کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

رکود مشدّد و انتظار کُشنده

چالشِ امروزِ فعالین فرهنگی-اجتماعی

 

 طی دو-سه سال اخیر، بحث رکود و رونق تقریبا بلاانقطاع نقل محافل مختلف سیاسی و اجتماعی بوده است. اقلیتی در معرض پاسخ‌گویی قرار داشته‌اند که "چرا رکود؟ و پس رونق وعده داده شده کی می‌رسد؟"، و اکثریتی مطالبه‌گر بوده‌اند و بعضا از این معضله‌ی اساسی برای تسویه حساب و محبوس کردن رقیب در گوشه‌ی میدان مبارزه(رینگ) بهره برده‌اند و در واقع سوالات پیشین را با لحنی خاص مطرح کرده‌اند که "پس چه شد وعده‌های صد روزه؟ به کجا رسید برجام و ثمرات بی‌نهایتش که ملتی را با آن سر کار گذاشته‌ بودید؟" اما در این بین گروه دیگری هم هستند که از هر دو قسم قبلی در عدد بیشترند و در واقع رکود را در زندگی روزمره و سفره‌ی خود لمس می‌کنند. یا بیکار شده‌اند، یا جوان بیکار دارند، یا در هر شغل و حرفه‌ای که مشغولند با ظرفیتی بسیار کمتر از آن‌چه شایسته است کار می‌کنند. روی سخن من در این نوشته‌ی مختصر با همین گروه اخیر است و علی الخصوص قشر حزب اللهی آن؛ یعنی آنان که کار را فقط برای امرار معاش نمی‌خواهند، بلکه «هدف»ی دارند و برای آن کار می‌کنند و احیانا از همان طریق هم روزی می‌خورند، و امروزه در مانده‌اند که این رکود همه‌گیر کی به پایان می‌رسد؟ و چه زمانی اوضاع مملکت از حالت قفل‌شدگی در می‌آید که بتوانیم کار کنیم و شرمنده‌ی دست و زبان و بدن و فکر خودمان نباشیم؟ اگر شما از این گروه نیستید، به خواندن متن ادامه ندهید...

 

رکود در معنای اقتصادی آن معلول عواملی از قبیل کاهش تقاضا/مازاد عرضه در بازار، نوسانات ارز در بازار بین المللی، بالا رفتن ریسک فعالیت اقتصادی و در نتیجه حبس شدن سرمایه‌ها و ... است. نتیجه‌ی رکود و به تعبیر دیگر علامت آن، حالت انتظاری است که بر بازار (اعم از سمت عرضه و تقاضا) حاکم می‌شود و برای خروج از رکود هم دولت‌ها به راهکارهای مختلفی متوسل می‌شوند تا بازار را تحریک کنند و به حرکت وادارند. بر همین قیاس می‌شود مفهوم رکود را کمی گسترش داد و برای فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی نیز-که لزوما با هدف اقتصادی تعریف نمی‌شوند، ولی از مسائل اقتصادی اثر می‌پذیرند- حالت رکود و رونق را تعریف کرد. اما فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی چه زمانی دچار رکود می‌شوند؟ عوامل مختلفی را برای این پدیده که به نظر نگارنده امروزه گریبان جامعه‌ی حزب اللهی ما را گرفته است می‌توان برشمرد:

1.     کاهش تقاضا یا خارج شدن از اولویت مخاطب:: در شرایط رکود اقتصادی و بحران‌های مالی، مخاطب فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی به تبع سایر بخش‌های جامعه درگیر مسائل اقتصادی(مسائل اولیه) می‌شود و انگیزه‌اش برای پرداختن به مسائل فرهنگی-اجتماعی(مسائل ثانویه) کاهش پیدا می‌کند. در نتیجه نه تنها از درآمدهای خانوار سهمی برای مصرف کردن در این حوزه نمی‌ماند، که حتی جلب کردن وقت و توجه مخاطب به مسائلی از این دست هم دشوار می‌شود. در این شرایط بازخوانی آرمان‌های دینی-انقلابی، طرح مسائلی از جنس مسئولیت اجتماعی، سبک زندگی، مباحث تربیتی، آموزشی و ... محلی از اعراب پیدا نخواهد کرد و دست‌اندرکاران این عرصه دچار چالش مخاطب می‌شوند.

2.     قفل شدن دستگاه‌های متولی، تحت تاثیر رکود اقتصادی:: بخش بزرگی از بودجه‌ی دستگاه‌های متولی فرهنگی-اجتماعی صرف امور جاری و سربارهای مدیریتی می‌شود که به دلیل ساختارهای ناکارآمد، غیرتخصصی و بروکراتیک، رقم‌های بالایی دارد. از آن‌جایی که این بخش از بودجه (جاری و سربار) ثابت است و در ساختارهای نفتی موجود امکان کاهش ندارد، با رکود اقتصادی و افزایش فشار مالی عملا سهم پروژه‌ها کاهش چشم‌گیری می‌یابد و این دستگاه‌ها در انجام ماموریت‌شان قفل می‌شوند. بنابراین نه تنها مخاطب انگیزه‌ای برای پرداختن به مسائل این حوزه ندارد(بند قبل)، بلکه متولیان امر هم ترجیح می‌دهند "ماموریت"‌شان را به بهای حفظ "دستگاه" ذبح کنند و منتظر بمانند تا اوضاع بهتر شود!  

3.     افزایش موانع سیاسی-حاکمیتی:: مولفه‌ی دیگر ایجاد رکود در فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی -خصوصا از جنس حزب اللهی آن- افزایش حساسیت‌های سیاسی و تولید موانع حاکمیتی بر سر راه فعالین این حوزه است. طبیعتا حرف‌هایی که جنس انقلابی و آرمانی دارند و مطالبه‌ی "تغییر" می‌کنند، حتی در جمهوری اسلامی و حتی در گونه‌‌های غیرسیاسی آن، به مذاق خیلی‌ها که به شرایط موجود دلخوشند، خوش نمی‌آید؛ فلذا این عده که از قضای کار بعضا متولی همان دستگاه‌های بند قبل هستند، می‌کوشند با عدم حمایت و در صورت لزوم مانع‌تراشی بازار فعالیت‌های این‌چنینی را کساد کنند.

 

به هرحال در شرایط فعلی و تحت تاثیر عوامل مختلفی که به بعضی از آن‌ها اشاره شد، ما دچار رکود در فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی هستیم. طبیعتا برای خروج از این شرایط رکود، دوباره در قیاس با رکود اقتصادی، اولین راه حلی که به ذهن می‌رسد تحریک طرف تقاضا است! به تعبیر دیگر اگر اشتیاق و نیاز مخاطب زنده شود، دستگاه‌های متولی فرهنگی-اجتماعی احیا شوند یا بتوانند بهره‌وری خود را بالا ببرند، یا موانعی از جنس موانع سیاسی-حاکمیتی رفع شوند، ما با فاصله‌ی زمانی اندکی شاهد رونق بازار فعالیت‌های فرهنگی-اجتماعی خواهیم بود؛ این روشِ کلاسیک رونق‌بخشی است و در جای خود منطقی و درست به نظر می‌رسد. اما آن‌چه دغدغه‌ی اصلی این یادداشت است، طرح این نکته با فعالین فرهنگی-اجتماعی (طرف عرضه‌کننده‌ی این بازار) است که ما امروزه در جامعه‌ی حزب اللهی‌مان با نوعی از رکود -که من آن را «رکود مشدد» می‌نامم- مواجهیم. رکود وقتی مشدد می‌شود که ما در مواجهه با سه مانع ِپیش‌گفته یا موانع مشابه، مایوس ‌شویم و به جای برداشتن مانع، قید فعالیت‌ فرهنگی-اجتماعی را بزنیم و منتظر بمانیم تا "آن‌ها که متولی‌ هستند" موانع را رفع کنند. در حالی که اگر درست نگاه کنیم، رفع این موانع ضرورتا نیاز به مطالبه از طرف همین جماعت عرضه‌کننده دارد. توضیح اینکه رکود در حوزه‌ی مسائل اقتصادی، بیکاری را به دنبال دارد، تعطیلی صنایع را به دنبال دارد، سیل واردات و کاهش ارزش پول ملی را به دنبال دارد، و این همه در مدتی کمتر از شش ماه خود را به مسئولین مملکتی و متن جامعه نشان می‌دهند؛ در نتیجه سازوکار اصلاحی به کار می‌افتد و با انواع لطایف الحیل رونق را برمی‌گرداند. ولی در حوزه‌ی مسائل فرهنگی-اجتماعی، رکود تخدیر را به دنبال دارد، آسیب‌های اجتماعی را به دنبال دارد، و به دفن شدن اصل "نیاز" منجر می‌شود . در این‌جا برعکس رکود اقتصادی، نه مردم مطالبه‌ی خروج از رکود دارند و نه دولت و حاکمیت چنین فشاری را احساس می‌کنند و در بهترین حالت با تاخیر فاز زیاد وارد صحنه خواهند شد، فلذا در کوتاه‌مدت و میان‌مدت هیچ سازوکار اصلاحی برای رونق دادن به این بازار وجود ندارد. برای مثال کتاب‌خوان‌های جامعه که قشر محدودی هستند، نیاز به کتاب را احساس می‌کنند و همیشه به دنبال کتاب مناسب هستند، در حالی که قشر بزرگی از مردم هیچ رابطه‌ای با «کتاب» ندارند و نیازی هم به آن احساس نمی‌کنند. وقتی فیلم و سریال خوب در صدا و سیما و سینما عرضه نمی‌شود، راه برای فیلم‌های زرد و شبکه‌های ماهواره‌ای باز می‌شود؛ در این شرایط هیچ مطالبه‌ی اجتماعی از طرف مصرف کننده‌ها برای تولیدات مناسب فرهنگی شکل نمی‌گیرد و متولیان حاکمیتی هم احساس اضطرار ندارند و نهایتا به فیلتر کردن بسنده می‌کنند. وقتی در حوزه‌ی فعالیت‌های خیریه، جهادی و داوطلبانه اقدامی نشود، مخاطبان این حوزه در گم‌نامی جان می‌دهند و البته در آینده آسیب‌های اجتماعی گریبان جامعه را خواهد گرفت. وقتی صدای آرمان‌خواهی در حوزه‌ی سیاست خارجی بلند نشود، اتفاقا سیاست‌مداران نفس راحت می‌کشند و رابطه‌های شیطانی را تئوریزه می‌کنند، و هیچ نیازی هم به یادآوری «آن‌چه امام می‌گفت» ندارند. خروج از رکود در این عرصه لاجرم با مطالبه و زنده نگه داشتن "نیاز" ممکن است، و زنده نگه داشتن نیاز هم فقط با تولید و عرضه‌ی محصول مناسب فراهم می‌شود، و این کار هم جز از فعالین خودجوش حزب اللهی برنمی‌آید. اینجا اشتهای مخاطب با مصرف تحریک می‌شود نه با کمبود عرضه، پس نباید منتظر ماند (نه در انتظار مخاطب و نه در انتظار حمایتِ حاکمیت) که این انتظار ره به جایی نمی‌برد و انتظار کشنده است. اگر کسی دلش به حال رکود در امت حزب الله می‌سوزد، نباید منتظر بماند، باید چراغی بر دست بگیرد و فریاد بزند، که


«إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّـهِ وَالْفَتْحُ، وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّـهِ أَفْوَاجًا...»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۵

یک. دیشب دکتر روحانی از تلویزیون با مردم صحبت می‌کرد و توضیح می‌داد که چگونه در سال ۹۳ از رکود رد شده‌ایم و باز می‌خواهیم رد شویم و اصلا رکود فعلی برای این است که مردم و تولیدکنندگان منتظر فرجام برجام‌اند؛ توضیح می‌داد که چگونه تورم دارد کم و کم‌تر می‌شود؛ مردم باید آماده‌ی جهش اقتصادی باشند، دوباره "بسته اقتصادی" طراحی کرده‌اند و از این حرف‌های کلی بی‌خاصیت و خنده‌دار.


روحانی  

 

دو خبرنگاری که با رییس‌جمهور مصاحبه می‌کردند بسیار مضطرب بودند، موقع پرسیدن سوال لکنت داشتند و کاملا معلوم بود که می‌ترسند سوال‌های چالشی بپرسند یا مثلا به یکی از پاسخ‌های آقای رییس جمهور ایراد بگیرند و توضیح بیشتر بخواهند. یاد مصاحبه‌های تلویزیونی هاشمی در ایام ریاست جمهوری افتادم که فقط محض خسته نشدن چشم تماشاگران دو-سه نفر سوال می‌پرسیدند وگرنه یک سخنرانی تمام عیار و سراسر تعریف و تمجید از عملکرد خود بود. کاری به روحانی و هاشمی و دار و دسته‌ی اعتدالیون ندارم، چرا که با کم و زیادش این روحیه در سایر جناح‌های سیاسی هم دیده می‌شود. راستش بر فرهنگ خودمان تاسف خوردم که هنوز تبختر قجری در ما ریشه دارد؛ نه می‌توانیم سوال حق و صریح از مسئولین‌مان داشته باشیم و نه مسئولین خود را در مقام پاسخ‌گویی و شفاف‌سازی-و اگر کفر نباشد- معذرت‌خواهی می‌بینند.

(این سوال و جواب خبرنگار شبکه‌ی چهار تلویزیون دولتی بریتانیا را با دیوید کامرون ببینید و لحن و شدت سوال‌ها را مقایسه کنید: +)


 

دو. دیروز طرح آبکی «الزام دولت به اقدامات متقابل در اجرای برجام» به تصویب مجلس رسید. شواهد نشان می‌دهد که رییس مجلس (جناب آقای لاریجانی) بر اساس توافقات پشت پرده‌ای که معلوم نیست با چه کسی و کجا صورت گرفته، همه‌ی ۲۰۰ پیشنهاد اصلاحی نمایندگان را کنار گذاشته و کار این سند مهم سیاست خارجی را ظرف ۲۰ دقیقه یکسره کرده است. از جزئیات این روند مضحک و تحقیر کننده‌ی مجلس که بگذریم، واکنش امروز روزنامه‌های اصطلاحا اصلاح‌طلب برایم جالب و متاثرکننده بود:

 





این همه ادعای دموکراسی و احترام به قانون را چگونه با خوشحالی از اقدام دیروز مجلس جمع و هضم کنیم!؟ تو گویی هیچ هویت و اصالتی پشت این همه حرف و ادعا که خروارها کاغذ و ساعت‌ها تریبون صرف‌شان می‌شود نیست. و موقعی که نوبت به نفع شخصی و جناحی حقیر ما برسد، کد آوردن از دبیرخانه‌ی شواری عالی امنیت ملی و وسط کشیدن "مصلحت کشور" و لابی‌گری و دور زدن حق اعتراض نمایندگان و اینها نه تنها ایرادی ندارد، بلکه دل‌مان را هم خنک می‌کند و لاریجانی هم می‌شود «گود من»! رفتارهای اینگونه نشان از بی‌هویتی و ارزش‌ها قبیلگی دارد. نشان از تحجر دارد.

 

این دو نمونه‌ای که آوردم، فقط نمونه بودند و شاید کامل هم نیستند. به هر حال برای خودمان متاسفم. به نظرم این تبختر احمقانه از یک طرف، و ذلت و حقارت و بی‌هویتی (یا گم‌گشتگی هویتی) از طرف دیگر هم‌زادند و دو روی یک سکه؛ بزرگی فروختن به مردم و رقبای داخلی برابر است با حقارت و دریوزگی در برابر دشمنان قسم خورده‌ی خارجی. نوبت به داخل کشور که می‌رسد می‌شوند پدرخوانده و دانای کل و دیگران بی‌سواد و افراطی و تازه به دوران رسیده و چه و چه، و وقتی با غرب و هیمنه‌اش روبرو می‌شوند به یاد قول لیّن و زبان دیپلماسی و تنش‌زدایی و اعتمادسازی و تعامل می‌افتند.

احساس حقارت می‌کنم وقتی می‌بینم که این‌گونه کودکانه و بی‌مبنا، بدون هیچ فکر و پشتوانه‌ای با هم نزاع می‌کنیم و دشمن برایمان نقشه‌های طول و دراز چند ده ساله می‌کشد. از دست دادن با "اوباما" و شنیدن صدای نحسش خوشحال می‌شویم، آمال‌مان "دبی" شدن است و نگران اعتبار "پاسپورت"‌هایمان هستیم. در سازمان ملل دعواهای جناحی را وسط می‌کشیم، پیش امیر کویت زانو می‌زنیم، خوشحالیم که روی رسایی و کوچک‌زاده را کم کرده‌ایم، فقط بلدیم برای انتخابات نقشه بکشیم و تئوری‌های پوسیده‌ی غربی را قرقره کنیم. برای خودمان متاسفم که اینقدر بی‌هویت شده‌ایم و متاسفانه تریبون‌دار.

این درد بی‌هویتی ریشه‌ای است و حالاحالاها میهمان ماست.





مرتبط: آقای رییس جمهور! لطفا ما را ذلیل نکنید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۱

ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران (1977-1979 م) بوده است. وی در کتاب خاطراتش با عنوان «ماموریت در ایران» توصیفی از جامعه و نهادهای حاکمیتی ایران عصر پهلوی ارائه می‌کند که علی‌رغم محدود بودن نگاهش تصویر خوبی از نوع روابط ایران و آمریکا در آن دوران به دست می‌دهد. در بخشی از این کتاب ضمن توصیف فضای دانشگاه‌ها به مقوله‌ی مهاجرت ایرانیان به آمریکا برای ادامه‌ی تحصیل اشاره می‌کند: ظرفیت دانشگاه‌های ایران محدود بود و آن‌هایی که نمی‌توانستند وارد دانشگاه شوند و توان مالی داشتند جوانان‌شان را برای ادامه‌ی تحصیل به خارج و عموما آمریکا می‌فرستادند (سولیوان می‌گوید هزینه‌ها در آمریکا کمتر از اروپا بوده است). موسسات آموزشی آمریکایی هم به سهولت اقدام به صدور پذیرش می‌کردند و سیل درخواست‌ها برای صدور ویزای دانشجویی صدای کنسولگری آمریکا را درمی‌آورد که این پذیرش‌ها بدون در نظر گرفتن سوابق تحصیلی و سطح استعداد متقاضیان صادر شده و عموما هم این‌ها زبان بلد نیستند. سولیوان به عنوان سفیر آمریکا موضوع را بررسی می‌کند:


ماموریت در ایران


«من پس از بررسی شکایات و نظرات مقامات کنسولی تقاضای آن‌ها را برای محدودیت صدور ویزا نپذیرفتم ولی از وزارت امور خارجه و اداره‌ی مهاجرت خواستم در مورد صدور پذیرش تحصیلی مراقبت بیشتری به عمل آورند. به طور کلی من با ایجاد محدودیت در مسافرت جوانان ایرانی به آمریکا موافق نبودم، زیرا به فرض این‌که آن‌ها با پایه‌ی تحصیلی ضعیفی وارد دانشگاه‌های آمریکا می‌شدند و بیش از حد معمول در دانشگاه‌ها می‌ماندند رفتن آن‌ها به آمریکا و آشنا شدن آن‌ها با فرهنگ و جامعه‌ی آمریکا برای تحکیم روابط دوستانه‌ی بین دو ملت در آینده مفید بود.»


البته آقای سفیر کور خوانده بود و از دانشجویان حاضر در آمریکا انقلابیونی برخاستند که یکی‌شان همین دکتر ظریف خودمان است. ولی به نظر نمی‌رسد که سیاست و نگاه آمریکا در زمینه‌ی جذب دانشجویان ایرانی تغییر اصولی کرده باشد، مضاف بر این‌که حالا دیگر ضعف علمی دانشجویان ایرانی هم مطرح نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۵:۵۹

تاکسی که به چهار راه می‌رسد، ناگهان چراغ قرمز می‌شود و راننده می‌زند روی ترمز. خانم میان‌سالی که روی صندلی جلو نشسته به سمت شیشه پرت می‌شود و البته به خیر می‌گذرد. بعد همان خانم به راننده می‌گوید: «الکی نیست که میگن کمربند ببندیدها». راننده هم به نشانه‌ی تایید سری تکان می‌دهد و «بله»ای می‌گوید.



این گفتگوی کوتاه همین‌جا خاتمه پیدا می‌کند: خانم بدون بستن کمربند چند لحظه‌ای سکوت می‌کند و کمی جلوتر پیاده می‌شود، راننده هم همچنان کمربند را به صورت نمایشی روی دوش خود انداخته و به مسیرش ادامه می‌دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۰۸:۵۰