ماییم که بارِ تاریخ را بر دوش گرفتهایم،
تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم
خون سرخ ما فَلقیست،
که پیش از طلوع خورشیدِ عدالت
بر آسمان تقدیر نشسته است...
*چشمهایش
#شهید_آوینی #شهادت
@Banizy2
ماییم که بارِ تاریخ را بر دوش گرفتهایم،
تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم
خون سرخ ما فَلقیست،
که پیش از طلوع خورشیدِ عدالت
بر آسمان تقدیر نشسته است...
*چشمهایش
#شهید_آوینی #شهادت
@Banizy2
نظام محاسباتی امام حسین علیه السلام
سرمشقی برای امروزِ خواصِ جبههی حق
مستوای امام حسین علیه السلام و قیام عاشورا فراتر از دسترس ماست و بنابراین تحلیل جامع قیام اباعبدالله الحسین کاری نشدنی است؛ اما عظمت این قیام به همان میزان که احاطه بر آن را دشوار میسازد، برکات آن را در دسترس همگان قرار میدهد. و از جملهی این برکات برای جامعهی امروز ما، ارائهی الگوی جدیدی از مبارزه و پیروزی است.
---
یکی از سوالهای تکراری و غامضی که پیرامون قیام عاشورا طرح میشود این است که چرا بزرگان جبههی حق و کسانی که از دوستداران ابا عبدالله بودند، در کربلا او را همراهی نکردند و غایب شدند؟ اشخاصی از قبیل محمدحنفیه، عبدالله بن جعفر و سلیمان بن صرد خزاعی. شاید جواب سادهای که در وهلهی اول به ذهن میرسد این است که وقتی صحبت از نبردی به میان آمد که کشته شدن در آن حتمی بود، این بزرگان جا زدند یا ترسیدند. قطعا همینطور است و بسیاری از کسانی که در دل دوستدار امام حسین علیه السلام بودند، از ترس جان و مال خودشان یا خانوادهشان پا پس کشیدند. ولی این همهی ماجرا نیست، و لااقل دربارهی همهی غایبین کربلا صدق نمیکند...
غیبت خواص جبههی حق در کربلا از سر ترس و دنیادوستی نبود، بلکه از نفهمیدن معادلات پیچیده، نوعی نزدیکبینی و اشتباه در محاسبه ناشی میشد. در میان این افراد دلاوران و جنگاورانی بودند که در صحنههای دیگری جان خود را به خطر انداختند. یک نمونهی آن توابین هستند که اصولا توبهی خود را در «فدا شدن» میدیدند و به همین منظور قیام کردند و به شهادت رسیدند؛ پس مسئله ترس از مرگ نبود. یک نمونهی دیگر فرزدق شاعر است که در میانهی راه با امام حسین علیه السلام دیدار کرد و خبر مغلوبه شدن ماجرا در کوفه و شهادت مسلم بن عقیل را به ایشان داد، ولی امام را همراهی نکرد. فرزدق کسی است که در عصر امام سجاد علیه السلام و در حضور هشام بن عبدالملک، در ماجرایی شگفت برای نشان دادن حقانیت اهل بیت و رسوا کردن برادرِ خلیفه قصیدهی معروف خود را دربارهی امام سجاد فی البداهه سرود و بعد هم زندانی شد (شرح این ماجرا را اینجا و قصیدهی فرزدق را اینجا بخوانید)؛ پس مسئله ترس بر جان و مال نبود. مسئله این بود که در نظام محاسباتی اکثریتِ اصحاب جبههی حق و حتی خواص آنها، مبارزه در قیام مسلحانه خلاصه میشد و پیروزی در غلبه با شمشیر؛ بنابراین:
اولا اصل این مبارزه غیرعقلانی مینمود؛ اگر حسین علیه السلام میدانستکه حمایت کوفیان عن قریب به شمشیرهای آخته مبدل میشود (همانطور که فرزدق میدانست، همانطور که عبدالله بن جعفر و محمدحنفیه میدانستند)، و او تنها میماند و خونش ریخته خواهد شد، به امید کدام پیروزی عازم کوفه شده است؟ هیچ یک از عقلای زمان(!) احتمالی از پیروزی برای این قیام متصور نبود، پس چرا آنان بایستی حسین علیه السلام را همراهی میکردند؟
ثانیا کیفیت قیام عاشورا قابل فهم و تایید نبود؛ اگر حسین علیه السلام میداند که کار به نبردی خونین خواهد کشید، پس چرا با زنان و کودکان خود عازم کوفه شده است؟ این با منطق مبارزه سازگار نبود.
اما سیدالشهداء علیه السلام عقلانیت و نظام محاسباتی جدیدی را معرفی کرد که برای همیشه ماندگار شد؛ در نظام محاسباتی ابا عبدالله "مبارزه" تنها قتال با شمشیر نبود، بلکه حضرت نشان داد که بیعت نکردن با ظالم مبارزه است، خطبه خواندن و نصیحت کردن در میدان نبرد و قرآن و دعای شب عاشورا مبارزه است چرا که مرز حق را از باطل جدا میکند، فدا کردن طفل شیرخوار مبارزه است، اسارت زنان و کودکان مبارزه است و خطبهخوانی زینب کبری سلام الله علیها مبارزه است. در نظام محاسباتی امام حسین "پیروزی" تنها به دست گرفتن حکومت نبود، بلکه پیروزی ملازم امام حق است و از او جدا شدنی نیست، ولو اینکه همراه فدا کردن همهی داشتهها باشد. پیروزی آن است که حق تبیین شود و باطل رسوا، پیروزی آن است که فتنهها رفع شود و ظالمان به خود بلرزند، پیروزی آن است که خلایق به عبادت خدا متمایل شوند و تفاوتی نمیکند که نتیجه امروز یا فردا یا هزاران سال دیگر حاصل شود.
مسئله این بود که خواصِ جبههی حق گمان نمیبردند -یا به عبارت بهتر فهم نمیکردند- که با شهادت مظلومانهای چنان که در کربلا واقع شد، و با اسارت زنان و کودکان و خطبههای تبیینی امام سجاد علیه السلام و زینب کبری سلام الله علیها، بتوان چنان موجی در عالم به راه انداخت که تا قیامت جلوی ظلم بایستد؛ و چه پیروزیای بالاتر از این؟ آیا کسی میتواند امروز و با توجه به آثار عظیم قیام عاشورا که نمونهای از آن در پیروزی انقلاب اسلامی ایران متجلی شد، حرکت امام حسین علیه السلام را شکست خورده بداند؟ درسی که قیام عاشورا به همهی اصحاب جبههی حق داد، این بود که خون مظلوم، بساط ظالم را برمیچیند؛ "واقعا برمیچیند!" دیر یا زود، ولی بدون برو برگرد. درس امام حسین علیه السلام به خواص جبههی حق این بود که ورود خالصانه به میدان مبارزه و پاک باختنِ هر چه هست، چنان محبتی ایجاد میکند که شعاع آن الی الابد پیش میرود و پیش میبرد؛ چنان که محبت ابا عبدالله و اصحاب ایشان روز به روز فراگیرتر میشود و نمونهای از آن را در سالیان اخیر در ایام اربعین میبینیم. امام حسین علیه السلام از افقی بسیار بالاتر به ماجرا نگاه میکرد و هدایت آیندگان را میدید: بذل مهجته فیک، لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة. و در عین حال خالصانه، به دور از هرگونه منفعت شخصی، هر آنچه را که داشت فدا کرد و به مقامی رسید که: عبدی اطعنی حتی تکون مثلی، اقول کن فیکون، تقول کن فیکون.
وامگرفته از سخنرانی حجت الاسلام آقانوری، حسینیهی سفیر، 6 محرم 1437
یادم میآید که در یکی از اردوهای راهیان نور، فرماندهی از رزمندگان دوران جنگ آمده بود و برایمان از رفقای شهیدش میگفت و به پهنای صورت اشک میریخت. نکتهی عجیبی داشت؛ میگفت «آن زمان هر کسی که واقعا دلش میخواست شهید شود، میشد» و یعنی اگر کسی شهید نشده واقعا دلش نمیخواسته.
حالا که دوباره در شهادت باز شده و هر روز در همین شهر و محلهمان یکی از مدافعین حرم تشییع میشود، یاد آن گزارهی کلیدی افتادهام: هر کسی واقعا طالب شهادت باشد، در باز است...
به خودت مراجعه کن! ببین واقعا دوست داری شهید شوی؟ یا همهی شعارهای ما "عاشق شهادتیم" و "آه ای شهادت العجل" کشک بوده است و باد هوا؟
هنر آن است که بیهیاهوهای سیاسی، و خودنماییهای شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند، نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.
و اما ما میتوانیم چنین هنری داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.
بخشی از پیام امام به مناسبت شهادت چمران