عمیق:
ساعتی چند در اشعار #بهاری شعرای مختلف مشغول گشت و گذار بودم، بیشتر آنها به #خزان آغشته اند، و #مرگ
عمیق:
ساعتی چند در اشعار #بهاری شعرای مختلف مشغول گشت و گذار بودم، بیشتر آنها به #خزان آغشته اند، و #مرگ
اگر بخواهم در مجموعهی سرودهای انقلابی انتخاب کنم بدون شک یکی از اولویتهایم سرود «برخیزید» است. در کنار شعر عالی و اجرای خوبش، فضا و صمیمیتاش هم در این انتخاب موثر است. احتمالاً شما هم فضای اجرا را دیدهاید: بعد از ورود حضرت امام در روز 12 بهمن، وقتی ایشان به بهشت زهرا میروند در حضورشان این سرود را اجرا میکنند. امسال برای اولین بار پخش کامل مراسم ورود امام را-از فرودگاه تا بهشت زهرا- از سیما میدیدم، که این سرود هم جزو برنامه بود. قشنگ حس میداد؛ و حاج احمد آقا که کنار امام نشسته بودند گریه میکردند.
به هرحال؛ گوش کنید و لذت ببرید:
برخیزید ای شهیدان راه خدا به مدت 3:16، شعر از حمید سبزواری.
برخیزید، برخیزید
برخیزید، برخیزید
برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا
کز قطره قطرهی خون پاک شما
میروید تا ابد در وطن لالهها
برخیزید، برخیزید
برخیزید، رهبر آمد کنون در کنارتان
تا سازد، غرقه در بوسه خاک مزارتان
تا گیرد، خونبهای شهیدان ز اهرمن
باز آمد، رهبر ما پی ِ یاری وطن
برخیزید، برخیزید
جاویدان، زندگی جوشد از خاک هر شهید
تا روید، لاله از تربت پاک هر شهید
ای انسان، چون شهادت سر آغاز زندگیست
مرگ سرخ، رمز آزادی و راز زندگیست
برخیزید، برخیزید
برخیزید، ای شهیدان راه خدا
ای کرده، بهر احیای حق جان فدا
کز قطره، قطرهی خون پاک شما
میروید، تا ابد در وطن لالهها
برخیزید، برخیزید
در عالم، مایهی سرفرازی شهادت است
پیش ما، مرگ در راه ایمان سعادت است
هر کس او، در ره عدل و دین رهسپر شود
در این ره، گر دهد جان ز کف زندهتر شود
برخیزید، برخیزید
از دشتِ، کربلا هر زمان آید این پیام
در راه، عزت و افتخار و شرف قیام
تا انسان، تن رها سازد از بند بندگی
عاشورا، بر مجاهد دهد درس زندگی
برخیزید، برخیزید، برخیزید
برخیزیــــــــد
سرودهای دیگری را هم میتوانید از همین سایت تبیان بگیرید: +
پینوشت: به مناسبت بهار سی و دوم.
با دلم گفتم:
هیچکس بی آنکه سعی کند
به زیارت آفتاب نخواهد رفت
همراهم گفت:
سال گذشته یادت هست؟
چه روزهای خوشی داشتیم
امروز اما نگاه کن
چه اضطراب قشنگی ما را دربر گرفتهاست ...
سلمان هراتی، از بیخطی تا خط مقدم
...
هنوز در سفرم .
خیال می کنم
در آب های جهان قایقی است
و من - مسافر قایق - هزار ها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم.
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار
درنگ خواهد کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب باید خورد
و در جوانی یک سایه راه باید رفت،
همین.
...
از مسافر/ سهراب سپهری
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا
باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مباداست!
قیصر امین پور