیاست کناره‌گیری می‌کند. سازمان ملل در سال 1388/2009 روز 18 جولای (روز تولد ماندلا) را به عنوان روز بین المللی ماندلا نامگذاری کرده است.

22.   اندیشه‌ی خمینی از عملکرد او چیزی کم‌ نداشت. او در سال آخر عمر خود و پس از قبول قطع‌نامه‌ی 598 به تبیین مسیر پرداخت: بیانیه‌ در سال‌گرد کشتار حجاج/نامه به گورباچف/ نامه به مهاجرین جنگ تحمیلی/منشور روحانیت/ و وصیت‌نامه

23.   ماندلا در دسامبر 1392/2013 در سن 95 سالگی از دنیا رفت. او را 10 روز پس از مرگ دفن کردند و سران کشورهای مختلف در تشییع جنازه‌اش حاضر شدند: روسای جمهور آمریکا، فرانسه، انگلیس، ... . مراسم تشییع در یک استادیوم برگزار شد.(+)

24.   خمینی در خرداد 1368/1989 از دنیا رفت. او را دو بار (یا بیشتر؟) کفن کردند... خمینی همچنان ایستاده است.




 

پی‌نوشت: شهرت دلیل نمی‌شود- نتیجه‌ی جستجو در گوگل:

(26,400,000)Mandella  

Khomeini(1,590,000)




[1] صحیفه‌ی نور، ج 1، ص 3:

بسم الله الرحمن الرحیم

 قال الله تعالی:

 ( قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادا )

 خدای تعالی در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه هائی است که خدای عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده، این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه های گوناگون عالم طبیعت رهانده.

 خلیل آسا در علم الیقین زن - ندای لااحب الافلین زن.

 قیام لله است که موسی کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو کشاند. قیام برای خداست که خاتم النبیین صلی الله علیه و آله را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین اوادنی رساند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۳۵

رحمت خدا بر استاد آراسته، می‌گفت:


ادعای آدم‌ها ضرب در بزرگی‌شان همیشه عدد ثابتی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۴۸

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مکرر با این بحث مواجه شده‌ایم که آیا جمهوری اسلامی در حال پیش‌رفت است یا پس‌رفت؟ معمولا در این بحث‌های هیچ کسی بی‌طرف نیست و به فراخور دید و جایگاهش نظری می‌دهد و شاهد مثالی می‌آورد. به نظرم برای این‌که این سوالِ تکراری جوابی قوام یافته و تا حدودی منطقی بیابد، و قابل گفتگو باشد، نیازمند این هستیم که "معیار" مشخص کنیم: اگر چه بشود و چه داشته باشیم می‌گوییم پیش رفته‌ایم؟ و برعکس؟ اما تعیین کردن معیار برای این بحث راحت نیست و در این مقال نمی‌گنجد. عجالتا کاری که می‌شود کرد این است که فهرستی از واقعیت‌ها(fact) تهیه کنیم و نسبت آن‌ها را با پیش‌رفت و پس‌رفت بسنجیم. بعد از تجمع این اطلاعات، و مرور و دسته‌بندی و متوازن‌سازی فهرست واقعیات، امید است که جواب کمی به روشنایی میل کند و یا لااقل معیارهای بحث روشن‌تر شوند.

من فهرستی از واقعیات که احتمالا در این ارزیابی موثرند و کم و بیش این طرف و آن طرف شنیده‌ایم در ادامه می‌آورم. توجه دارید که این فهرست خام است و اولیه، و خیلی از موارد ذکر شده نیازمند تدقیق و ارائه‌ی سند است و کمک شما می‌تواند در این فرآیند مفید باشد:

 

1.       توسعه‌ی خدمات عمرانی به سمت روستاها و مناطق دور دست

2.       افزایش سن ازدواج

3.       افزایش چشمگیر آمار اعتیاد

4.       بالا رفتن ضریب نفوذ ماهواره

5.       رشد چشم‌گیر صدا و سیما از لحاظ کمی و کیفی

6.       بروز فاصله‌ی بین نسلی

7.       تدوین سند چشم‌انداز 20 ساله

8.       تجربه‌ی 8 سال دفاع مقدس

9.       ماندگاری و ثبات 33 ساله

10.   امنیت فراگیر در نقاط مختلف کشور

11.   افزایش ناامنی‌های اجتماعی

12.   ازدیاد/کاهش فحشا

13.   زیاد/کم شدن گرایش‌های مذهبی در میان نسل جوان

14.   عمق‌یافتن/سطحی شدن معرفت دینی در اقشار مختلف مردم

15.   برگزاری پرشور نماز عید فطر در سراسر کشور

16.   برگزاری پرشور مراسم شب قدر در سراسر کشور

17.   برگزاری پرشور مراسم محرم و صفر در سراسر کشور

18.   کم‌رنگ شدن نقش مراجع دینی در زندگی مردم

19.   پر رنگ شدن نقش مداحان در مقابل روحانیون

20.   افزایش چشم‌گیر آمار تحصیل‌کردگان

21.   توسعه‌ی کمی نظام آموزشی

22.   انتقال نرم و آرام قدرت سیاسی

23.   باز شدن فضای رسانه‌ای و بالا رفتن تحمل نقد

24.   توسعه‌ی اثرگذاری جمهوری اسلامی در خارج از مرزها

25.   پایدار ماندن اندیشه‌ی انقلابی در قشر جوان با توجه به گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی

26.   بروز مفاسد اقتصادی

27.   تورم بالا

28.   خودکفایی در پروژه‌های عمرانی

29.   ساخت آثار هنری ماندگار

30.   نا امیدی دشمن از تهاجم سخت به جمهوری اسلامی

31.   افزایش آمار طلاق

32.   پیشرفت‌های چشم‌گیر علمی

33.   شتاب بالای رشد علمی

34.   ظهور و تکثیر نسل روحانیون انقلابی

35.   شکلگیری طیف موزونی از نسل‌های اول تا سوم انقلاب (ترکیب تجربه و نشاط)

36.   استقرار ساختارهای حکومتی

37.   افزایش فاصله‌ی طبقاتی

38.   اشرافی شدن تدریجی مسئولین

39.   ارتقای سطح رفاه عمومی

40.   افزایش/کاهش مهاجرت نخبگان

41.   سست شدن بنیان خانواده‌ها

42.   کاهش رشد جمعیت

43.   توسعه‌ی زیرساخت‌های ارتباطی (راه و مخابرات)

44.   ریزش در بدنه‌ی انقلابی‌ها

45.   توسعه‌ی خدمات بهداشتی و درمانی

46.   ظهور مجموعه‌های انقلابی در زمینه‌های مختلف کاری

47.   پایین آمدن سطح کیفی آموزش در کشور

48.   خروج نسبی اندیشه‌ی انقلابی از حالت انفعال

49.   حزب الله لبنان

50.   افزایش سطح سواد عمومی

51.   پیشرفت چشم‌گیر در رشته‌های پزشکی

52.   پیشرفت در دیپلماسی بین المللی و منطقه‌ای

53.   پیشرفت در رشته‌های مختلف ورزشی (وزنه‌برداری، والیبال، بسکتبال، کشتی، ... )

54.   وابستگی کماکان به نفت

 

 

 

(این متن ان شاء الله به مرور تکمیل و اصلاح می‌شود. آخرین به روز رسانی: 17 خرداد 93)

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۱۸

چند سال پیش کتاب خاطرات نلسون ماندلا را خریده بودم: «راه دشوار آزادی»، اما فرصت نشده بود که بخوانمش. امسال وقتی خبر درگذشت او را -با آن آب و تابی که در اخبار مطرح شد- شنیدم، عزم را جزم کردم که به این بهانه کتاب مذکور را بخوانم. کتاب حدودا 800 صفحه بود و دو ماهی طول کشید تا تمامش کنم.

ماندلا، راه دشوار آزادی



این کتاب به قلم خود ماندلاست و بخش اعظم آن ظاهرا در دوران طولانی زندان نگارش شده است. داستان نسبتا خوب و جذابی دارد. البته بخش‌های ابتدایی(500 صفحه‌ی اول، تا فصل هفتم) که ماندلای جوان در تکاپوی انقلابی‌ خویش قرار دارد و با رژیم آپارتاید می‌جنگد برای من جذاب‌تر بود. از وقتی ماندلا به زندان می‌افتد کم کم اتفاقات تکراری می‌شود. فصل‌ آخر هم که به دوران شکست آپارتاید مربوط می‌شود بیشتر در فضای مذاکرات سیاسی مبهم می‌گذرد و ممکن است خواننده را خسته کند. روی هم رفته برای من کتاب مفیدی بود. اینجا چند نکته‌ای که برایم جالب بود را می‌گویم و ان‌شاءالله در مطلب بعدی می‌روم سراغ اصل حرفم:

1.       در آفریقای جنوبی عصر ماندلا دو گروه سفیدپوستِ انگلیسی و هلندی حاکم بودند و اکثریت سیاه‌پوست زندگی فلاکت‌باری داشتند. در نگاه مردم سیاه‌پوست، سفید‌پوستان-به خصوص انگلیس‌ها- مظهر تمدن و انسانیت بودند و خود ماندلا هم کاملا در یک سیستم انگلیسی درس می‌خواند و وکیل می‌شود.

2.       آپارتاید-که حتما همه‌ اسمش را بارها شنیده‌اید- سیاست تبعیض‌آمیزی بود که دولت ملی‌گرای هلندی‌تبار بر آفریقای جنوبی حاکم کرد. این سفیدپوستان قرن‌ها در آفریقای جنوبی زندگی کرده‌اند و در نتیجه کشور را مال خودشان می‌دانستند، سیاه‌پوستان مبارز هم بحثی در مورد حضور آن‌ها در کشورشان نداشتند و اصولا به تبعیض‌ها معترض بودند. سیاست آپارتاید هدفش جداسازی سیاهان از سفیدپوست‌ها بود و این هدف را رنگ و لعاب هم می‌داد. یعنی برای مثال به دنبال آن بود که مدرسه‌ی سیاهان را از سفید‌پوست‌ها جدا کند، برای هر کدام اراضی مشخصی در نظر بگیرد، حتی برای مناطق سیاه‌پوست‌نشین به روسای قبایل سیاه حق خودمختاری بدهد. البته معلوم است که داستان فقط به این جداسازی محدود نمی‌شود و منابع بیشتر در اختیار اقلیت سفید پوست قرار می‌گیرد.

3.       تا سال 1994/1373 که 4 سال پس از آزادی ماندلا و دیگر رهبران کنگره‌ی ملی آفریقا رژیم آپارتاید منحل و انتخابات آزاد برگزار شد، خبری از حق رای برای سیاهان در کار نبود. البته به جز سیاهان و سفیدپوست‌ها، گروه میانه‌ای هم در آفریقا حضور داشتند که از آن‌ها به عنوان رنگین‌پوست‌ها یاد می‌شود. این رنگین‌پوست‌ها که ظاهرا بیشترشان هندی‌تبار هستند، حقوق بیشتری از سیاهان داشتند و البته غالبا از مخالفین آپارتاید بودند.

4.       سیاست تبعیض آنقدر قوی اعمال می‌شد و به حدی ریشه دوانده بود، که حتی خود ماندلا به عنوان یکی از رهبران مخالفان هم تحت تاثیر قرار گرفته است. در این زمینه خاطره‌ی جالبی نقل می‌کند:

«توقف کوتاهی در خارطوم داشتیم و در آن‌جا هواپیما را عوض کرده و سوار هواپیمایی از شرکت هواپیمایی اتیوپی شدیم که عازم آدیس آبابا بود. در این‌جا، احساس نسبتا عجیبی به من دست داد. وقتی در حال سوار شدن به هواپیما بودم متوجه شدم که خلبان آن سیاه‌پوست است. من قبلا خلبان سیاه‌پوستی ندیده بودم و همین که خلبان را دیدم، دچار هراسی شدم که باید آن را آرام می‌کردم. چگونه یک سیاه‌پوست می‌تواند هواپیمایی را هدایت کند؟ اما چند لحظه بعد حال خود را بازیافتم: شستشوی مغزی آپارتاید روی من نیز اثر گذاشته بود و فکر می‌کردم آفریقایی‌ها از سفیدپوست‌ها پایین‌ترند و پرواز کاری است که از عهده‌ی سفیدپوست‌ها برمی‌آید. روی صندلی نشستم و به عقب تکیه دادم و خود را به خاطر این افکار نکوهش کردم.» (راه دشوار آزادی، ص 379)

5.       یکی از مطالب جاری در سراسر کتاب، تحولات زندگی شخصی و خانوادگی ماندلاست که شاید چیزی بیش از یک-چهارم صفحات را اشغال کرده است. نکته‌ی جالب توجه در این زمینه تاثیریست که مبارزات او بر زندگی خانوادگی‌اش گذاشته است. ماندلا با همسر اول خود در مورد راهی که می‌رود و مبارزه‌ی مداومش اختلاف دارد، و در نهایت هم به همین دلیل از او جدا می‌شود. همسر دوم او خود یکی از معتقدین به مبارزه است و در دوران طولانی زندان ماندلا، او هم چند سالی را در زندان به سر می‌برد و به انحاء مختلف در مبارزه با آپارتاید شریک است. اما پس از آزادی ماندلا و در فاصله‌ی کوتاهی، او هم از ماندلا جدا می‌شود. این قسمت در خاطرات ماندلا چندان شفاف نیست.نلسون ماندلا بارها در خاطراتش این سوال را مطرح می‌کند که آیا هدفی که در مبارزات خود دنبال می‌کرده‌ است ارزش بی‌توجهی به خانواده را داشته؟

6.         کنگره‌ی ملی آفریقا فراگیرترین گروه مبارز سیاه‌پوستان آفریقای جنوبی است. ماندلا نیز یکی از اعضا کلیدی آن است و پس از آزادی از زندان به دبیرکلی این کنگره می‌رسد. وقتی این گروه وارد مبارزه با سیستم آپارتاید می‌شود مبنای کار خود را بر مبارزات غیرخشونت‌آمیز می‌گذارد(1950/1329)؛ یعنی به طور ساده سعی می‌کنند تا با اعتصاب‌ها و عدم تبعیت از قوانین، اعتراض خود را به سیستم حاکم نشان بدهند و حکومت را مجبور به عقب‌نشینی نمایند. ظاهرا این سیاست با الگوگیری از مبارزات مهاتما گاندی در هند اتخاذ می‌شود. می‌دانید که هندی‌تبارهای زیادی در آفریقای جنوبی زندگی می‌کردند و اصلا خود گاندی نیز مدتی از زندگی‌اش را در آفریقای جنوبی سپری کرده است. به هر حال در آن زمان گاندی که مبارزات پیوسته‌اش توانسته بود استقلال هند را از بریتانیا بگیرد(:1947/1326)، به عنوان نماد این سبک مبارزه مطرح بود و تا امروز نیز هست. کما این‌که در فتنه‌ی 1388 هم آن‌هایی که ادعای مبارزه‌ی بدون خشونت داشتند از گاندی تعریف می‌کردند. البته در 1961/1340، حدودا 10 سال پس از شروع مبارزات غیرخشونت‌آمیز، کنگره‌ی ملی آفریقا به صورت غیررسمی گروهی را تحت عنوان «نیزه‌ی ملت» تاسیس کرد که اتفاقا ماندلا ریاست آن را بر عهده داشت. کار این گروه آن بود که راه‌های توسل به خشونت را قدم به قدم بیازماید و ارتش سری تشکیل دهد و ... . در واقع ماندلا که از راه‌های بدون خشونت نتیجه‌ی چندانی نگرفته بود به این تصمیم رسید که باید وارد فاز دیگری شود.

7.       دو خصوصیت شخصی ماندلا هم برایم جالب بود: یکی این‌که او در سفرهای متعددی که در کشورش داشته-به خصوص در سال‌های اول مبارزه- خودش پشت فرمان می‌نشسته و اصرار داشته که نیمه شب(ساعت 3) بزند به جاده. علاوه بر مسائل امنیتی، لذت از سکوت سحر و لذتِ دیدن طلوع آفتاب از جمله دلایل او بوده است. دوم هم اصرار و مداومتش بر ورزش جالب توجه و تحسین برانگیز است. مدت‌ها تمرین بوکس می‌کرده، و بعد هم که به زندان می‌افتد با همه‌ی فشارهایی که بهش وارد می‌شود ورزش را ترک نمی‌کند. ورزش هم که می‌گویم، نه این‌که ده دقیقه خم و راست شود! خودش می‌گوید: «در روبن آیلند(جزیره‌ای که ماندلا 21 سال در آن زندانی بود) من در سلول کوچک خودم ورزش می‌کردم، اما اکنون اتاقی بزرگ برای این کار داشتم. در پولزمور(زندان جدید) ساعت پنج صبح بیدار می‌شدم و یک ساعت و نیم در اتاق نرمش می‌کردم. نرمش‌ها همان تمرین‌های معمولی یعنی دویدن درجا، طناب زدن، نشست و برخاست، و شنا روی زمین بود. دوستان من عادت نداشتند صبح‌ها زود بیدار شوند و برنامه‌ی من به زودی مرا به شخص بسیار نامحبوبی در سلول تبدیل کرد.»(همان، ص 664)


نکته‌ی آخر هم راجع به فصل‌بندی کتاب: این کتاب با ترجمه‌ی مهوش غلامی و توسط انتشارات موسسه‌ی اطلاعات در 11 فصل و 115 بخش منتشر شده است. عناوین فصل‌ها عبارتند از: 1. دروان کودکی/2. ژوهانسبورگ/3. تولد یک آزادیخواه مبارز/4. مبارزه زندگی من است/5. خیانت/6. رازیانه‌ی سیاه/7. ریوونیا/8. زندان روبن آیلند: سال‌های تیره و تار/9. روبن آیلند: روزنه‌های امید/10. مذاکره با دشمن/11. آزادی/

با توجه به حجم بالای فصل‌ها، به نظرم بهتر بود که برای بخش‌های زیرمجموعه‌ی هر فصل هم علاوه بر شماره عنوانی اختصاص داده می‌شد تا خواننده بتواند بحث‌ها را مرور کند و اگر حوصله نداشت از بعضی بخش‌ها بگذرد. من خودم در خلال خواندن کتاب این کار را انجام دادم تا شاید برای آیندگان بماند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۸

1.       یادم می‌آید که در دوران دبیرستان و سال‌های اول دانشگاه وبلاگ‌نویسی رونقی تمام داشت. یکی از سرگرمی‌ها و وقت‌پرکن‌های من هم نوشتن و خواندن وبلاگ‌های دیگران بود. شاید 10-20 صفحه بودند که به صورت مستمر دنبال‌شان می‌کردم و دورادور و بدون آشنایی قبلی با نویسندگان ارتباط گرفته بودم. دیشب بعد از وقفه‌ای چند ساله، به مناسبتی دنبال وبلاگ‌های قدیمی می‌گشتم و باز سیل خاطرات بر سرم هوار شد...

2.       وقتی شما با یک پدیده زندگی مستمر داری، کمتر متوجه تغییرات می‌شوی. اما اگر برای مثال به مسافرتی چند ساله بروی و بعد برگردی، تغییرات ملموس و مشهود می‌شوند. دیشب من از سفری چند ساله به سرزمین وبلاگ‌ها برگشتم و با خرابه‌ها مواجه شدم. وبلاگ‌هایی را دیدم که چندسالی است تعطیل شده‌اند و دیگر از افکار و ناله‌های نویسندگان‌شان خبری نیست و به دفترهای یادگاری تبدیل شده‌اند... و وبلاگ‌هایی را دیدم که با نسخه‌های جدیدتر به کار خود ادامه می‌دهند، اما آن‌ کسی که قلم می‌زند به کل عوض شده است. هم‌فکران سابق را دیدم که اینک به مبارزین مسخ شده‌ی راه آزادی و دموکراسی‌خواهی بدل شده‌اند و از ورای مرزها می‌بافند و می‌بافند و تو نمی‌دانی که چیست راز این همه تبدیل و تغییر؟ و باز خدا را می‌یابی، که مانوس و مالوف‌ترین‌ها تغییر می‌کنند و او ثابت است.

3.       نکته‌ی پررنگ دیگری که نظرم را جلب کرد همین گذر از عصر وبلاگ بود؛ آن دوران گذشت و حالا نسل‌های جدید با شبکه‌های اجتماعی انس گرفته‌اند، و این نیز بگذرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۴۵

امشب در جشنواره‌ی فیلم عمار دو نمونه از آثار «خانه‌ی فیلم داستانی» را دیدم؛

-          اولین فیلم «درختان حماسی»: فیلمی تقریبا 20 دقیقه‌ای در مورد شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام، که دقایق آخر زندگی و اعدام این شهدا را به تصویر کشیده و در انتها شهادت این عزیزان را به پیروزی انقلاب اسلامی پیوند زده بود.

-          فیلم دوم در واقع یک تیزر بود، «تیزر انتخابات 92»: یک انیمیشن 4-5 دقیقه‌ای که پیش از انتخابات تهیه شده بود و می‌خواست بگوید رای مردم است که حماسه می‌آفریند و همه‌ی دستاوردهای نظام را رقم می‌زند.

 

هر دو فیلم خوش‌ساخت بودند. فیلم‌برداری‌ها و جلوه‌های ویژه‌ی به کار رفته خوب بود. در اولی بازی‌ها بی‌نقص نبود، ولی خب باز به نسبت بد نبود. و حرف‌شان هم حرف خوب و پخته و درستی بود. اما هر دو از یک نقطه ضعف داشتند و رنجور بودند.

 

ما حرف‌های درست و متقنی برای ارائه داریم؛ می‌دانیم که انقلاب ما انقلابی است متفاوت از همه‌ی انقلاب‌های دو-سه قرن گذشته و این خودش یعنی یک دریا حرف... ما دفاع مقدس را داریم که پر است از صحنه‌های حماسی و آدم‌های کم‌نظیر، پر است از اعجاز... ما میراث 1400 ساله‌ی ایرانی-اسلامی را داریم که تقریبا بکر است و دست نخورده و اگر همین امروز شروع به استخراج و تصویرسازی از آن کنیم حداقل به مدت چند دهه باید بسازیم و بسازیم...

از طرف دیگر تلاش‌های چند سال اخیر نشان داده است که نیروهای ارزشی انقلاب اسلامی توان فنی برای ساخت فیلم‌های خوب دارند و نمونه‌ی بارزش همین کارهای «خانه‌ی فیلم داستانی». می‌توانند فیلمِ خوب بگیرند، می‌توانند از تکنولوژی‌های روز بهره ببرند، و حتی در موسیقی و صدا نمونه‌های خوبی بروز کرده‌اند.

ولی بین این دو یک ارتباط لازم است: داستان. داستان آن مبدلی است که حرف‌های درست را به تصاویر زیبا و جذاب فیلم وصل می‌کند. و ما در این زمینه دردهای ریشه‌ای و عمیق داریم.

 وقتی فکر می‌کنم می‌بینم که اکثر قریب به اتفاق کارهای جماعت حزب اللهی مشکل‌شان همین داستان یا - آن‌گونه که مشهور شده - فیلم‌نامه است: یوسف پیامبر، کلاه پهلوی، ...

و بر عکس معدود کارهای قوی امت حزب الله مدیون داستان‌های جذاب‌شان هستند: مختارنامه، روزگار قریب، آخرین روزهای زمستان، آژانس شیشه‌ای، ...


حرفی که زدم کشف جدیدی نبود. منظورم آن است که حالا که جماعت حزب اللهی کم‌کم دارند بیدار می‌شوند و از وادی هنر و رسانه سر در می‌آورند، این خلا را هم به طور جد مورد توجه قرار دهند و بدانند که حلقه‌ای از حلقات مفقوده‌ی ماست. رهبر معظم انقلاب هم در این زمینه تاکیدات مشخصی دارند که ان‌شاءالله به زودی اضافه می‌کنم.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۹

ما از جهات مختلفی خودمان را محدود کرده‌ایم و خاص شده‌ایم(منظورم از ما هم‌فکرانِ نسلِ خودم است و طبعا استثناء هم دارد). هر یک از این محدودیت‌ها به سهم خود یک بعد از ابعاد شناختِ ما را حذف می‌کنند، و تو فکر کن که مثلا در یک عالم ِ صد بعدی، وقتی یک بعد کم یا زیاد شود چقدر داده و تحلیل عوض می‌کند...


گریزی نیست: کسانی که خود را خواص جامعه می‌دانند و ماموریت اثرگذاری دارند باید جامعه‌شان را بشناسند. این شناخت با تجربه کردن و مطالعه‌ی تجربیات حاصل می‌شود. اگر ما ضرورت شناخت را درک کرده باشیم، قاعدتاً برای دستیابی به شناخت با "مطالعه‌ی تجربیات" مشکلی نداریم و اتفاقاً می‌تواند از بخش‌های لذت بخش زندگی‌مان هم باشد! کتاب می‌خوانیم و فیلم می‌بینیم و در اینترنت می‌چرخیم و نهایتا ممکن است گشتی در شهر بزنیم و ببینیم چه خبر است. ولی چقدر حاضریم برای این شناخت هزینه کنیم و پا در میدان "تجربه کردن" بگذاریم؟


ما در این‌جا با دوگانه‌ای مواجهیم. از یک سو برای شناخت بایستی پا در میدان تجربه بگذاریم و دنیای رنگارنگ اطرافمان را ببینیم و بچشیم، و از یک سو عافیت را در این می‌بینیم که به جای زندگی در دنیای واقعی به گوشه‌ای برویم و مصنوعاً دنیایی بسازیم و این چند صباح را طی کنیم. چه کنیم؟

سوال سوال سختی است. در واقع پیدا کردن نقطه‌ی تعادل سخت است. بحث عافیت‌طلبی هم فقط عافیت دنیایی و مادی نیست-که البته این هم هست-، بسیاری از محدودیت‌هایی که ما برای خودمان وضع می‌کنیم از بابِ پرهیز دینی است. نمی‌خواهیم به گناه بیفتیم، نمی‌خواهیم بچه‌هایمان تاثیر سوء بگیرند، می‌خواهیم تنش زندگی مشترکمان کم شود و ... . بگذارید چند مثال عیان بزنم تا بحث روشن شود:


  1. مقوله‌ی ازدواج. نوعاً می‌کوشیم در ازدواج‌هایمان به سراغ هم‌صنف‌ها و هم‌طبقه‌ها و قوم و خویش خود برویم. این رویکرد هر چند از عافیت‌طلبی برخاسته باشد فی نفسه اشکالی ندارد، ولی باید بدانیم که این ما را محدود می‌کند. وقتی شما با قوم و خویش خود وصلت می‌کنید بسیاری از ویژگی‌های مثبت و منفی‌تان مغفول عنه باقی می‌ماند و به نسل بعد منتقل می‌شود. به عبارت دیگر دردی سر باز نمی‌کند که بخواهید روی آن فکر کنید و دنبال راه درمان باشید. مثلا فرض کنید در یک خانواده‌ای رذیله‌ی "وسواس" جا افتاده است. اگر این خانواده با مشابه خود ازدواج کند، اصلا زن و شوهر متوجه نمی‌شوند که وسواسی هستند و بچه‌ها هم به همین ترتیب ... تا وقتی که به یک آدم متعادل بر بخورند و آن وقت زخم سر باز می‌کند. خب بسیاری از ما ترجیح می‌دهیم زخم‌هایمان سر باز نکند. عافیت‌طلبی.
  2. شهرک‌های خاص. بسیاری از هم‌جرگه‌ای‌های ما زندگی شهرک‌نشینی را برگزیده‌اند. چرا؟ به نظرم دلیل ساده‌ای دارد: نمی‌خواهند با هزار جور آدم برخورد داشته باشند. ترجیح می‌دهند به جای این‌که یک شب صدای باندِ این همسایه بلند شود و روز دیگر در محله‌شان مسابقه‌ی سگ‌ها راه بیندازند، با مشابه خودشان هم‌سایه شوند و خود و خانواده‌شان آرامش خاطر داشته باشند. دیگر نه به امر به معروف نیازی هست و نه به نهی از منکر! حالا ایرادش چیست؟ هزار تا ایراد دارد... آن‌چه به بحث ما مربوط می‌شود این‌که طرف فکر می‌کند چقدر شهر خوبی داریم و چقدر همه مثل من هستند و چقدر من نمونه‌ی آماری خوبی هستم. شناخت غلط!
  3. هم‌دانشگاهی من. خیلی از ماها وقتی وارد فضای کاری می‌شویم عمدی و غیر عمد به سمت هم‌دانشگاهی‌هایمان سوق پیدا می‌کنیم. شریفی‌ها با هم، تهرانی‌ها با هم، علم و صنعتی‌ها با هم ... خب حقیقتا کار کردن با کسی که در فضایی مشابه تحصیل کرده راحت‌تر است، چرا که او هم در خیلی از مقوله‌ها مثل ما فکر می‌کند. ولی آفت‌های زیادی هم دارد... آن‌چه به بحث ما مربوط می‌شود این که مزایا و معایب خود را نمی‌شناسیم و پیشرفتمان را محدود می‌کنیم. در واقع منفعت کوتاه‌مدت(سهولت کار) را بر مصلحت بلند مدت(رسیدن به سیستم بهینه) ترجیح می‌دهیم. عافیت‌طلبی!

 

مثال‌ها را می‌شود ادامه داد. شاید بتوان ادعا کرد هر جا که پای تغییری در میان است، مانع عافیت‌‌طلبی هم هست. فتامل.

در این‌جا فقط دو نکته‌ی کوتاه برای تکمیل بحث عرض کنم:

  1. محدودیت فی نفسه نه خوب است و نه بد. اتفاقا در بسیاری از موارد آدم‌ها باید خودشان را محدود کنند و در واقع جلوی خودشان را بگیرند. خطاب این نوشته به کسانی است که شان اثرگذاری بر جامعه دارند و لاجرم بایستی جامعه‌ را بشناسند. حرف این است که محدودیت‌هایی که مانع شناخت صحیح می‌شوند را برداریم.
  2. شناختی که بر اثر "تجربه کردن" حاصل می‌شود با "مطالعه‌ی تجربیات" فرق می‌کند. حداقلش این است که فرق می‌کند و نمی‌شود با این توجیه که من "مطالعه می‌کنم" قید "تجربه کردن" را زد. البته این بحث در جای خود قابل توضیح است.

 

شاید، ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۰۸:۵۲

تاکسی که به چهار راه می‌رسد، ناگهان چراغ قرمز می‌شود و راننده می‌زند روی ترمز. خانم میان‌سالی که روی صندلی جلو نشسته به سمت شیشه پرت می‌شود و البته به خیر می‌گذرد. بعد همان خانم به راننده می‌گوید: «الکی نیست که میگن کمربند ببندیدها». راننده هم به نشانه‌ی تایید سری تکان می‌دهد و «بله»ای می‌گوید.



این گفتگوی کوتاه همین‌جا خاتمه پیدا می‌کند: خانم بدون بستن کمربند چند لحظه‌ای سکوت می‌کند و کمی جلوتر پیاده می‌شود، راننده هم همچنان کمربند را به صورت نمایشی روی دوش خود انداخته و به مسیرش ادامه می‌دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۰۸:۵۰

در کودکی تصور انسان از دنیا و مافیها خیلی بزرگ و بی‌انتهاست؛ کلا ابعاد بزرگ است. اما هر قدر بیشتر در دنیا چرخ بخوری و تجربه اضافه کنی، می‌بینی که چندان هم این دنیا خفن و پیچیده نیست، چندان هم بزرگ نیست. دلیل ساده‌اش هم "تکرارها"ست. وقتی که شما در اثر چند تجربه و با استقرا می‌توانی قاعده کشف کنی و با کنار هم قرار گرفتن این قاعده‌ها قاعده‌های بزرگتر بیابی، یعنی به نوعی احاطه پیدا کرده‌ای و این دنیای به ظاهر بزرگ برایت رمزگشایی شده. وقتی که کم‌کم می‌بینی آدم‌هایی که از مسیرهای مختلف به زندگی‌ات وارد می‌شوند "تکراری" هستند-نه تنها "مدل"‌شان تکراری است که بعضا "خود"شان هم تکراری هستند- خب به این نتیجه می‌رسی که لابد تنوع و تعداد آن‌قدرها هم زیاد نیست...

اما،

اما این احاطه برای بعضی‌ها به صورت مصنوعی حاصل می‌شود. آن‌ها به جای تجربه کردن و چرخ خوردن، بخش کوچکی از دنیا را به جای دنیا می‌گیرند و اسمش را می‌گذارند دنیا و خلاص! به همین راحتی همه چیز به یک-چندم تقلیل پیدا می‌کند و شناخته می‌شود! به واقع این حال و روز خیلی از ماهاست. مایی که خودمان را در یک طبقه‌ی خاص، حلقه‌ی خاص، مکان خاص، ارتباطات خاص و و و محصور کرده‌ایم و توهم کرده‌ایم که دنیا همین است. دنیا همین است و در نتیجه ما دنیا را شناخته‌ایم و بر اساس همین شناخت هم تحلیل می‌کنیم و طرح می‌ریزیم و عمل می‌نماییم. متاسفانه بیداری از این توهم چندان کار ساده‌ای نیست. به خصوص وقتی به اثر هم‌افزایی درونی توجه کنیم. ما با کسانی مرتبطیم، با فضاهایی مرتبطیم که مثل ما هستند. مریضی‌مان مشابه است. پس نه از مریضی‌مان چیزی می‌دانیم و نه از آن خجالت می‌کشیم و نه به دنبال درمان می‌رویم، و بدتر این‌که به آن‌هایی که سالم هستند بد نگاه می‌کنیم! پناه بر خدا.

 

ان شاء الله ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۴۹

کتاب "کوچه نقاش‌ها" را می‌خواندم؛ فصل پنجم(گذر پنجم) خاطرات راوی از درگیری‌های اول انقلاب در کردستان بود... هر چند علی الظاهر راوی-سید ابوالفضل کاظمی- در مقیاس بر و بچه‌های اول جنگ هم آدمِ چندان خفنی نبوده، اما خاطراتش مملو از یاد آدم‎های بزرگ است. برای منی که ماجرای درگیری با ضد انقلاب کردستان را از زبان چمران و صیاد خوانده‌ام، "کوچه نقاش‌ها" روایتِ دیگری از آن فضا بود که فقط بر حسرتم افزود.


کوچه نقاش ها


مانده‌ام که چگونه این همه مرد بزرگ در یک بازه‌ی زمانی و مکانی کوچک مجتمع شده‌اند؟! چمران، صیاد شیرازی، بروجردی، کاوه، رحیم صفوی، فلاحی، شیرودی و ... . واقعا عجیب است و برای مایی که غرق در روزمرگی‌ها شده‌ایم و حتی حالِ آرزو کردنِ چنان روزهایی را هم نداریم، می‌شود حسرت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۹