طعم تلخ خاطرات
1. یادم میآید که در دوران دبیرستان و سالهای اول دانشگاه وبلاگنویسی رونقی تمام داشت. یکی از سرگرمیها و وقتپرکنهای من هم نوشتن و خواندن وبلاگهای دیگران بود. شاید 10-20 صفحه بودند که به صورت مستمر دنبالشان میکردم و دورادور و بدون آشنایی قبلی با نویسندگان ارتباط گرفته بودم. دیشب بعد از وقفهای چند ساله، به مناسبتی دنبال وبلاگهای قدیمی میگشتم و باز سیل خاطرات بر سرم هوار شد...
2. وقتی شما با یک پدیده زندگی مستمر داری، کمتر متوجه تغییرات میشوی. اما اگر برای مثال به مسافرتی چند ساله بروی و بعد برگردی، تغییرات ملموس و مشهود میشوند. دیشب من از سفری چند ساله به سرزمین وبلاگها برگشتم و با خرابهها مواجه شدم. وبلاگهایی را دیدم که چندسالی است تعطیل شدهاند و دیگر از افکار و نالههای نویسندگانشان خبری نیست و به دفترهای یادگاری تبدیل شدهاند... و وبلاگهایی را دیدم که با نسخههای جدیدتر به کار خود ادامه میدهند، اما آن کسی که قلم میزند به کل عوض شده است. همفکران سابق را دیدم که اینک به مبارزین مسخ شدهی راه آزادی و دموکراسیخواهی بدل شدهاند و از ورای مرزها میبافند و میبافند و تو نمیدانی که چیست راز این همه تبدیل و تغییر؟ و باز خدا را مییابی، که مانوس و مالوفترینها تغییر میکنند و او ثابت است.
3. نکتهی پررنگ دیگری که نظرم را جلب کرد همین گذر از عصر وبلاگ بود؛ آن دوران گذشت و حالا نسلهای جدید با شبکههای اجتماعی انس گرفتهاند، و این نیز بگذرد.