چرا رهبری شفاف و صریح نسبت به فلان قضیه موضعگیری نمیکنند؟ چرا دوپهلو حرف میزنند؟ چرا با مفاسد و تخلفات به شکل قاطع (آنگونه که امام عمل میکرد) برخورد نمیکنند؟ سوالاتی از این دست متناوبا در اذهان جامعهی ما تکرار میشود؛ از جمله در قضایای یکی-دو هفتهی اخیر و بعد از دیدار جناب احمدینژاد با رهبر انقلاب و گفتگوهای فیمابین که اخبار ضد و نقیضی از آن پخش شد، باز این سوالات مطرح شد. مختصری در این باره مینویسم ان شاء الله که مفید باشد.
به عنوان مقدمه باید گفت که اصل مطالبهی شفافیت و روشن شدن امور به حق است؛ اساسا حق از جنس نور است و آنهایی که طالب حقیقتاند الزاما به دنبال چراغ، راهنما و دلیل هستند تا حق و راه رسیدن به حق را بر ایشان مکشوف کند و «امام» که کلیدیترین عنصر مکتب تشیع است هدایتگر انسانهاست به سوی حق. همهی مصیبتهای جامعهی اسلامی در عصر فعلی، از غیبت ولی خداست و اینکه امور مشتبه و پیچیده شده و نمیدانیم که چه باید بکنیم و از کدام راه باید برویم؟ در مقابل، باطل با ظلمت قرین است و اهل باطل با تبیین و دلیل نسبتی ندارند -مگر به مصداق کلمة حق یراد بها الباطل-؛ کار باطل در ظلمت است که پیش میرود و بنابراین اهل باطل به دنبال در هم پیچیدن امور و فتنهانگیزی هستند تا تمیز راه درست و غلط میسر نشود و حتی جلوتر از آن، اصل وجود «درست» و «غلط» مورد تشکیک واقع شود و دیگر کسی مطالبهی حق نداشته باشد. با این وجود، به نظرم ما در مقولهی شفافسازی دچار نوعی سوء برداشت یا به تعبیر دیگر سادهانگاری هستیم؛
اولا شفافسازی راهبرد رسیدن به حق است و نه خود حق، پس نباید به صورت مطلق و بدون در نظر گرفتن اقتضائات با آن مواجه شد. برای مثال کسی انتظار ندارد که در جبههی جنگ شما گفتگوهای پشت بیسیم را بدون رمزگذاری منتشر کنی، یا اینکه در مواجهه با دشمن استتار نکنی، یا اینکه مسائل و مشکلات خانوادگی خود را شفاف و صریح با دیگران در میان بگذاری، هر چند همهی اینها بر خلاف اصل شفافسازی است.
ثانیا تقلیل این مفهوم به «اظهار نظر صریح از پشت بلندگو» سادهانگاری است؛ اصل آن است که عقول به جمعبندی حجتآور برسند و بدانند که چه باید بکنند. اگر این مهم با کنایه و قرینه محقق میشود، اگر با واسطه و تحلیل محقق میشود، و اگر با هر ابزار دیگری محقق میشود پس مطلوب حاصل شده و دیگر نیازی به صراحت نیست.
بعد از این توضیح مختصر، چند دلیل که ممکن است مانع از این بشود که رهبری در مسائل گوناگون به صورت صریح و شفاف اظهار نظر علنی بکنند را عرض میکنم:
رهبری باید جمهوری اسلامی را در جهت اهداف عالیه هدایت و راهبری کند. نوع مواجههی ایشان با مسائل، مواجههی شخصی نیست. رهبری باید از همهی ابزارهای در اختیار -و از جمله اعتبار شخصی خود- استفاده کند تا اهداف محقق شود. ما نباید رهبری را تنها از پشت تریبون ببینیم. همهی دستگاههای حاکمیتی ابزار ولی هستند برای هدایت جامعه. رهبری با تشکیلاتِ جمهوری اسلامی حکومت میکند و در نتیجه:
1) رهبری نمیتواند تشکیلات را نادیده بگیرد و راسا در همهی امور اعلام و اعمال نظر کند، چرا که در این صورت تشکیلات نحیف و بیفایده میشود و همه همهی کارهایشان را زمین میگذارند تا رهبری ورود کند. فلذا رهبری به ملاحظهی حفظ تشکیلات جز در موارد ضروری کانال موازی تشکیل نمیدهد و سعی میکند منویات خود را از طریق همان دستگاههای شناخته شده و مسئول و سازوکارهای متداول پیش ببرد.
2) رهبری نمیتواند تشکیلات را نادیده بگیرد، از این جهت که بدون تقسیم کار، واگذاری امور، و حرکت جمعی امکان انجام امور در کشورِ هشتاد میلیونی با هزار و یک مسئلهی متفاوت میسر نیست.
ما هم نمیتوانیم رهبری را در تریبون منحصر کنیم و اصرار داشته باشیم که تمامی مواضع حاکمیت از شخص ایشان صادر شود (یعنی رای هر کسی در حیطهی وظایف و اختیاراتش نافذ است) و تمام نظرات ایشان هم پشت بلندگو بیان شود. این انتظار نه واقعی است و نه به مصلحت است. اینکه رهبری مکرر در مکرر از مسئولان قوای سهگانه خواستهاند که به مردم اطلاعرسانی کنند، برای مردم توضیح بدهند، به دانشگاهها بروند و با دانشجویان از نزدیک صحبت کنند، به فلان قضیه رسیدگی کنند و به مردم گزارش بدهند، اینها همه از باب شفافسازی است و هر کدام از مسئولین در ردههای مختلف وظیفه دارند که در حیطهی خود امور را شفاف کنند و به مردم توضیح بدهند.
مطالبهی شفافیت در جامعهی ما در اکثر مواقع ناظر به «اطلاعرسانی» است. هر چند اطلاعرسانی یکی از ابزارهای شفافسازی است، لکن مهمتر و نافذتر از اطلاعرسانی، «تحلیل صحیح» است که به شفاف شدن امور کمک میکند. جامعه (اعم از مردم و مسئولین) باید بتواند مسائل مختلف را حلاجی و تحلیل کند و خود حقیقت را کشف کند. اظهارنظرهای مکرر و صریح رهبری در کنار کارکرد ابهامزدایی، میتواند جامعه را به بیماری «تنبلی ذهنی» دچار کند. رهبری نباید توقع ایجاد کند؛ اگر ایشان دربارهی قضایای ساده (از جنبه حکومتی) بخواهند اظهار نظر علنی بکنند، جامعه قفل میشود و همه منتظر میمانند تا در هر مسئلهای نظر رهبری بیان شود و به اصطلاح تعیین تکلیف شود. ما به جامعهای نیاز داریم که بتواند با تحلیل صحیح، درست را از غلط تشخیص دهد و اقدام کند، بلکه جلوتر از آن جامعه باید از جهت تحلیل به قوتی برسد که بتواند به حکومت و رهبری در مسائل مختلف مشورت بدهد.
شان اصلی رهبری در جامعه هدایت کلی است. رهبری به مثابه ناخدایی است که باید جهت صحیح حرکت کشتی انقلاب را بیابد و قوا را به سمت آن بسیج کند. ورود به مصادیق و جزئیات علاوه بر دو ایراد قبلی (اینکه تشکیلات مسئول را تضعیف میکند و جامعه را به تنبلی ذهنی مبتلی میسازد) باعث میشود تا تیغ رهبری در بزنگاههای حساس که ورود به جزئیات لازم است کُند شود. به عبارت دیگر تعیین تکلیف نسبت به مسائل جزئی و مصادیق حق رهبری است و در شرایط اضطرار لازم هم میشود، ولی ورود مکرر ایشان به جزئیات به مثابهی خرج کردن اعتبارهای بزرگ برای مصارف کوچک است و عاقلانه نیست. از طرف دیگر مصادیق به شدت تحت تاثیر شرایط و مقتضیات قرار دارند؛ ورود پرتکرار رهبری به مصادیق، به مواضع و بیانات ایشان تاریخ مصرف میدهد، حال آنکه عمل و بیان رهبری باید به عنوان سند بالادستی در کشور به کار بیفتد و اختلافها را حل کند. در بیان فقهی مرسوم نیز مراجع حتی المقدور از ورود به جزئیات پرهیز میکنند و بعد از بیان حکم کلی، تشخیص مصداق را به اجتهاد مکلف واگذار میکنند و رهبری نیز چنین شانی دارند.
یکی از اصولیترین سیاستهای انقلاب اسلامی حفظ وحدت و انسجام داخلی است و شان رهبری در این میان «محور وحدت» است. اقتضای این شان «جمعکنندگی» است، در حالی که شفافسازی و تعیین تکلیف و قضاوت صریح کردن در بسیاری از موارد (نه همیشه) با این شان در تعارض است. وقتی دو یا چند گروه با هم اختلاف نظر دارند و شما وظیفه داری که اولا مانع از نزاع و تفرقه شوی و ثانیا نظر صائب و صحیح را تبیین کنی، کار دشوار میشود. در اینجا چه باید کرد و تکلیف چیست؟ راهبرد اصلی «طی مراحل تبیین با تکیه بر اصل وحدت» است. رهبر انقلاب در موارد اینچنینی تلاش میکنند که ریشههای اختلاف را واکاوی کنند، معیارهایی که مورد وفاق است را بازخوانی کنند و با تقویت نقاط قوت نظرات مختلف و تضعیف نقاط ضعف آنها قلوب را بر سر موضوع به وفاق نسبی برسانند؛ وقتی شرایط آماده شد و نهایت تلاش برای گشودن گرههای ذهنی و رفع عقدههای قلبی صورت گرفت، نوبت به اظهار نظر صریح میرسد.
باید دقت کرد که خیلی وقتها اظهار نظر صریح پیش از آماده شدن شرایط، هیچ دردی را دوا نمیکند و حتی شنیده نمیشود. برای مثال فرض کنید در یک مقولهی اختلافی دو نظر متفاوت وسط میدان است، و رهبری نظر سومی دارند. آیا صرف اظهار کردن آن نظر سوم، مراد ایشان منتقل میشود و کار تمام است؟ خیر؛ در بسیاری از موارد بلکه اکثر مواقع اظهارنظر بدون مقدمهچینی و فضاسازی هیچ سودی ندارد و اتفاقا منجر به سوء برداشت و آشفتهتر شدن فضا میشود. نکتهی دیگری که بسیار مهم است و غالبا مغفول واقع میشود، وظیفهی دیگران در تبیین مسائل مورد اختلاف است؛ دیگرانی که بایستی معیارها را بازخوانی کنند و تطابق با معیارها را از مسئولین بخواهند، دیگرانی که باید در جامعه شبههزدایی کنند، دیگرانی که نقش محوری رهبر انقلاب را ندارند فلذا صریحتر و بیملاحظهتر میتوانند حق را فریاد بزنند و باطل را نقد کنند. اگر دیگران به وظیفهی خود در تبیین مسائل عمل نکنند، یا شفافسازی و ورود صریح رهبری تا آماده شدن شرایط به تاخیر میافتد و جامعه گیج و آشوبناک باقی میماند، و یا رهبری با هزینه کردن از اعتبار خود و به بهای ریزش افراد و گروههای اجتماعی مختلف مجبور به حکم کردن و اظهارنظر علنی و صریح میشوند. مطالعهی عملکرد رهبر انقلاب در موضوعات مورد اختلاف جامعه (از جمله بازخوانی مواضع ایشان در جریان فتنهی 88) به خوبی این مدل رفتاری و راهبرد «طی مراحل تبیین با تکیه بر اصل وحدت» را نشان میدهند.
واقعیت آن است که رهبر انقلاب نسبت به حفظ افراد و رعایت مصالح ایشان، بسیار حساسند و هیچ وقت مصلحت افراد را قربانی مطالبات جامعه نمیکنند. در موارد بسیاری، مطالبهی شفافیت و اظهارنظر صریح که موضوع این یادداشت است، ناظر به تعیین تکلیف کردن افرادی است که در افواه مورد بحث هستند. عموما مردم دوست دارند بدانند که بالاخره احمدینژاد، هاشمی، موسوی، خاتمی، روحانی و ... خوب هستند یا بد؟ و اینکه چرا رهبر انقلاب ما را خلاص نمیکنند و صریح نظرشان را نمیگویند؟ علاوه بر دلایلی که در چهار بند قبلی ذکر شد، باید این را نیز در نظر گرفت که رهبری افراد را به خوب و بد تقسیم نمیکنند و تلاش دارند همهی نیروهای انقلاب را حتی المقدور زیر چتر انقلاب نگه دارند و از نهایت ظرفیت ایشان استفاده کنند. این رویکرد نه فقط برای تکلیف اسلامی ایشان در حفظ و رعایت حال افراد است(نکتهای که بسیار مهم است)، بلکه برای هر کسی که کمی ساختارهای فعلی مملکت را بشناسد و اندکی در این ساختار اجرایی تجربهی مدیریتی داشته باشد واضح است که بالاخره کشور باید با همین افراد اداره شود و اتخاذ رویکرد حذفی به سرعت همهی امور مملکتی را به بنبست میکشاند. در نتیجه ایشان تا جای ممکن در قضاوت و اعلام نظر راجع به افراد بنا را بر خوشبینی و همراهی میگذارند، حتی المقدور تلاش دارند که کار به اظهار نظر علنی و عمومی نرسد و تذکرات خصوصی مطرح شود، و در موارد ضرورت باز هم انتقادات خود را کادوپیچ شده مطرح میکنند. (رجوع کنید به تفسیر آیهی شریفهی 61 از سورهی توبه: وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ. قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ. وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.)
عطف به دو بند قبلی، باید این گزارهی قطعی را همواره مدنظر داشت که دشمنان انقلاب اسلامی به طور کلی در صدد سوء استفاده و تفرقهافکنی هستند؛ توجه به این واقعیت ملاحظات و محدودیتهایی را ایجاب میکند که در اصل موضعگیری و کیفیت آن اثر میگذارند. رهبر انقلاب به مثابه پدری است که هر کلمه و صحبتی که با فرزندان و عائلهی خود طرح میکند، دشمنان قسمخورده نیز میشنوند؛ دشمنانی که مترصد فرصتاند تا میان پدر و فرزندان جدایی بیندازند و اختلافات را اکو کنند و خانواده را از هم بپاشند. در این شرایط طبیعی است که بسیاری از نصایح، کلی مطرح شده و بسیاری از حرفها و صحبتها در قالب نامهها و پیغامهای خصوصی و غیرعلنی رد و بدل شوند. باید دقت کرد که کلمات حساس هستند و به نظرم قوت رهبر انقلاب در استفادهی بجا و دقیق کلمات اعجازآور است. برای مثال جایگزین کردن سادهی یک اسم خاص با ضمیر(در حالی که همه میدانند ضمیر به چه کسی برمیگردد) میتواند ساعتها خوراک رسانهای برای دشمنان تامین کند و رهبری از این پرهیز دارند. نه تنها دشمنان، که خودیها نیز به درستی بر تکتک واژگان رهبری حساسیت دارند و استفادهی نادرست از کلمات میتواند یک فرد یا جریان را به ناحق برای سالها در حاشیه قرارد دهد یا برجسته سازد. از همین رو مشی رهبری اینگونه است که تا جای ممکن در صحبتهای علنی از ذکر مصادیق و نام بردن از اشخاص پرهیز کرده و موارد این چنینی را با سازوکارهای غیرعلنی منتقل کنند، به خصوص اگر مطلب ناظر به نقطهی ضعف یا ذم شخص یا جریان مشخصی باشد؛ خصوصا اگر شخص شخص یا جریان مذکور در جبههی انقلاب بوده و مورد تمرکز دشمن باشد.
به آغاز سخن بازگردیم: اصل مطالبهی شفافیت و روشن شدن امور به حق است؛ ولی نباید شفافسازی را به اظهارنظر صریح از پشت بلندگو تقلیل داد. اصل آن است که عقول به جمعبندی حجتآور برسند و بدانند که چه باید بکنند. اگر این مهم با کنایه و قرینه محقق میشود، اگر با واسطه و تحلیل محقق میشود، و اگر با هر ابزار دیگری محقق میشود پس مطلوب حاصل شده و دیگر نیازی به صراحت نیست. برای رسیدن به این مرحله بایستی موانع را برطرف کرد و مقتضیات و شرایط لازم را فراهم آورد. بخش مهمی از شرایط لازم، منوط به تبیین(به قدر فهم) و مطالبهی تبیین(به قدر وسع) از سوی ماست.
پینوشت یک: اگر کسی همت کند و بحث را با شواهدی از مواضع رهبر انقلاب غنا ببخشد، منطق و مدل برخورد ایشان دقیقتر مشخص میشود.
پینوشت دو: تاریخ اسلام پر است از نمونههای مشابهی که از یک طرف مطالبهی شفافسازی وجود داشته است و از طرف دیگر اولیای حق آنگونه که انتظار ماست ابهامزدایی نکردهاند. به عنوان طرح بحث چند سرنخ تاریخی ذکر میکنم و ان شاء الله اگر توفیق فراهم شد به تفصیل به تحلیل تاریخی این بحث خواهیم رسید:
- چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شفاف و صریح توطئهگران بر علیه خودشان را افشا نکردند؟ کسانی که قصد کشتن رسول الله را داشتند.
- چرا حضرت غاصبان خلافت را صریح و شفاف معرفی نکردند؟ چرا در قرآن از ائمهی اطهار علیهم السلام و دشمنان ایشان به صراحت اسم برده نشده؟
- چرا حضرت امیر علیه السلام در 25 سالی که از خلافت برکنار بودند خطابهی شفاف و صریحی دربارهی مسائل آن دوران ندارند؟
- چرا پیامبران الهی با این شبهه مواجه شدهاند که: بگو خدا خودش بیاید؟ چرا ملائکه نیامدهاند؟ چرا معجزات پیامبران قبلی را نمیآورید؟
- چرا امام زمان علیه السلام غایب شدند و امت را در سردرگمی گذاشتهاند؟ چرا تکلیف دوران غیبت را صریح مشخص نکردهاند و این همه اختلاف نظر بین علما وجود دارد؟ اصلا چرا حضرت همین حالا در مسائل مختلف ورود نمیکنند و حرف آخر را (حالا با هر وسیلهای) مشخص نمیکنند؟ مگر نه این است که امام امتاند و موظف به هدایت؟
یوسف اباذری استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران در مراسمی که برای «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ» در همین دانشگاه برگزار میشد برخلاف انتظار به نقدِ استقبالِ گستردهی مردم و رسانهی ملی از مرگ این خوانندهی پاپ پرداخت و این پدیده را در جهت «سیاستزدایی» از جامعه تحلیل کرد (+). سیاستزدایی به عنوان نقطهی مشترک و توافق حاکمیت و مردم؛ مردمی که خسته شدهاند، از حاکمیت میترسند و سعی میکنند انرژی خود را پیرامون مسائل کماهمیت و بدون دردسر خرج کنند، و حاکمیتی که از مردم میترسد و سعی میکند در مسائل خنثی و بیارزشی چون مرگ یک خواننده با مردمش همراه شود و به آنها پر و بال بدهد تا راضی شوند. به نظر من مهمترین بخش صحبتهای اباذری همین بود و کاری به باقی صحبتهایش در مورد ابتذال موسیقی پاشایی و ابله خواندن مردم و ... ندارم و البته با توهینهایش مخالفم.
به نظرم این تحلیل اباذری از جریانی که در بخشی و طبقهای نهچندان بزرگ از جامعهی ما به راه افتاده و البته به سرعت منتشر میشود درست و قابل تامل است. باید به این فکر کنیم که چرا جوانان جامعهی ما که حالا تقریبا همهشان هم تحصیلات عالیه دارند دنبال چنین موجهایی راه میافتند؟ و چه گروه یا گروههایی از این امواج نفع میبرند یا منافعشان را در مشغول شدن جوانان مملکت به چنین پدیدههای بیارزشی میدانند؟
اگر نگاهی به دور و برمان بیندازیم به راحتی همین پدیدهها را در کشورهای اصطلاحا پیشرفته مشاهده میکنیم، به تکرار و با قوتهای عجیب و غریب. برای مثال شما جامعهی آمریکا را به عنوان قبلهی روشنفکران در نظر بگیرید و ببینید که برای خرید "آیفون" چگونه ملت صف میکشند و انرژی میگذارند (+)، که مبادا یک روز از فروشش گذشته باشد و از "مد روز" عقب بمانند. ببینید که "مایکل جکسون" چگونه در میان جوانان آمریکایی محبوبیت پیدا میکند و مرگش از میان آنها قربانی میگیرد! و ببینید که همین پدیدهای که آقای اباذری به آن اشاره میکنند (ورود ورزشکاران و بازیگران به عرصهی سیاست) چگونه در دموکراسی آمریکایی بروز میکند و "آرنولد" و "ریگان" به مناصب حکومتی میرسند... در معیار سیاستزدایی ما هنوز با کشورهای غربی فاصله داریم و جای شکرش باقیست، ولی آنهایی که دلشان برای توسعه به سبک غربی لک زده و هیچ مفری برای خود جز طی کردن راه غرب نمیبینند، ناگزیر به این سیاستزدایی دامن میزنند.
چندی پیش آقای ناطق نوری در «همایش ملی نقش پژوهش در فرآیند قانونگذاری» افاضاتی فرمودند و بر طبل دموکراسیِ حزبی کوبیدند (+). ایشان که از رعایت نشدن قاعدهی بازی دلخور هستند میفرمایند: «مردم عادی و عامی کشور برای انتخاب خبره جهت برگزیدن رئیس جمهور، نماینده مجلس، و حتی خبرگان رهبری باید بتوانند به احزاب مراجعه کنند چون اگر خبره نباشد دچار قومیت، قبیله بازی و یا موج گرایی میشویم... ما نه قاعده بازی را بلدیم و نه ابزار دموکراسی داریم». حزب و سازوکارهای حزبی به عنوان ابزار دموکراسی که پیشنهاد آقای ناطق و هممسلکان ایشان در دولت و اصلاحطلبان خارج از دولت است، به دنبال پرهیز از موجگرایی است و میخواهد دست به دست شدن قدرت را در فضایی آرام و دوستانه و داخل قواعد بازی محقق کند؛ در واقع در مدل مطلوب آقایان «خبرگان» و «خواص»ی وجود دارند که شایستهی حکومت کردن هستند و این قوت را دارند که فضای سیاسی را تحلیل کنند، و «مردم عادی» و «عوام»ی هستند که باید چشمشان به دهان این آقایان باشد تا ببینند راه صلاحی که نشان میدهند کدام طرفی است و آرای خود را کاملا آزادانه(!) در آن مسیر خرج کنند. روی دیگر این قاعدهچینیها که ظاهرا به هدفِ خیر جلوگیری از قبیلهبازی و موجگرایی در صحنهی حکومت صورت میگیرد، این است که موجگرایی را به لایههای بیاهمیت و بیدردسر صادر میکند. (در مورد قبیلهگرایی حزبی هم مفصل میشود نوشت. در وضعیت کنونی ظاهرا فقط قرار است اسم «قبیله» به «حزب» تغییر کند!) سیستم حزبی مد نظر آقایان که نمونههای کاملترش در غرب و آمریکا بروز کرده، ترجیح میدهد موج مردمی کاری به کار حکومت و سیاست نداشته باشد و صرفا انرژی عوام را تخلیه کند، که در این صورت خیلی هم خوب است و تجویز میشود. اینجا همانجایی است که حاکمیت و مردم بر سر «سیاستزدایی» به توافق میرسند و دکتر اباذری آن را به خوبی بیان کردند.
قاعدهی بازی آقایان مردم را به دو دستهی عوام و نخبگان تقسیم کرده است و هیچ تلاشی برای افزایش سطح تحلیل و بصیرت مردم نمیکند. اصولا برای این طرز فکر حکومت و ادارهی امورات کشور و نهایتا افزایش سطح رفاه جامعه موضوعیت دارد و بس. رای مردم هم فقط وقتی ارزش دارد که در مجرای حزب و در تایید نظرات «نخبگان» جریان پیدا کند، وگرنه «موج» است و بیارزش.
حالا این دیدگاه را با نظرات رهبر معظم انقلاب مقایسه کنید که مدام فریاد افزایش بصیرت سر میدهد، از همه میخواهد که خودشان را از دایرهی عوام به دایرهی خواص بکشانند (با تعریف مشخصی از عوام و خواصی که ربطی به طبقه یا سطح تحصیلات ندارد) و به کسانی که میخواهند دانشجو سیاسی نباشد لعنت میفرستند!
«جزو «عوام» قرار نگرفتن، بدین معنا نیست که حتماً در پی کسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! گفتم که معنای «عوام» این نیست. ای بسا کسانی که تحصیلات عالیه هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که تحصیلات دینی هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که فقیر یا غنیاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. باید مواظب باشیم که به این جَرگه نپیوندیم. یعنی هر کاری میکنیم از روی بصیرت باشد. هر کس که از روی بصیرت کار نمیکند، عوام است. لذا، میبینید قرآن دربارهی پیغمبر میفرماید: «اَدْعُوا اِلَیاللَّهِ عَلی بَصِیرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.» یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل میکنیم، به دعوت میپردازیم و پیش میرویم. پس، اوّل ببینید جزو گروه عوامید یا نه. اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج کنید. بکوشید قدرت تحلیل پیدا کنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید.» (۱۳۷۵/۳/۲۰)
«بنده دلم میخواهد این جوانان ما، شما دانشجویان؛ چه دختر، چه پسر و حتی دانشآموزان مدارس -روی این ریزترین پدیدههای سیاسی دنیا فکر کنید و تحلیل بدهید. گیرم که تحلیلی هم بدهید که خلاف واقع باشد؛ باشد! خدا لعنت کند آن دستهایی را که تلاش کردهاند و میکنند که قشر جوان و دانشگاه ما را غیر سیاسی کنند. کشوری که جوانانش سیاسی نباشند، اصلاً توی باغ مسائل سیاسی نیستند، مسائل سیاسی دنیا را نمیفهمند، جریانهای سیاسی دنیا را نمیفهمند و تحلیل درست ندارند، مگر چنین کشوری میتواند بر دوش مردم، حکومت و حرکت و مبارزه و جهاد کند؟! بله، اگر حکومت استبدادی باشد، میشود. حکومتهای مستبد دنیا، صرفهشان به این است که مردم سیاسی نباشند؛ مردم درک و تحلیل و شعور سیاسی نداشته باشند. اما حکومتی که میخواهد به دست مردم کارهای بزرگ را انجام دهد؛ نظام را میخواهد با قدرت بیپایان مردم به سر منزل مقصود برساند و مردم را همه چیز نظام میداند، مگر مردمش -بخصوص جوانان، و بالاخص جوانانِ دانشجویش- میتوانند غیر سیاسی باشند؟! مگر میشود؟! عالِمترین عالِمها و دانشمندترین دانشمندها را هم، اگر مغز و فهم سیاسی نداشته باشند، دشمن با یک آبنبات تُرش میتواند به آن طرف ببرد؛ مجذوب خودش کند و در جهت اهداف خودش قرار دهد! این نکات ریز را باید جوانان ما درک کنند. ۱۳۷۲/۸/۱۲»
شباهتهای اینچنینی دموکراسی حزبی و استبداد است که ما را به این نتیجه میرساند که سر و ته یک کرباسند و فقط اسمشان فرق میکند.
مرتبط: مطلب حسین بادامچی با عنوان «ظهور نسل پاشایی: ائتلاف ابتذال لیبرالی و عملگرایی دولتی علیه روشنفکری»
مدتیست که رهبر عزیزمان کمتر سخنرانی میکند و حضور رسانهای کمتری دارد. این روند که امت حزب الله را نگران کرده، کمکم دارد عادی میشود...
1. وقایع تاریخی از این جهت که تاریخی شدهاند و ثمراتشان را به کمال بروز دادهاند، برجستگی خاصی دارند و برای ناظر بیرونی (در قرون بعد) خالی از ابهام هستند. گرد و غبارهای همعصری فرو نشسته و حالا صف حق و باطل، درست و غلط، کج و راست شفاف شده است. در واقعه که بنشینی، متغیرهای پرشماری سراغت میآیند که هر یک -فارغ از ارزشگذاری- مسیر وقایع و تصمیمها را عوض میکنند، اما وقتی از ظرف زمان بیرون بروی، فقط متغیرهای اصلیاند که میمانند و تو در میمانی که چرا این همه مردم دچار اشتباه فاحش و ضعف در تحلیل بودهاند؟ وقتی که از ظرف زمان بیرون مینشینی، دیگر برایت مسخره مینماید که یک نفر در ماجرای کربلا حضور نیافت، چون "بچهاش مریض بود و نیاز به مراقبت داشت"، یک نفر در صف یزیدیان قرار گرفت چون "شرط ازدواجش بود"، یک نفر از همراهی سپاه امیرالمومنین سر باز زد چون "خسته بود"، یک گروه بعد از فوت پیامبر اکرم منحرف شدند چون "به حرفهای پیامبر خوب گوش نکرده بودند" و ... . این دلایل به چشم ما نمیآیند، و فکر میکنیم که همهی بازیگران واقعهی کربلا خود را در میان بهشت و جهنم میدیدند و از روی میل دکمهی جهنم را فشار دادند! نتیجهی تحلیلهای لخت و ساده عبرت نگرفتن است و تاریخ را در حد قصه و داستان پایین میآورد. دیگر ما خودمان را آنجا نمیبینیم و اگر هم ببینیم ترس و ابهامی نداریم. دوستی میگفت که چگونه مردم عصر امام کاظم علیه السلام و محبین ایشان حاضر شده بودند که امامشان در زندان باشد، و آنها مشغول زندگی و کسب و کار خود باشند؟ سوال قابل تاملی است و قابل تعمیم به اعصار پس و پیش هم هست. در مورد همهی ائمه تا حدودی این سوال مطرح است. اصلا مردم در جوار امیرالمومنین زندگی میکردند و کاری به کار ایشان نداشتند. و چرا راه دور برویم؟ مگر در عصر خود ما، امام خمینی زندانی و تبعید نشد؟ چند نفر و چند درصد از مردم زندگیشان دچار تلاطم شد و فرق کرد؟
2. آیا ما فرق میکنیم؟ مایی که در جمهوری اسلامی زندگی میکنیم و سنگ ولی فقیه را به سینه میزنیم و پُزش را میدهیم، واقعا متوجه امام و ولی هستیم؟ آیا زندگیمان را با ایشان تنظیم کردهایم یا اینکه کلا قبولشان داریم و "خدا حفظشان کند!"؟ من نگرانم که ما هم به دلایل ساده و مسخرهای این نعمت را از دست بدهیم و بعد هم زندگی ادامه داشته باشد. مردم عصر امام حسین علیه السلام هم بعد از ایشان گریهی شبانهروزی نداشتند و مشغول زندگی بودند. یزید هم خور و خوراکش را داشت و تا وقتی مرد زندگی میکرد. اما الان که به آن صحنه نگاه میکنیم میفهمیم که برای آن مردم جز لعن و حسرت چیزی نمانده. ما هم ممکن است به دلیل "خستگی"، "مشغولیت تحصیلی"، "گرانی و تورم"، "ترس از آبرو"، "عائلهمندی" و ... ولی را تنها بگذاریم و خدا نعمتش را بگیرد. من فکر میکنم که ما هم- مثل مردم عراق، ترکیه، فلسطین، ...- بدون امام و ولی میتوانیم برنامهریزی کنیم و کار کنیم و پیش برویم. ممکن است کارمان سخت بشود، ولی آن را هم میگذاریم به پای سختیهای دنیا و میپذیریم. فرض کن که خدای ناکرده در این مملکت بساط ولایت فقیه برچیده شود. چه میشود؟ آیا ما منفجر میشویم؟! زندگی بدون امام برای مایی که عادت کردهایم عجیب و غریب نیست. قرار نیست کسی که بیتوجه به امامش زندگی میکند شب خوابش نبرد، نتواند درس بخواند یا سرمایهاش سود نرساند. قرار نیست خدا آدمها را با چکش متوجه امام کند. زندگی با امام را تجربه نکردهایم، فلذا عادت کردهایم به بیعدالتی، به سختی و اختلاف، به تهاجم دشمن، به دزدی و فحشاء... مثل ما مثل آقای آلوده است که در اگزوز زندگی میکند و خوشحال است!
پینوشت 1: کتاب «نامیرا» را حتما بخوانید. خیلی خوب حال و هوای مردم کوفه را پیش از کربلا تصویر کرده، خوب و ملموس.
پینوشت 2: الحمدلله، پنجشنبه، 6 آذر 93: دیدار رهبر معظم انقلاب با بسیجیان
(+) من به شما عرض میکنم که این حرکت عظیم انقلاب اسلامى، یک حرکت تمام شده نیست. حالا یک گوشهای از لشکر آن من و شماییم که حالا یک ذره مثلاً اهل ادب و فرهنگ و اینها محسوب میشویم؛ «و للَّه جنود السّماوات و الارض»؛ لشکر او زمین و آسمان نمیشناسد؛ «و کان اللَّه عزیزا حکیما»؛ خدا عزیز است - عزیز یعنى غالبِ لایغلب، یعنى بینیاز از همه - من و شما هم حالا یک گوشهاى از کار را در دست میگیریم. این حرکت عظیمى که با انقلاب اسلامى شروع شد، یک حرکت تمام شده نیست؛ مطلقاً تمام شده نیست، آن حرکت ادامه دارد. همینى که حالا معمول شده که در بیانها و در تلویزیون و توى تبلیغات و توى دادگاه و توى زبان همه، میگویند: جنگ نرم؛ راست است، این یک واقعیت است؛ یعنى الان جنگ است. البته این حرف را من امروز نمیزنم، من از بعد از جنگ - از سال 67 - همیشه این را گفتهام؛ بارها و بارها. علت این است که من صحنه را میبینم؛ چه بکنم اگر کسى نمیبیند؟! چه کار کند انسان؟! من دارم میبینم صحنه را، میبینم تجهیز را، میبینم صف آراییها را، میبینم دهانهاى با حقد و غضب گشوده شده و دندانهاى با غیظ به هم فشرده شده علیه انقلاب و علیه امام و علیه همهى این آرمانها و علیه همهى آن کسانى که به این حرکت دل بستهاند را؛ اینها را انسان دارد میبیند، خب چه کار کند؟ این تمام نشده. چون تمام نشده، همه وظیفه داریم. (رهبر انقلاب- 1388/6/14)
تا چند وقت پیش، گهگاهی که با صحبتهای رهبری برخورد میکردم، تلقیام از ایشان و حرفهایشان به گونهای بود که هیچ حساسیتی در من بر نمیانگیخت. تصورم کمابیش شبیه این بود که خب آخوندی حرف میزند و یک سری چیزهای خوب و کلی میگوید، و اصلاً جایگاه رهبری را همچین چیزی میپنداشتم. اما از چند وقت پیش که شرایطم تغییر کرد و بیشتر و دقیقتر گوش دادم و خواندم، و دنبال کردم، و تاثیرات و قبل و بعدش را تاحدودی بررسی کردم، فهمیدم که نگاهم کاملا اشتباه بوده. بسیار هوشمندانهتر و دقیقتر از آنچیزی است که عموماً-حتی خواص- میپندارند.
پینوشت 1: این دقیقتر شدن تغییری کلی در نگاه من بوده-ان شاءالله- و به تبع آن موضعگیریها را دقیقتر از آنچه تصور میکردم یافتم، که یکی از مصادیق بارزش رهبری است. الان میدانم که حرفها و موضعگیریهای آدمهایی که رسانهای هستند و حتی آدمهای معمولی که کمی تجربه دارند چندان هم کیلویی نیست، و اگر کسی بیاید و به حرف فلانی که در فلان مصاحبه زده گیر بدهد، به نظرم غیرمنطقی نمیآید.
پینوشت 2: منظور من جستجوی عبارت مورد نظر و تهیهی بَنر نیست!
...
همهی مجاهدان فلسطین و همهی مؤمنان دنیای اسلام به هر نحو ممکن موظف به دفاع از زنان و کودکان و مردم بیدفاع غزهاند و هر کس در این دفاع مشروع و مقدس کشته شود شهید است و امید آن خواهد داشت که در صف شهدای بدر و اُحد در محضر رسولالله صلیاللهعلیهوآله محشور شود. (+)
پی نوشت: ما چه کاری می توانیم بکنیم؟