کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشت» ثبت شده است


#زندگی در حالت عادی -یعنی خوب- به مثابه طی مسیر است: 

انتخاب هدف، 

برنامه‌ریزی، 

غلبه بر چالش‌ها 

و اهداف بعدی... 

اما در این مسیر ایستگاه‌هایی ناپیدا وجود دارد که چون دستگاه مکش، #سیاه‌چاله یا امثال این‌ها همه‌چیز را قفل می‌کند: 

برنامه‌ها به هم‌ می‌ریزد، 

دغدغه‌ها عوض می‌شود، 

تحلیل‌ها لاجرم بازنگریسته می‌شوند و زمان، 

#زمان می‌ایستد

-درست مثل سیاه‌چاله‌ها-

تلف می‌شود... 

عمرت کوتاه می‌شود ولی پیش نمی‌روی 

و تا از دست این مکشِ زندگی خلاص نشوی، 

نمی‌توانی در مسیر قدم از قدم برداری!

مکشِ زندگی برای هر کسی بارها تکرار می‌شود و هر بار مقداری وقت می‌خورد: 

یک روز، 

یک هفته، 

یک سال و 

شاید چند سال و شاید تا آخر عمر. 

ایستگاه‌های ناپیدای مسیر علی‌رغم هیجانی که به زندگی تزریق می‌کنند

 -نیمه پر لیوان😊- 

همه‌چیز را به‌هم می‌ریزند 

و خاصه اگر مقاومت کنی اعصابت را خرد می‌کنند و‌ خلاصه حالت را می‌گیرند! 

ولی می‌توانی با دیدن نشانه‌های این مکش، 

تسلیم باشی و همراهی کنی 

تا بگذرد و بگذارد بروی. 

دقیقا مثل وقتی که در دریا شنا می‌کنی و با موج‌های بزرگ مواجه می‌شوی:

نباید مقاومت مذبوحانه کنی! 

باید خودت را رها کنی و اجازه بدهی موج بیاید و برود، 

و اگر زرنگ باشی 

می‌توانی بر دوش امواج سوار شوی 

و برای لحظاتی افق‌های دورتر را تماشا کنی 

و‌ لذت ببری!

▫️ پی‌نوشت: این باشد توجیهی برای یک ماه تعطیلی کانال! 

ان شاء الله ادامه خواهم داد.

#دلنوشته #زمان

 @Banizy2

http://l1l.ir/43j3


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۲۵

۹ ماه از فوت آقا رضا گذشت؛ مردی که به تعبیر پدرزنش «وجود» داشت!

 ----

 

فوت آقا رضا تا به حال دومین مرگ تکان‌دهنده‌ی زندگی من بوده است. دفعه‌ی اول، مرگِ سینا، رفیق دوران راهنمایی‌ام بود و این بار مرگ باجناق. باجناقی که دو سال و نیم بیشتر با او دم‌خور نبودم، ولی فوت او زندگی‌ام را تکان داد. چند روزی که در گیرودار تشییع و تدفین و مراسم ختم مرحوم بودیم، پرتکرارترین تعریفی که از او شنیده می‌شد این بود که «دست خیر» داشت و «بی‌چشم‌ داشت» خیر می‌رساند. به تعبیر پدرزن، پنجاه کیلو استخوان بیشتر نبود، ولی «وجود» داشت. با جثه‌ای کوچک، بضاعت مالی اندک، و محدودیت‌های خانوادگی بسیار، وجودش برای اطرافیان خیر بود و خیر و به تنهایی پایه‌ی بسیاری از امور خیری بود که در خانواده‌ی خود و همسرش جریان داشت. حتی از یک نفر ولو به کنایه طعنی در ذکر بدی یا دشمنی با این مرحوم نشنیدم. در سن ۵۰ سالگی درگذشت، و مرا به فکر فرو برد...

صبر بر مصیبت یا شکر نعمت؟

اولین سوالی که ذهن مرا درگیر کرد، این بود که آیا درگذشت آقا رضا مصیبتی است که باید بر آن صبر کرد؟ یا نعمتی است که باید شکرش را به جای آورد؟ شاید هر دو. وجه مصیبت بودن نیازمند توضیح نیست، اما چرا نعمت؟ اول. آقا رضا در اوج خداحافظی کرد. او در شرایطی از این دنیا رفت که –تا جایی که من خبر دارم- حسابش صاف بود و همه از او راضی بودند. نه تنها کَلّ و بار بر دیگران نبود که تکیه‌گاه چند خانواده بود. ذلت مریضی نکشید. ما نمی‌دانیم که تقدیر آدم‌ها چگونه رقم خورده، ولی این هم یک احتمال است دیگر: آقا رضا ظرفش را در این دنیا پر کرده بود و در اوج خداحافظی کرد. دوم. مصیبت مرگ عزیزان سخت است و در آن تردیدی نیست؛ ولی با خودم اندیشه می‌کردم که آیا این همه وابستگی خانواده (بلکه خانواده‌ها) به این مرحوم خود نوعی حجاب نیست؟ با موهبتِ مرگ توجهات به منشاء خیرات که خدای متعال است بیش از پیش جلب شده، و واقعا گاهی به حالت انقطاع الی الله خانواده‌ی مرحوم غبطه می‌خورم. این‌که آدمی خود را در موضعی ببیند که جز خدا پناه و تکیه‌گاهی نداشته باشد اگر چه ترحم دیگران را برمی‌انگیزد، ولی جای حسادت دارد! سوم. به وضوح و بدون تعارف، دست خیر مرحوم آقا رضا و پیش‌قدم بودنش دیگران را در خانواده‌ی ما به نوعی بی‌خیالی و در نتیجه بی‌توفیقی سوق داده بود. حالا به نظرم دیگران متنبه شده‌اند؛ از یک سو کارهای متنوعی را متوجه خود می‌بینند که پیش‌تر بر دوش آقا رضا بود، و از سوی دیگر خود را نسبت به خانواده‌ی او مدیون می‌دانند، و در هر دو حالت دیگران (و از جمله من) در معرض ابتلا قرار گرفته‌اند: آقا رضا نوبت خود را خوب بازی کرد، تا ما نوبت خود را چگونه به سر ببریم.

جایگزینش را دارم!

فقدان عزیزان زندگی انسان را با خلا مواجه می‌کند. هر چه گم شده عزیزتر، خلا بزرگ‌تر، و شاید بی‌راه نباشد که بگوییم غالبا غم اصلی از همین ناحیه است. برای من که محوریت و اهمیت وجود رضای عزیز را دیده بودم خیلی عبرت ‌آموز بود که می‌دیدم چقدر سریع جای خالی او پر می‌شود و زندگی به مسیر خود ادامه می‌دهد... از یک منظر می‌توان این پدیده‌ی طبیعی و پرتکرار را بر بی‌وفایی دنیا و اطرافیان حمل کرد، ولی از منظری دیگر این واقعیت به وجود لایزال خداوند اشاره دارد و این‌که دیگران با هر کیفیت و عظمتی تنها واسطه‌اند و فیاض خداست. و مگر نه اینکه امام رفت و انقلاب ادامه یافت؟ مگر نه این‌که ائمه‌ی اطهار و پیامبر خدا صلوات الله علیهم اجمعین کشته شدند و از این دنیا رفتند ولی همچنان دنیا بر مسیر مقدر خود پیش می‌رود؟ مرگ عزیزان می‌تواند ما را متوجه پشتوانه‌ی اصلی که خداست کند، ولی غم انگیز است که غالبا در صورت‌ "دیگران" جایگزین را می‌جوییم و به وسایل دل می‌بندیم. لطیف آن‌که خدا هم ول کن معامله نیست! چه بسیار از این وسایل و ظواهر زایل شدنی که از ما می‌گیرد و تبدیل‌شان می‌کند تا بالاخره متنبه شویم و او را ببینیم و به ذات لایزالش دل ببندیم.

 

دوره‌گرد کار خیر، خیر بدون مال

رضای عزیز برای کار خیر بال بال می‌زد و بدون معطلی و شاید با نوعی دستپاچگی، هر کاری که می‌توانست برای هر کسی که به طولش می‌خورد انجام می‌داد. واقعا دوره‌گرد کار خیر بود... در اولین روزهای فوت او که هنوز اعلامیه‌ی ترحیمش بر در و دیوار بود، بنده‌ خدایی از کوچه‌شان می‌گذشت و تا عکسش را دید گفت: این مرد چه آدم خوبی بود! چند وقت پیش من جلوی خانه‌مان مشغول تعمیر سیم‌های تلفن بودم. او که داشت از این‌جا رد می‌شد، بدون این‌که یکدیگر را بشناسیم به کمکم آمد و چند ساعت با من مشغول تعمیرات بود، و بعد رفت! آقا رضا مال و منال چندانی نداشت، حتی از جهات غیرمالی هم امکانات چندانی نداشت: نه قدرت بدنی زیاد، نه ارتباطات گسترده، نه دانش وسیع؛ ولی دستش به خیر بود و نشان داد که با یک موتور فکسنی و تنی رنجور و جثه‌ای کوچک هم می‌شود کار خیر کرد و برای روز قیامت توشه فرستاد. و حالا ما به جای به کار انداختن بضاعت‌مان مدام در پی افزایش دارایی‌ها و امکاناتیم و معلوم نیست که این همه را برای چه می‌خواهیم؟

 

 

دنیا گلی برای چیدن ندارد

مرگ عزیزان به سرعت نزدیکان را متوجه بی‌وفایی دنیا می‌کند و دلها –ولو برای مدتی محدود- از دنیا سیر می‌شود! مخصوصا اگر مرگ غیرمنتظره در رسد و پروژه‌ها و خیال‌های به هم بافته‌ی ما را در هم بریزد. به گاهِ مرگ عزیزان و با مشاهده‌ی آن‌چه بر میت می‌گذرد (و البته ما چه می‌دانیم که چه می‌گذرد) اهداف دنیایی به یک‌باره فرو می‌ریزند و انسان بی‌پرده با این سوال مواجه می‌شود: «برای چه زندگی می‌کنم؟». حراست از این سوال و زنده و نو نگه داشتنش بسیار ارزشمند است و این به گمانم همان خاصیتی است که در ذکر مرگ نهفته و از همین روست که این‌قدر مورد تاکید است. لطیفی می‌گفت: «دنیا گلی {برای چیدن} ندارد، و گرنه جوادالائمه در سن ۲۵ سالگی و فاطمه زهرا در سن ۱۸ سالگی از این دنیا نمی‌رفتند». این همه یعنی اصولا دنیا برای لذت بردن خلق نشده است، پس چرا ما در آن به دنبال انواع لذات دست و پا می‌زنیم و به واقع دنبال نخود سیاه می‌گردیم؟ چالش پیدا کردنِ هدف، چالشی است که در عین انرژی‌بر بودن و کشیدن ترمز آدمی، به شدت جلادهنده و مصفاست و لذتی زایدالوصف به دنبال دارد.

ای کاش و کاشکی‌های ما

مرگ ناگهانی آقا رضا همه را شوکه کرده بود. هر کسی از ظن خود سعی می‌کرد سناریوی بهتری برای این مرگ طراحی کند؛ بعضی زمان را پس و پیش می‌کردند: مثلا ای کاش می‌ماند و فلان حظ را هم از این دنیا می‌برد و بعد می‌رفت. بعضی سعی داشتند مدل مرگ را عوض کنند یا اصلا سوژه را تغییر دهند: مثلا کاشکی من به جای او می‌مردم، یا کاش موقع رسیدن مرگ این‌گونه و آن‌گونه می‌شد. هر کسی از جانبی تاسف می‌خورد و با «زود بود» و «حیف بود» و «ای کاش» سعی در ویرایش کار خدا دارد، و حال آن‌که مقدرات الهی بی‌کم و کاست و بی‌پسوپیش بهترین است و هیچ جای چانه زدن ندارد. و به راستی ما از سلسله‌ی اسباب و عللی که خداوند پشت هم تدبیر کرده است بی‌خبریم و جز اندکی نمی‌دانیم. ما نمی‌فهمیم که مرگ نفر کناری ما چه تاثیری بر صدها نفر آشنا و شاید هزاران ناآشنا دارد؟ نمی‌فهمیم که این واقعه که از منظر ما «مرگ آقا رضای عزیز» است، چه امتحان‌هایی برای دکتر معالج و پدر و مادر متوفی و همسایه و دوست و باجناق و مرد غسال و کارگر جدید مغازه و فاطمه‌بهار ما و دیگران بسیاری که در آینده وارد این زندگی می‌شوند به همراه دارد. بهتر است سکوت کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۶

مدتیست که رهبر عزیزمان کمتر سخنرانی می‌کند و حضور رسانه‌ای کمتری دارد. این روند که امت حزب الله را نگران کرده، کم‌کم دارد عادی می‌شود...

 

1.       وقایع تاریخی از این جهت که تاریخی شده‌اند و ثمرات‌شان را به کمال بروز داده‌اند، برجستگی خاصی دارند و برای ناظر بیرونی (در قرون بعد) خالی از ابهام هستند. گرد و غبارهای هم‌عصری فرو نشسته و حالا صف حق و باطل، درست و غلط، کج و راست شفاف شده است. در واقعه که بنشینی، متغیرهای پرشماری سراغت می‌آیند که هر یک -فارغ از ارزش‌گذاری- مسیر وقایع و تصمیم‌ها را عوض می‌کنند، اما وقتی از ظرف زمان بیرون بروی، فقط متغیرهای اصلی‌اند که می‌مانند و تو در می‌مانی که چرا این همه مردم دچار اشتباه فاحش و ضعف در تحلیل بوده‌اند؟ وقتی که از ظرف زمان بیرون می‌نشینی، دیگر برایت مسخره می‌نماید که یک نفر در ماجرای کربلا حضور نیافت، چون "بچه‌اش مریض بود و نیاز به مراقبت داشت"، یک نفر در صف یزیدیان قرار گرفت چون "شرط ازدواجش بود"، یک نفر از همراهی سپاه امیرالمومنین سر باز زد چون "خسته بود"، یک گروه بعد از فوت پیامبر اکرم منحرف شدند چون "به حرف‌های پیامبر خوب گوش نکرده بودند" و ... . این دلایل به چشم ما نمی‌آیند، و فکر می‌کنیم که همه‌ی بازیگران واقعه‌ی کربلا خود را در میان بهشت و جهنم می‌دیدند و از روی میل دکمه‌ی جهنم را فشار دادند! نتیجه‌ی تحلیل‌های لخت و ساده عبرت نگرفتن است و تاریخ را در حد قصه و داستان پایین می‌آورد. دیگر ما خودمان را آن‌جا نمی‌بینیم و اگر هم ببینیم ترس و ابهامی نداریم. دوستی می‌گفت که چگونه مردم عصر امام کاظم علیه السلام و محبین ایشان حاضر شده بودند که امام‌شان در زندان باشد، و آن‌ها مشغول زندگی و کسب و کار خود باشند؟ سوال قابل تاملی است و قابل تعمیم به اعصار پس و پیش هم هست. در مورد همه‌ی ائمه تا حدودی این سوال مطرح است. اصلا مردم در جوار امیرالمومنین زندگی می‌کردند و کاری به کار ایشان نداشتند. و چرا راه دور برویم؟ مگر در عصر خود ما، امام خمینی زندانی و تبعید نشد؟ چند نفر و چند درصد از مردم زندگی‌شان دچار تلاطم شد و فرق کرد؟

 

2.       آیا ما فرق می‌کنیم؟ مایی که در جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم و سنگ ولی فقیه را به سینه می‌زنیم و پُزش را می‌دهیم، واقعا متوجه امام و ولی هستیم؟ آیا زندگی‌مان را با ایشان تنظیم کرده‌ایم یا این‌که کلا قبول‌شان داریم و "خدا حفظ‌شان کند!"؟ من نگرانم که ما هم به دلایل ساده و مسخره‌ای این نعمت را از دست بدهیم و بعد هم زندگی ادامه داشته باشد. مردم عصر امام حسین علیه السلام هم بعد از ایشان گریه‌ی شبانه‌روزی نداشتند و مشغول زندگی بودند. یزید هم خور و خوراکش را داشت و تا وقتی مرد زندگی می‌کرد. اما الان که به آن صحنه نگاه می‌کنیم می‌فهمیم که برای آن مردم جز لعن و حسرت چیزی نمانده. ما هم ممکن است به دلیل "خستگی"، "مشغولیت تحصیلی"، "گرانی و تورم"، "ترس از آبرو"، "عائله‌مندی" و ... ولی را تنها بگذاریم و خدا نعمتش را بگیرد. من فکر می‌کنم که ما هم- مثل مردم عراق، ترکیه، فلسطین، ...- بدون امام و ولی می‌توانیم برنامه‌ریزی کنیم و کار کنیم و پیش برویم. ممکن است کارمان سخت بشود، ولی آن را هم می‌گذاریم به پای سختی‌های دنیا و می‌پذیریم. فرض کن که خدای ناکرده در این مملکت بساط ولایت فقیه برچیده شود. چه می‌شود؟ آیا ما منفجر می‌شویم؟! زندگی بدون امام برای مایی که عادت کرده‌ایم عجیب و غریب نیست. قرار نیست کسی که بی‌توجه به امامش زندگی‌ می‌کند شب خوابش نبرد، نتواند درس بخواند یا سرمایه‌اش سود نرساند. قرار نیست خدا آدم‌ها را با چکش متوجه امام کند. زندگی با امام را تجربه نکرده‌ایم، فلذا عادت کرده‌ایم به بی‌عدالتی، به سختی و اختلاف، به تهاجم دشمن، به دزدی و فحشاء... مثل ما مثل آقای آلوده است که در اگزوز زندگی می‌کند و خوشحال است!

 

پی‌نوشت 1: کتاب «نامیرا» را حتما بخوانید. خیلی خوب حال و هوای مردم کوفه را پیش از کربلا تصویر کرده، خوب و ملموس.

پی‌نوشت 2: الحمدلله، پنجشنبه، 6 آذر 93: دیدار رهبر معظم انقلاب با بسیجیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۵۰

هر از چند گاهی، اختلاف‌های جمع شده در مسیر زندگی-که احتمالاً جوابی هم به آن‌ها داده‌ای و عبور کرده‌ای-، تلنبار می‌شوند و به حدش که برسد، مبهوت می‌مانی! می‌مانی که آخر چه جوری می‌شود این همه اختلاف داشت؟ این همه جواب‌های گوناگون به سوال‌های مشابه؟ و هر چقدر هم که در انتخاب‌هایت مطمئن‌تر عمل کرده باشی، بهت عمیق‌تری می‌آید! حالِ بسط بیشتر ندارم...

جواب من این است که این‌ها همه با هم نظام هستی را می‌سازند. یعنی تو کار خودت را بکن! و بگذار خدا خودش این همه اختلاف را به سمت هدف مدیریت کند. البته کار دیگری هم نمی‌توانی بکنی!

 

مرتبط: درک تفاوت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۸۸ ، ۰۵:۲۳

آدم های بی نظم -مثل من- گاهی سعی می کنند با افزایش فشار سیستم را منظم کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۸۷ ، ۱۵:۳۲

می دانی بالا رفتن از کوه را برای چه دوست دارم؟

می توانی فاصله بگیری، و در سکوتِ نابِ کوه، نگاه کنی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۸۷ ، ۱۵:۴۳