کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام» ثبت شده است

نظام محاسباتی امام حسین علیه السلام

سرمشقی برای امروزِ خواصِ جبهه‌ی حق

 

 مستوای امام حسین علیه السلام و قیام عاشورا فراتر از دسترس ماست و بنابراین تحلیل جامع قیام اباعبدالله الحسین کاری نشدنی است؛ اما عظمت این قیام به همان میزان که احاطه بر آن را دشوار می‌سازد، برکات آن را در دسترس همگان قرار می‌دهد. و از جمله‌ی این برکات برای جامعه‌ی امروز ما، ارائه‌ی الگوی جدیدی از مبارزه و پیروزی است.


---

 

یکی از سوال‌های تکراری و غامضی که پیرامون قیام عاشورا طرح می‌شود این است که چرا بزرگان جبهه‌ی حق و کسانی که از دوست‌داران ابا عبدالله بودند، در کربلا او را همراهی نکردند و غایب شدند؟ اشخاصی از قبیل محمدحنفیه، عبدالله بن جعفر و سلیمان بن صرد خزاعی. شاید جواب ساده‌ای که در وهله‌ی اول به ذهن می‌رسد این است که وقتی صحبت از نبردی به میان آمد که کشته شدن در آن حتمی بود، این بزرگان جا زدند یا ترسیدند. قطعا همین‌طور است و بسیاری از کسانی که در دل دوست‌دار امام حسین علیه السلام بودند، از ترس جان و مال خودشان یا خانواده‌شان پا پس کشیدند. ولی این همه‌ی ماجرا نیست، و لااقل درباره‌ی همه‌ی غایبین کربلا صدق نمی‌کند...

 غیبت خواص جبهه‌ی حق در کربلا از سر ترس و دنیادوستی نبود، بلکه از نفهمیدن معادلات پیچیده، نوعی نزدیک‌بینی و اشتباه در محاسبه ناشی می‌شد. در میان این افراد دلاوران و جنگاورانی بودند که در صحنه‌های دیگری جان خود را به خطر انداختند. یک نمونه‌‌ی آن توابین هستند که اصولا توبه‌ی خود را در «فدا شدن» می‌دیدند و به همین منظور قیام کردند و به شهادت رسیدند؛ پس مسئله ترس از مرگ نبود. یک نمونه‌ی دیگر فرزدق شاعر است که در میانه‌ی راه با امام حسین علیه السلام دیدار کرد و خبر مغلوبه شدن ماجرا در کوفه و شهادت مسلم بن عقیل را به ایشان داد، ولی امام را همراهی نکرد. فرزدق کسی است که در عصر امام سجاد علیه السلام و در حضور هشام بن عبدالملک، در ماجرایی شگفت برای نشان دادن حقانیت اهل بیت و رسوا کردن برادرِ خلیفه قصیده‌ی معروف خود را درباره‌ی امام سجاد فی البداهه سرود و بعد هم زندانی شد (شرح این ماجرا را این‌جا و قصیده‌ی فرزدق را اینجا بخوانید)؛ پس مسئله ترس بر جان و مال نبود. مسئله این بود که در نظام محاسباتی اکثریتِ اصحاب جبهه‌ی حق و حتی خواص آن‌ها، مبارزه در قیام مسلحانه خلاصه می‌شد و پیروزی در غلبه با شمشیر؛ بنابراین:

اولا اصل این مبارزه غیرعقلانی می‌نمود؛ اگر حسین علیه السلام می‌دانستکه حمایت کوفیان عن قریب به شمشیرهای آخته مبدل می‌شود (همان‌طور که فرزدق می‌دانست، همان‌طور که عبدالله بن جعفر و محمدحنفیه می‌دانستند)، و او تنها می‌ماند و خونش ریخته خواهد شد، به امید کدام پیروزی عازم کوفه شده است؟ هیچ یک از عقلای زمان(!) احتمالی از پیروزی برای این قیام متصور نبود، پس چرا آنان بایستی حسین علیه السلام را همراهی می‌کردند؟

ثانیا کیفیت قیام عاشورا قابل فهم و تایید نبود؛ اگر حسین علیه السلام می‌داند که کار به نبردی خونین خواهد کشید، پس چرا با زنان و کودکان خود عازم کوفه شده است؟ این با منطق مبارزه سازگار نبود.

 

 

اما سیدالشهداء علیه السلام عقلانیت و نظام محاسباتی جدیدی را معرفی کرد که برای همیشه ماندگار شد؛ در نظام محاسباتی ابا عبدالله "مبارزه" تنها قتال با شمشیر نبود، بلکه حضرت نشان داد که بیعت نکردن با ظالم مبارزه است، خطبه خواندن و نصیحت کردن در میدان نبرد و قرآن و دعای شب عاشورا مبارزه است چرا که مرز حق را از باطل جدا می‌کند، فدا کردن طفل شیرخوار مبارزه است، اسارت زنان و کودکان مبارزه است و خطبه‌خوانی زینب کبری سلام الله علیها مبارزه است. در نظام محاسباتی امام حسین "پیروزی" تنها به دست گرفتن حکومت نبود، بلکه پیروزی ملازم امام حق است و از او جدا شدنی نیست، ولو اینکه همراه فدا کردن همه‌ی داشته‌ها باشد. پیروزی آن است که حق تبیین شود و باطل رسوا، پیروزی آن است که فتنه‌ها رفع شود و ظالمان به خود بلرزند، پیروزی آن است که خلایق به عبادت خدا متمایل شوند و تفاوتی نمی‌کند که نتیجه امروز یا فردا یا هزاران سال دیگر حاصل شود.



مسئله این بود که خواصِ جبهه‌ی حق گمان نمی‌بردند -یا به عبارت بهتر فهم نمی‌کردند- که با شهادت مظلومانه‌ای چنان که در کربلا واقع شد، و با اسارت زنان و کودکان و خطبه‌های تبیینی امام سجاد علیه السلام و زینب کبری سلام الله علیها، بتوان چنان موجی در عالم به راه انداخت که تا قیامت جلوی ظلم بایستد؛ و چه پیروزی‌ای بالاتر از این؟ آیا کسی می‌تواند امروز و با توجه به آثار عظیم قیام عاشورا که نمونه‌ای از آن در پیروزی انقلاب اسلامی ایران متجلی شد، حرکت امام حسین علیه السلام را شکست خورده بداند؟ درسی که قیام عاشورا به همه‌ی اصحاب جبهه‌ی حق داد، این بود که خون مظلوم، بساط ظالم را برمی‌چیند؛ "واقعا برمی‌چیند!" دیر یا زود، ولی بدون برو برگرد. درس امام حسین علیه السلام به خواص جبهه‌ی حق این بود که ورود خالصانه به میدان مبارزه و پاک باختنِ هر چه هست، چنان محبتی ایجاد می‌کند که شعاع آن الی الابد پیش می‌رود و پیش‌ می‌برد؛ چنان که محبت ابا عبدالله و اصحاب ایشان روز به روز فراگیرتر می‌شود و نمونه‌ای از آن را در سالیان اخیر در ایام اربعین می‌بینیم. امام حسین علیه السلام از افقی بسیار بالاتر به ماجرا نگاه می‌کرد و هدایت آیندگان را می‌دید: بذل مهجته فیک، لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة. و در عین حال خالصانه، به دور از هرگونه منفعت شخصی، هر آن‌چه را که داشت فدا کرد و به مقامی رسید که: عبدی اطعنی حتی تکون مثلی، اقول کن فیکون، تقول کن فیکون.

 

وام‌گرفته از سخنرانی حجت الاسلام آقانوری، حسینیه‌ی سفیر، 6 محرم 1437


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۰:۱۸


چرا رهبری شفاف و صریح نسبت به فلان قضیه موضع‌گیری نمی‌کنند؟ چرا دوپهلو حرف می‌زنند؟ چرا با مفاسد و تخلفات به شکل قاطع (آن‌گونه که امام عمل می‌کرد) برخورد نمی‌کنند؟ سوالاتی از این دست متناوبا در اذهان جامعه‌ی ما تکرار می‌شود؛ از جمله در قضایای یکی-دو هفته‌ی اخیر و بعد از دیدار جناب احمدی‌نژاد با رهبر انقلاب و گفتگوهای فیمابین که اخبار ضد و نقیضی از آن پخش شد، باز این سوالات مطرح شد. مختصری در این باره می‌نویسم ان شاء الله که مفید باشد. 

 

 

مقدمه

به عنوان مقدمه باید گفت که اصل مطالبه‌ی شفافیت و روشن شدن امور به حق است؛ اساسا حق از جنس نور است و آن‌هایی که طالب حقیقت‌اند الزاما به دنبال چراغ، راهنما و دلیل هستند تا حق و راه رسیدن به حق را بر ایشان مکشوف کند و «امام» که کلیدی‌ترین عنصر مکتب تشیع است هدایت‌گر انسان‌هاست به سوی حق. همه‌ی مصیبت‌های جامعه‌ی اسلامی در عصر فعلی، از غیبت ولی خداست و اینکه امور مشتبه و پیچیده شده و نمی‌دانیم که چه باید بکنیم و از کدام راه باید برویم؟ در مقابل، باطل با ظلمت قرین است و اهل باطل با تبیین و دلیل نسبتی ندارند -مگر به مصداق کلمة حق یراد بها الباطل-؛ کار باطل در ظلمت است که پیش می‌رود و بنابراین اهل باطل به دنبال در هم پیچیدن امور و فتنه‌انگیزی هستند تا تمیز راه درست و غلط میسر نشود و حتی جلوتر از آن، اصل وجود «درست» و «غلط» مورد تشکیک واقع شود و دیگر کسی مطالبه‌ی حق نداشته باشد. با این وجود، به نظرم ما در مقوله‌ی شفاف‌سازی دچار نوعی سوء برداشت یا به تعبیر دیگر ساده‌انگاری هستیم؛

اولا شفاف‌سازی راهبرد رسیدن به حق است و نه خود حق، پس نباید به صورت مطلق و بدون در نظر گرفتن اقتضائات با آن مواجه شد. برای مثال کسی انتظار ندارد که در جبهه‌ی جنگ شما گفتگوهای پشت بی‌سیم را بدون رمزگذاری منتشر کنی، یا اینکه در مواجهه با دشمن استتار نکنی، یا اینکه مسائل و مشکلات خانوادگی خود را شفاف و صریح با دیگران در میان بگذاری، هر چند همه‌ی اینها بر خلاف اصل شفاف‌سازی است.

 ثانیا تقلیل این مفهوم به «اظهار نظر صریح از پشت بلندگو» ساده‌انگاری است؛ اصل آن است که عقول به جمع‌بندی حجت‌آور برسند و بدانند که چه باید بکنند. اگر این مهم با کنایه و قرینه محقق می‌شود، اگر با واسطه و تحلیل محقق می‌شود، و اگر با هر ابزار دیگری محقق می‌شود پس مطلوب حاصل شده و دیگر نیازی به صراحت نیست.



بعد از این توضیح مختصر، چند دلیل که ممکن است مانع از این بشود که رهبری در مسائل گوناگون به صورت صریح و شفاف اظهار نظر علنی بکنند را عرض می‌کنم:

 

1.      حکومت نیاز به تشکیلات دارد

رهبری باید جمهوری اسلامی را در جهت اهداف عالیه هدایت و راهبری کند. نوع مواجهه‌ی ایشان با مسائل، مواجهه‌ی شخصی نیست. رهبری باید از همه‌ی ابزارهای در اختیار -و از جمله اعتبار شخصی خود- استفاده کند تا اهداف محقق شود. ما نباید رهبری را تنها از پشت تریبون ببینیم. همه‌ی دستگاه‌های حاکمیتی ابزار ولی هستند برای هدایت جامعه. رهبری با تشکیلاتِ جمهوری اسلامی حکومت می‌کند و در نتیجه:

1)      رهبری نمی‌تواند تشکیلات را نادیده بگیرد و راسا در همه‌ی امور اعلام و اعمال نظر کند، چرا که در این صورت تشکیلات نحیف و بی‌فایده می‌شود و همه‌ همه‌ی کارهایشان را زمین می‌گذارند تا رهبری ورود کند. فلذا رهبری به ملاحظه‌ی حفظ تشکیلات جز در موارد ضروری کانال موازی تشکیل نمی‌دهد و سعی می‌کند منویات خود را از طریق همان دستگاه‌های شناخته شده و مسئول و سازوکارهای متداول پیش ببرد.

2)      رهبری نمی‌تواند تشکیلات را نادیده بگیرد، از این جهت که بدون تقسیم کار، واگذاری امور، و حرکت جمعی امکان انجام امور در کشورِ هشتاد میلیونی با هزار و یک مسئله‌ی متفاوت میسر نیست.

ما هم نمی‌توانیم رهبری را در تریبون منحصر کنیم و اصرار داشته باشیم که تمامی مواضع حاکمیت از شخص ایشان صادر شود (یعنی رای هر کسی در حیطه‌ی وظایف و اختیاراتش نافذ است) و تمام نظرات ایشان هم پشت بلندگو بیان شود. این انتظار نه واقعی است و نه به مصلحت است. اینکه رهبری مکرر در مکرر از مسئولان قوای سه‌گانه خواسته‌اند که به مردم اطلاع‌رسانی کنند، برای مردم توضیح بدهند، به دانشگاه‌ها بروند و با دانشجویان از نزدیک صحبت کنند، به فلان قضیه رسیدگی کنند و به مردم گزارش بدهند، اینها همه از باب شفاف‌سازی است و هر کدام از مسئولین در رده‌های مختلف وظیفه‌ دارند که در حیطه‌ی خود امور را شفاف کنند و به مردم توضیح بدهند.

 

2.      جامعه نیاز به قدرت تحلیل دارد

مطالبه‌ی شفافیت در جامعه‌ی ما در اکثر مواقع ناظر به «اطلاع‌رسانی» است. هر چند اطلاع‌رسانی یکی از ابزارهای شفاف‌سازی است، لکن مهمتر و نافذتر از اطلاع‌رسانی، «تحلیل صحیح» است که به شفاف‌ شدن امور کمک می‌کند. جامعه (اعم از مردم و مسئولین) باید بتواند مسائل مختلف را حلاجی و تحلیل کند و خود حقیقت را کشف کند. اظهارنظرهای مکرر و صریح رهبری در کنار کارکرد ابهام‌زدایی، می‌تواند جامعه را به بیماری «تنبلی ذهنی» دچار کند. رهبری نباید توقع ایجاد کند؛ اگر ایشان درباره‌ی قضایای ساده (از جنبه حکومتی) بخواهند اظهار نظر علنی بکنند، جامعه قفل می‌شود و همه‌ منتظر می‌مانند تا در هر مسئله‌ای نظر رهبری بیان شود و به اصطلاح تعیین تکلیف شود. ما به جامعه‌ای نیاز داریم که بتواند با تحلیل صحیح، درست را از غلط تشخیص دهد و اقدام کند، بلکه جلوتر از آن جامعه باید از جهت تحلیل به قوتی برسد که بتواند به حکومت و رهبری در مسائل مختلف مشورت بدهد.

 

3.      رهبری باید خطوط کلی را مشخص کند

شان اصلی رهبری در جامعه هدایت کلی است. رهبری به مثابه ناخدایی است که باید جهت صحیح حرکت کشتی انقلاب را بیابد و قوا را به سمت آن بسیج کند. ورود به مصادیق و جزئیات علاوه بر دو ایراد قبلی (اینکه تشکیلات مسئول را تضعیف می‌کند و جامعه را به تنبلی ذهنی مبتلی می‌سازد) باعث می‌شود تا تیغ رهبری در بزنگاه‌های حساس که ورود به جزئیات لازم است کُند شود. به عبارت دیگر تعیین تکلیف نسبت به مسائل جزئی و مصادیق حق رهبری است و در شرایط اضطرار لازم هم می‌شود، ولی ورود مکرر ایشان به جزئیات به مثابه‌ی خرج کردن اعتبارهای بزرگ برای مصارف کوچک است و عاقلانه نیست. از طرف دیگر مصادیق به شدت تحت تاثیر شرایط و مقتضیات قرار دارند؛ ورود پرتکرار رهبری به مصادیق، به مواضع و بیانات ایشان تاریخ مصرف می‌دهد، حال آنکه عمل و بیان رهبری باید به عنوان سند بالادستی در کشور به کار بیفتد و اختلاف‌ها را حل کند. در بیان فقهی مرسوم نیز مراجع حتی المقدور از ورود به جزئیات پرهیز می‌کنند و بعد از بیان حکم کلی، تشخیص مصداق را به اجتهاد مکلف واگذار می‌کنند و رهبری نیز چنین شانی دارند.

 

4.      مراعات ظرفیت جامعه

یکی از اصولی‌ترین سیاست‌های انقلاب اسلامی حفظ وحدت و انسجام داخلی است و شان رهبری در این میان «محور وحدت» است. اقتضای این شان «جمع‌کنندگی» است، در حالی که شفاف‌سازی و تعیین تکلیف و قضاوت صریح کردن در بسیاری از موارد (نه همیشه) با این شان در تعارض است. وقتی دو یا چند گروه با هم اختلاف نظر دارند و شما وظیفه داری که اولا مانع از نزاع و تفرقه شوی و ثانیا نظر صائب و صحیح را تبیین کنی، کار دشوار می‌شود. در این‌جا چه باید کرد و تکلیف چیست؟ راهبرد اصلی «طی مراحل تبیین با تکیه بر اصل وحدت» است. رهبر انقلاب در موارد این‌چنینی تلاش می‌کنند که ریشه‌های اختلاف را واکاوی کنند، معیارهایی که مورد وفاق است را بازخوانی کنند و با تقویت نقاط قوت نظرات مختلف و تضعیف نقاط ضعف آن‌ها قلوب را بر سر موضوع به وفاق نسبی برسانند؛ وقتی شرایط آماده شد و نهایت تلاش برای گشودن گره‌های ذهنی و رفع عقده‌های قلبی صورت گرفت، نوبت به اظهار نظر صریح می‌رسد.

باید دقت کرد که خیلی وقت‌ها اظهار نظر صریح پیش از آماده شدن شرایط، هیچ دردی را دوا نمی‌کند و حتی شنیده نمی‌شود. برای مثال فرض کنید در یک مقوله‌ی اختلافی دو نظر متفاوت وسط میدان است، و رهبری نظر سومی دارند. آیا صرف اظهار کردن آن نظر سوم، مراد ایشان منتقل می‌شود و کار تمام است؟ خیر؛ در بسیاری از موارد بلکه اکثر مواقع اظهارنظر بدون مقدمه‌چینی و فضاسازی هیچ سودی ندارد و اتفاقا منجر به سوء برداشت و آشفته‌تر شدن فضا می‌شود. نکته‌ی دیگری که بسیار مهم است و غالبا مغفول واقع می‌شود، وظیفه‌ی دیگران در تبیین مسائل مورد اختلاف است؛ دیگرانی که بایستی معیارها را بازخوانی کنند و تطابق با معیارها را از مسئولین بخواهند، دیگرانی که باید در جامعه شبهه‌زدایی کنند، دیگرانی که نقش محوری رهبر انقلاب را ندارند فلذا صریح‌تر و بی‌ملاحظه‌تر می‌توانند حق را فریاد بزنند و باطل را نقد کنند. اگر دیگران به وظیفه‌ی خود در تبیین مسائل عمل نکنند، یا شفاف‌سازی و ورود صریح رهبری تا آماده شدن شرایط به تاخیر می‌افتد و جامعه گیج و آشوب‌ناک باقی می‌ماند، و یا رهبری با هزینه کردن از اعتبار خود و به بهای ریزش افراد و گروه‌های اجتماعی مختلف مجبور به حکم کردن و اظهارنظر علنی و صریح می‌شوند. مطالعه‌ی عملکرد رهبر انقلاب در موضوعات مورد اختلاف جامعه (از جمله بازخوانی مواضع ایشان در جریان فتنه‌ی 88) به خوبی این مدل رفتاری و راهبرد «طی مراحل تبیین با تکیه بر اصل وحدت» را نشان می‌دهند.

 

5.      مراعات حال افراد

واقعیت آن است که رهبر انقلاب نسبت به حفظ افراد و رعایت مصالح ایشان، بسیار حساسند و هیچ وقت مصلحت افراد را قربانی مطالبات جامعه نمی‌کنند. در موارد بسیاری، مطالبه‌ی شفافیت و اظهارنظر صریح که موضوع این یادداشت است، ناظر به تعیین تکلیف کردن افرادی است که در افواه مورد بحث هستند. عموما مردم دوست دارند بدانند که بالاخره احمدی‌نژاد، هاشمی، موسوی، خاتمی، روحانی و ... خوب هستند یا بد؟ و اینکه چرا رهبر انقلاب ما را خلاص نمی‌کنند و صریح نظرشان را نمی‌گویند؟ علاوه بر دلایلی که در چهار بند قبلی ذکر شد، باید این را نیز در نظر گرفت که رهبری افراد را به خوب و بد تقسیم نمی‌کنند و تلاش دارند همه‌ی نیروهای انقلاب را حتی المقدور زیر چتر انقلاب نگه دارند و از نهایت ظرفیت ایشان استفاده کنند. این رویکرد نه فقط برای تکلیف اسلامی ایشان در حفظ و رعایت حال افراد است(نکته‌ای که بسیار مهم است)، بلکه برای هر کسی که کمی ساختارهای فعلی مملکت را بشناسد و اندکی در این ساختار اجرایی تجربه‌ی مدیریتی داشته باشد واضح است که بالاخره کشور باید با همین افراد اداره شود و اتخاذ رویکرد حذفی به سرعت همه‌ی امور مملکتی را به بن‌بست می‌کشاند. در نتیجه ایشان تا جای ممکن در قضاوت و اعلام نظر راجع به افراد بنا را بر خوش‌بینی و همراهی می‌گذارند، حتی المقدور تلاش دارند که کار به اظهار نظر علنی و عمومی نرسد و تذکرات خصوصی مطرح شود، و در موارد ضرورت باز هم انتقادات خود را کادوپیچ شده مطرح می‌کنند. (رجوع کنید به تفسیر آیه‌ی شریفه‌ی 61 از سوره‌ی توبه: وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ. قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ. وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.) 

  

6.      پرهیز از نقشه‌ی دشمن

عطف به دو بند قبلی، باید این گزاره‌ی قطعی را همواره مدنظر داشت که دشمنان انقلاب اسلامی به طور کلی در صدد سوء استفاده و تفرقه‌افکنی هستند؛ توجه به این واقعیت ملاحظات و محدودیت‌هایی را ایجاب می‌کند که در اصل موضع‌گیری و کیفیت آن اثر می‌گذارند. رهبر انقلاب به مثابه پدری است که هر کلمه و صحبتی که با فرزندان و عائله‌ی خود طرح می‌کند، دشمنان قسم‌خورده نیز می‌شنوند؛ دشمنانی که مترصد فرصت‌اند تا میان پدر و فرزندان جدایی بیندازند و اختلافات را اکو کنند و خانواده را از هم بپاشند. در این شرایط طبیعی است که بسیاری از نصایح، کلی مطرح شده و بسیاری از حرف‌ها و صحبت‌ها در قالب نامه‌ها و پیغام‌های خصوصی و غیرعلنی رد و بدل شوند. باید دقت کرد که کلمات حساس هستند و به نظرم قوت رهبر انقلاب در استفاده‌ی بجا و دقیق کلمات اعجازآور است. برای مثال جایگزین کردن ساده‌ی یک اسم خاص با ضمیر(در حالی که همه‌ می‌دانند ضمیر به چه کسی برمی‌گردد) می‌تواند ساعت‌ها خوراک رسانه‌ای برای دشمنان تامین کند و رهبری از این پرهیز دارند. نه تنها دشمنان، که خودی‌ها نیز به درستی بر تک‌تک واژگان رهبری حساسیت دارند و استفاده‌ی نادرست از کلمات می‌تواند یک فرد یا جریان را به ناحق برای سال‌ها در حاشیه قرارد دهد یا برجسته سازد. از همین رو مشی رهبری اینگونه است که تا جای ممکن در صحبت‌های علنی از ذکر مصادیق و نام بردن از اشخاص پرهیز کرده و موارد این چنینی را با سازوکارهای غیرعلنی منتقل کنند، به خصوص اگر مطلب ناظر به نقطه‌ی ضعف یا ذم شخص یا جریان مشخصی باشد؛ خصوصا اگر شخص  شخص یا جریان مذکور در جبهه‌ی انقلاب بوده و مورد تمرکز دشمن باشد.

 

به آغاز سخن بازگردیم: اصل مطالبه‌ی شفافیت و روشن شدن امور به حق است؛ ولی نباید شفاف‌سازی را به اظهارنظر صریح از پشت بلندگو تقلیل داد. اصل آن است که عقول به جمع‌بندی حجت‌آور برسند و بدانند که چه باید بکنند. اگر این مهم با کنایه و قرینه محقق می‌شود، اگر با واسطه و تحلیل محقق می‌شود، و اگر با هر ابزار دیگری محقق می‌شود پس مطلوب حاصل شده و دیگر نیازی به صراحت نیست.  برای رسیدن به این مرحله بایستی موانع را برطرف کرد و مقتضیات و شرایط لازم را فراهم آورد. بخش مهمی از شرایط لازم، منوط به تبیین(به قدر فهم)‌ و مطالبه‌ی تبیین(به قدر وسع) از سوی ماست.

 

 

 

پی‌نوشت یک: اگر کسی همت کند و بحث را با شواهدی از مواضع رهبر انقلاب غنا ببخشد، منطق و مدل برخورد ایشان دقیق‌تر مشخص می‌شود.

پی‌نوشت دو: تاریخ اسلام پر است از نمونه‌های مشابهی که از یک طرف مطالبه‌ی شفاف‌سازی وجود داشته است و از طرف دیگر اولیای حق آن‌گونه که انتظار ماست ابهام‌زدایی نکرده‌اند. به عنوان طرح بحث چند سرنخ تاریخی ذکر می‌کنم و ان شاء الله اگر توفیق فراهم شد به تفصیل به تحلیل تاریخی این بحث خواهیم رسید:

- چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شفاف و صریح توطئه‌گران بر علیه خودشان را افشا نکردند؟ کسانی که قصد کشتن رسول الله را داشتند.

- چرا حضرت غاصبان خلافت را صریح و شفاف معرفی نکردند؟ چرا در قرآن از ائمه‌ی اطهار علیهم السلام و دشمنان ایشان به صراحت اسم برده نشده؟

- چرا حضرت امیر علیه السلام در 25 سالی که از خلافت برکنار بودند خطابه‌ی شفاف و صریحی درباره‌ی مسائل آن دوران ندارند؟

- چرا پیامبران الهی با این شبهه مواجه شده‌اند که: بگو خدا خودش بیاید؟ چرا ملائکه نیامده‌اند؟ چرا معجزات پیامبران قبلی را نمی‌آورید؟

- چرا امام زمان علیه السلام غایب شدند و امت را در سردرگمی گذاشته‌اند؟ چرا تکلیف دوران غیبت را صریح مشخص نکرده‌اند و این همه اختلاف نظر بین علما وجود دارد؟ اصلا چرا حضرت همین حالا در مسائل مختلف ورود نمی‌کنند و حرف آخر را (حالا با هر وسیله‌ای) مشخص نمی‌کنند؟ مگر نه این است که امام امت‌اند و موظف به هدایت؟

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۶

مدتیست که رهبر عزیزمان کمتر سخنرانی می‌کند و حضور رسانه‌ای کمتری دارد. این روند که امت حزب الله را نگران کرده، کم‌کم دارد عادی می‌شود...

 

1.       وقایع تاریخی از این جهت که تاریخی شده‌اند و ثمرات‌شان را به کمال بروز داده‌اند، برجستگی خاصی دارند و برای ناظر بیرونی (در قرون بعد) خالی از ابهام هستند. گرد و غبارهای هم‌عصری فرو نشسته و حالا صف حق و باطل، درست و غلط، کج و راست شفاف شده است. در واقعه که بنشینی، متغیرهای پرشماری سراغت می‌آیند که هر یک -فارغ از ارزش‌گذاری- مسیر وقایع و تصمیم‌ها را عوض می‌کنند، اما وقتی از ظرف زمان بیرون بروی، فقط متغیرهای اصلی‌اند که می‌مانند و تو در می‌مانی که چرا این همه مردم دچار اشتباه فاحش و ضعف در تحلیل بوده‌اند؟ وقتی که از ظرف زمان بیرون می‌نشینی، دیگر برایت مسخره می‌نماید که یک نفر در ماجرای کربلا حضور نیافت، چون "بچه‌اش مریض بود و نیاز به مراقبت داشت"، یک نفر در صف یزیدیان قرار گرفت چون "شرط ازدواجش بود"، یک نفر از همراهی سپاه امیرالمومنین سر باز زد چون "خسته بود"، یک گروه بعد از فوت پیامبر اکرم منحرف شدند چون "به حرف‌های پیامبر خوب گوش نکرده بودند" و ... . این دلایل به چشم ما نمی‌آیند، و فکر می‌کنیم که همه‌ی بازیگران واقعه‌ی کربلا خود را در میان بهشت و جهنم می‌دیدند و از روی میل دکمه‌ی جهنم را فشار دادند! نتیجه‌ی تحلیل‌های لخت و ساده عبرت نگرفتن است و تاریخ را در حد قصه و داستان پایین می‌آورد. دیگر ما خودمان را آن‌جا نمی‌بینیم و اگر هم ببینیم ترس و ابهامی نداریم. دوستی می‌گفت که چگونه مردم عصر امام کاظم علیه السلام و محبین ایشان حاضر شده بودند که امام‌شان در زندان باشد، و آن‌ها مشغول زندگی و کسب و کار خود باشند؟ سوال قابل تاملی است و قابل تعمیم به اعصار پس و پیش هم هست. در مورد همه‌ی ائمه تا حدودی این سوال مطرح است. اصلا مردم در جوار امیرالمومنین زندگی می‌کردند و کاری به کار ایشان نداشتند. و چرا راه دور برویم؟ مگر در عصر خود ما، امام خمینی زندانی و تبعید نشد؟ چند نفر و چند درصد از مردم زندگی‌شان دچار تلاطم شد و فرق کرد؟

 

2.       آیا ما فرق می‌کنیم؟ مایی که در جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم و سنگ ولی فقیه را به سینه می‌زنیم و پُزش را می‌دهیم، واقعا متوجه امام و ولی هستیم؟ آیا زندگی‌مان را با ایشان تنظیم کرده‌ایم یا این‌که کلا قبول‌شان داریم و "خدا حفظ‌شان کند!"؟ من نگرانم که ما هم به دلایل ساده و مسخره‌ای این نعمت را از دست بدهیم و بعد هم زندگی ادامه داشته باشد. مردم عصر امام حسین علیه السلام هم بعد از ایشان گریه‌ی شبانه‌روزی نداشتند و مشغول زندگی بودند. یزید هم خور و خوراکش را داشت و تا وقتی مرد زندگی می‌کرد. اما الان که به آن صحنه نگاه می‌کنیم می‌فهمیم که برای آن مردم جز لعن و حسرت چیزی نمانده. ما هم ممکن است به دلیل "خستگی"، "مشغولیت تحصیلی"، "گرانی و تورم"، "ترس از آبرو"، "عائله‌مندی" و ... ولی را تنها بگذاریم و خدا نعمتش را بگیرد. من فکر می‌کنم که ما هم- مثل مردم عراق، ترکیه، فلسطین، ...- بدون امام و ولی می‌توانیم برنامه‌ریزی کنیم و کار کنیم و پیش برویم. ممکن است کارمان سخت بشود، ولی آن را هم می‌گذاریم به پای سختی‌های دنیا و می‌پذیریم. فرض کن که خدای ناکرده در این مملکت بساط ولایت فقیه برچیده شود. چه می‌شود؟ آیا ما منفجر می‌شویم؟! زندگی بدون امام برای مایی که عادت کرده‌ایم عجیب و غریب نیست. قرار نیست کسی که بی‌توجه به امامش زندگی‌ می‌کند شب خوابش نبرد، نتواند درس بخواند یا سرمایه‌اش سود نرساند. قرار نیست خدا آدم‌ها را با چکش متوجه امام کند. زندگی با امام را تجربه نکرده‌ایم، فلذا عادت کرده‌ایم به بی‌عدالتی، به سختی و اختلاف، به تهاجم دشمن، به دزدی و فحشاء... مثل ما مثل آقای آلوده است که در اگزوز زندگی می‌کند و خوشحال است!

 

پی‌نوشت 1: کتاب «نامیرا» را حتما بخوانید. خیلی خوب حال و هوای مردم کوفه را پیش از کربلا تصویر کرده، خوب و ملموس.

پی‌نوشت 2: الحمدلله، پنجشنبه، 6 آذر 93: دیدار رهبر معظم انقلاب با بسیجیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۵۰

 

1.               بزرگ بودن خوب است، و دقیقاً به همین دلیل توهم بزرگ بودن بد است.

 

 2.               به این بخش از خطبه‌ی 88 نهج البلاغه توجه کنید:

فَیَا عَجَباً! وَ مَا لِیَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ اَلْفِرَقِ عَلَى اِخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا؟ لاَ یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ، وَ لاَ یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ، وَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ، وَ لاَ یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ. یَعْمَلُونَ فِی اَلشُّبُهَاتِ، وَ یَسِیرُونَ فِی اَلشَّهَوَاتِ. اَلْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا، وَ اَلْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا. مَفْزَعُهُمْ فِی اَلْمُعْضِلاَتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ تَعْوِیلُهُمْ فِی اَلْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ، وَ أَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ.َ

 

در شگفتم و چرا شگفتى نکنم از خطاى فرقه‏هاى چنین، با گونه گونه حجّتهاشان در دین. نه پى پیامبرى را مى‏گیرند و نه پذیراى کردار جانشینند. نه غیب را باور دارند، و نه عیب را وامى‏گذارند. به شبهت‌ها کار مى‏کنند و به راه شهوت‌ها مى‏روند. معروف نزدشان چیزى است که شناسند و بدان خرسندند، و منکر آن است که آن را نپسندند. در مشکلات خود را پناه جاى، شمارند، و در گشودن مهمّات به رأى خویش تکیه دارند. گویى هر یک از آنان امام خویش است که در حکمى که مى‏دهد بى‏تشویش است چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکمترین وسیلت‌ها را به کار برده .(ترجمه از سید جعفر شهیدی)

 

3.       تا به حال به خصلت‌ها/رفتارها ی قومی یا خانوادگی توجه کرده‌اید؟ احتمالاً برایتان پیش آمده که وارد جمعی-مثلاً یک خانواده- بشوید و برخی از خصلت‌ها/رفتارها ی آن‌ها به نظرتان عجیب برسد، در حالی که خود آن‌ها حس خاصی نسبت به این موضوع ندارند؛ ساعت شام خوردن، میزان اهمیت دادن به نظافت، نحوه‌ی  ارتباط با یکدیگر، عقاید مذهبی و گرایش‌های سیاسی، دکوری‌های در و دیوار و کلی چیز دیگر می‌تواند از مواردی باشد که به نظر یک تازه وارد عجیب بیاید. مثلاً فرض کنید که شما به عنوان یک آدم متشخص و با ادب، وارد یک خانواده‌ی بددهن بشوید که اعضای آن همدیگر را با فحش‌ صدا می‌کنند؛ کُپ می‌کنید. و بالعکس. حالا این تفاوت‌ها از نظر بار ارزشی مختلف‌اند؛ بعضی چیز‌ها مثل ساعت شام خوردن چندان نشانگر ارزشی نیست، ولی بعضی چیزها مثل همین ادبیات خانوادگی، پرهیز یا دریدگی نسبت به غیبت کردن، رعایت حجاب، -و بالاتر- خداباوری و وزنِ دین در زندگی ارزشمند اند.

می‌خواهم توجه شما را به آن دسته از اختلاف‌های ارزشمند جلب کنم که هیچ مشکل فلسفی پشتشان نیست. و از قرائت‌های مختلف دین نمی‌آیند! همین مثال خانواده را در نظر بگیرید. منظور من از خانواده عده‌ای است که با یکدیگر ارتباطات سببی و نسبی دارند و نه صرفِ زن و شوهر و فرزندان. وارد یک جمع خانوادگی می‌شوی، و می‌بینی که این‌ها مثل نقل و نبات غیبت می‌کنند. در حالی که بسیاری از ظواهر مذهبی را هم رعایت می‌کنند، و حتی غیبت را حرام می‌دانند و آیات و روایاتش را هم بلدند.(کتاب قانون؟) حالا تو از این‌ها بپرس که چرا؟ واقعاً جوابی ندارند! یا مثال تابلوتر را در نظر بگیر: مسئله‌ی حجاب. انواع و اقسام خانواده‌ها و اقوام برای خودشان قانون حجاب دارند. بعضی‌ها روسری و مقنعه را سفت می‌گیرند و پایشان لخت است، بعضی‌ها برادر شوهر را محرم می‌دانند و جلوی او حجاب نمی‌گیرند، بعضی‌ها چادر می‌پوشند و غلیظ آرایش می‌کنند، و ... . اصلاً شب عروسی را مثال بزنم! چه حرام‌هایی که شب عروسی-که سعی می‌کنند به روز با میمنتی هم وصل باشد!- آن‌ها را حلال می‌کنند. حالا تو از این‌ها بپرس چرا؟ واقعاً جوابی که به استدلال شبیه باشد ندارند! فقط گاهی اوقات که حرفت خیلی برایشان عجیب باشد، قاطی می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که متحجری، به یاد طالبان می‌افتند، و می‌گویند که دلت را صاف کن و این‌ها!

طبیعتاً برعکس این‌ها هم ممکن است. داخل جمعی می‌شوی که رعایتشان نسبت به حلال و حرام متعجب‌ات می‌کند.

 

4.       تکیه‌ی من روی جمعی بودن این خصلت‌ها/رفتارها ست. لا اقل یکی از عوامل ایجاد چنین مشکلاتی، ایزوله شدن جمعی و اریب پیدا کردن نسبت به حق است. وقتی که یک جمع زاویه پیدا می‌کند، اعضا به یکدیگر نگاه می‌کنند و چون زاویه‌ی نسبی ندارند، خیالشان جمع است! ممکن است قبح زشت‌ترین رفتارها برایشان بریزد و عادی شود، و بزرگترین واجبات را فراموش کنند و خوشحال باشند. خیلی از اوقات طرف می‌داند که فلان کاری که انجام می‌دهد حرام است همان گونه که کارهای حرامی که ترکشان می‌کند حرام‌اند. تفاوت این است که این کار را همه با هم انجام می‌دهند، و گمانِ عذاب جمعی ندارند!

 

5.       حالا که چی؟ شاید اولین راهی که برای فرار از این مشکل به اذهان می‌رسد، گسترش جمع یا فرار از فضای بسته باشد. در همان مثال خانواده، گمان من بر این است که خانواده‌های بسته و تو در تو(ازدواج‌های فامیلی) بیشتر با این مشکل مواجه‌اند. ولی خب به تجربه-هم- می‌شود فهمید که گستردگی جمع چیزی را ضمانت نمی‌کند! مثلاً در بحث مذهب، علی‌رغم این‌که اهل سنت در اکثریت‌اند، ما آن‌ها را بر باطل می‌دانیم.

 

6.       علی‌الحساب: اگر هدف ما حرکت بر مسیر حق است و ترس‌مان از زاویه‌ گرفتن نسبت به حق، بهتر است معیار حق را پیدا کنیم و زاویه‌مان را مدام با آن بسنجیم. بل به دنبال آن حرکت کنیم. شاید همان تعبیر «امام» بهترین باشد.

 

 

مرتبط: مفاهیم فراموش شده 1

مرتبط: خودهمه‌پنداری 2


 پی‌نوشت 1: اگر آخوند بودم شاید نسخه می‌دادم، ولی متاسفانه نیستم. در هر صورت در کنار امام حق، به جمعی که بر اساس ارزش‌ها شکل گرفته-و نه مشابهت‌های قومی، خانوادگی، طبقاتی- هم توجه کنید.

 

پی‌نوشت 2: فکر کنم این‌هایی که گفتم واضح بود، اما خب، این حرف‌ها مشمول خودشان‌اند! این واضحات جمعاً دیده نمی‌شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۸۹ ، ۱۷:۵۶

«ماها اجیریم. می‌فهمی اجیر  یعنی چه؟ اجیر به کسی می‌گویند که مزد و پاداشش را قبلاً گرفته و الان جز اطاعت هیچ کاری نباید بکند. ماها اجیر امام زمانیم ... »


از حاج آقا دولابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۸۸ ، ۱۰:۲۹