کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

یوسف اباذری استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران در مراسمی که برای «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ» در همین دانشگاه برگزار می‌شد برخلاف انتظار به نقدِ استقبالِ گسترده‌ی مردم و رسانه‌ی ملی از مرگ این خواننده‌ی پاپ پرداخت و این پدیده‌ را در جهت «سیاست‌زدایی» از جامعه تحلیل کرد (+). سیاست‌زدایی به عنوان نقطه‌ی مشترک و توافق حاکمیت و مردم؛ مردمی که خسته‌ شده‌اند، از حاکمیت می‌ترسند و سعی می‌کنند انرژی خود را پیرامون مسائل کم‌اهمیت و بدون دردسر خرج ‌کنند، و حاکمیتی که از مردم می‌ترسد و سعی می‌کند در مسائل خنثی و بی‌ارزشی چون مرگ یک خواننده با مردمش همراه شود و به آن‌ها پر و بال بدهد تا راضی شوند. به نظر من مهم‌ترین بخش صحبت‌های اباذری همین بود و کاری به باقی صحبت‌هایش در مورد ابتذال موسیقی پاشایی و ابله خواندن مردم و ... ندارم و البته با توهین‌هایش مخالفم.


سیاست‌زدایی


به نظرم این تحلیل اباذری از جریانی که در بخشی و طبقه‌ای نه‌چندان بزرگ از جامعه‌ی ما به راه افتاده و البته به سرعت منتشر می‌شود درست و قابل تامل است. باید به این فکر کنیم که چرا جوانان جامعه‌ی ما که حالا تقریبا همه‌شان هم تحصیلات عالیه دارند دنبال چنین موج‌هایی راه می‌افتند؟ و چه گروه یا گروه‌هایی از این امواج نفع می‌برند یا منافع‌شان را در مشغول شدن جوانان مملکت به چنین پدیده‌های بی‌ارزشی می‌دانند؟

اگر نگاهی به دور و برمان بیندازیم به راحتی همین پدیده‌ها را در کشورهای اصطلاحا پیشرفته مشاهده می‌کنیم، به تکرار و با قوت‌های عجیب و غریب. برای مثال شما جامعه‌ی آمریکا را به عنوان قبله‌ی روشنفکران در نظر بگیرید و ببینید که برای خرید "آی‌فون" چگونه ملت صف می‌کشند و انرژی می‌گذارند (+)، که مبادا یک روز از فروشش گذشته باشد و از "مد روز" عقب بمانند. ببینید که "مایکل جکسون" چگونه در میان جوانان آمریکایی محبوبیت پیدا می‌کند و مرگش از میان آن‌ها قربانی می‌گیرد! و ببینید که همین پدیده‌ای که آقای اباذری به آن اشاره می‌کنند (ورود ورزشکاران و بازیگران به عرصه‌ی سیاست) چگونه در دموکراسی آمریکایی بروز می‌کند و "آرنولد" و "ریگان" به مناصب حکومتی می‌رسند... در معیار سیاست‌زدایی ما هنوز با کشورهای غربی فاصله داریم و جای شکرش باقیست، ولی آن‌هایی که دلشان برای توسعه به سبک غربی لک زده و هیچ مفری برای خود جز طی کردن راه غرب نمی‌بینند، ناگزیر به این سیاست‌زدایی دامن می‌زنند.

 

 



چندی پیش‌ آقای ناطق نوری در «همایش ملی نقش پژوهش در فرآیند قانونگذاری» افاضاتی فرمودند و بر طبل دموکراسیِ حزبی کوبیدند (+). ایشان که از رعایت نشدن قاعده‌ی بازی دلخور هستند می‌فرمایند: «مردم عادی و عامی کشور برای انتخاب خبره جهت برگزیدن رئیس جمهور، نماینده مجلس، و حتی خبرگان رهبری باید بتوانند به احزاب مراجعه کنند چون اگر خبره نباشد دچار قومیت، قبیله بازی و یا موج گرایی می‌شویم...  ما نه قاعده بازی را بلدیم و نه ابزار دموکراسی داریم». حزب و سازوکارهای حزبی به عنوان ابزار دموکراسی که پیشنهاد آقای ناطق و هم‌مسلکان ایشان در دولت و اصلاح‌طلبان خارج از دولت است، به دنبال پرهیز از موج‌گرایی است و می‌خواهد دست به دست شدن قدرت را در فضایی آرام و دوستانه و داخل قواعد بازی محقق کند؛ در واقع در مدل مطلوب آقایان «خبرگان» و «خواص»ی وجود دارند که شایسته‌ی حکومت کردن‌ هستند و این قوت را دارند که فضای سیاسی را تحلیل کنند، و «مردم عادی» و «عوام»ی هستند که باید چشم‌شان به دهان این آقایان باشد تا ببینند  راه صلاحی که نشان می‌دهند کدام طرفی است و آرای خود را کاملا آزادانه(!) در آن مسیر خرج کنند. روی دیگر این قاعده‌چینی‌ها که ظاهرا به هدفِ خیر جلوگیری از قبیله‌بازی و موج‌گرایی در صحنه‌ی حکومت صورت می‌گیرد، این است که موج‌گرایی را به لایه‌های بی‌اهمیت و بی‌دردسر صادر می‌کند. (در مورد قبیله‌گرایی حزبی هم مفصل می‌شود نوشت. در وضعیت کنونی ظاهرا فقط قرار است اسم «قبیله» به «حزب» تغییر کند!) سیستم حزبی مد نظر آقایان که نمونه‌های کامل‌ترش در غرب و آمریکا بروز کرده، ترجیح می‌دهد موج مردمی کاری به کار حکومت و سیاست نداشته باشد و صرفا انرژی عوام را تخلیه کند، که در این صورت خیلی هم خوب است و تجویز می‌شود. این‌جا همان‌جایی است که حاکمیت و مردم بر سر «سیاست‌زدایی» به توافق می‌رسند و دکتر اباذری آن را به خوبی بیان کردند.

 

 

 

قاعده‌ی بازی آقایان مردم را به دو دسته‌ی عوام و نخبگان تقسیم کرده است و هیچ تلاشی برای افزایش سطح تحلیل و بصیرت مردم نمی‌کند. اصولا برای این طرز فکر حکومت و اداره‌ی امورات کشور و نهایتا افزایش سطح رفاه جامعه موضوعیت دارد و بس. رای مردم هم فقط وقتی ارزش دارد که در مجرای حزب و در تایید نظرات «نخبگان» جریان پیدا کند، وگرنه «موج» است و بی‌ارزش.

حالا این دیدگاه را با نظرات رهبر معظم انقلاب مقایسه کنید که مدام فریاد افزایش بصیرت سر می‌دهد، از همه می‌خواهد که خودشان را از دایره‌ی عوام به دایره‌ی خواص بکشانند (با تعریف مشخصی از عوام و خواصی که ربطی به طبقه یا سطح تحصیلات ندارد) و به کسانی که می‌خواهند دانشجو سیاسی نباشد لعنت می‌فرستند!

 

«جزو «عوام» قرار نگرفتن، بدین معنا نیست که حتماً در پی کسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! گفتم که معنای «عوام» این نیست. ای بسا کسانی که تحصیلات عالیه هم کرده‌اند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که تحصیلات دینی هم کرده‌اند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که فقیر یا غنی‌اند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. باید مواظب باشیم که به این جَرگه نپیوندیم. یعنی هر کاری می‌کنیم از روی بصیرت باشد. هر کس که از روی بصیرت کار نمی‌کند، عوام است. لذا، می‌بینید قرآن درباره‌ی پیغمبر می‌فرماید: «اَدْعُوا اِلَی‌اللَّهِ عَلی بَصِیرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.» یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل می‌کنیم، به دعوت می‌پردازیم و پیش می‌رویم. پس، اوّل ببینید جزو گروه عوامید یا نه. اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج کنید. بکوشید قدرت تحلیل پیدا کنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید.» (۱۳۷۵/۳/۲۰)

 

«بنده دلم می‌خواهد این جوانان ما، شما دانشجویان؛ چه دختر، چه پسر و حتی دانش‌آموزان مدارس -روی این ریزترین پدیده‌های سیاسی دنیا فکر کنید و تحلیل بدهید. گیرم که تحلیلی هم بدهید که خلاف واقع باشد؛ باشد! خدا لعنت کند آن دست‌هایی را که تلاش کرده‌اند و می‌کنند که قشر جوان و دانشگاه ما را غیر سیاسی کنند. کشوری که جوانانش سیاسی نباشند، اصلاً توی باغ مسائل سیاسی نیستند، مسائل سیاسی دنیا را نمی‌فهمند، جریان‌های سیاسی دنیا را نمی‌فهمند و تحلیل درست ندارند، مگر چنین کشوری می‌تواند بر دوش مردم، حکومت و حرکت و مبارزه و جهاد کند؟! بله، اگر حکومت استبدادی باشد، می‌شود. حکومت‌های مستبد دنیا، صرفه‌شان به این است که مردم سیاسی نباشند؛ مردم درک و تحلیل و شعور سیاسی نداشته باشند. اما حکومتی که می‌خواهد به دست مردم کارهای بزرگ را انجام دهد؛ نظام را می‌خواهد با قدرت بی‌پایان مردم به سر منزل مقصود برساند و مردم را همه چیز نظام می‌داند، مگر مردمش -بخصوص جوانان، و بالاخص جوانانِ دانشجویش- می‌توانند غیر سیاسی باشند؟! مگر می‌شود؟! عالِم‌ترین عالِم‌ها و دانشمندترین دانشمندها را هم، اگر مغز و فهم سیاسی نداشته باشند، دشمن با یک آبنبات تُرش می‌تواند به آن طرف ببرد؛ مجذوب خودش کند و در جهت اهداف خودش قرار دهد! این نکات ریز را باید جوانان ما درک کنند. ۱۳۷۲/۸/۱۲»



شباهت‌های این‌چنینی دموکراسی حزبی و استبداد است که ما را به این نتیجه می‌رساند که سر و ته یک کرباسند و فقط اسم‌شان فرق می‌کند.



مرتبط: مطلب حسین بادامچی با عنوان «ظهور نسل پاشایی: ائتلاف ابتذال لیبرالی و عملگرایی دولتی علیه روشنفکری»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۱۹:۲۴
چه امکانات خوبی!
حالا میشه در اوقات بی اینترنتی هم چیز میز نوشت و آپ کرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۸:۵۰

جمهوری اسلامی بعد از گذشت 36 سال از انقلاب، پیشرفت‌های چشم‌گیری داشته است و من سخت معتقدم که ما دچار حجاب هم‌عصری هستیم و تحولات را آن‌گونه که باید درک نمی‌کنیم. شیب‌ها، در فواصل طولانی خود را نشان می‌دهند و ان‌شاءالله نشان خواهد داد. شاید بیشتر از پیشرفت، عبارت تحول را بتوانیم به کار بگیریم. جمهوری اسلامی و امام معادلات و روال‌هایی را عوض کردند. امام، فرمان "سرسپردگی به آمریکا" را به سمت "مبارزه با استکبار" چرخاند و ما هنوز داریم نان همین تغییر را می‌خوریم؛ امام، فرمان "غربزدگی" را به سمت "ما می‌توانیم" چرخاند و ما هنوز داریم به دنبال خط او می‌دویم. به تعبیر رهبر عزیز انقلاب «هرچه ما داریم پیش میرویم، ضرب دست امام است. ایشان آنچنان این گوی را محکم پرتاب کرده، که حالا حالاها امثال بنده باید دنبالش بدویم»(90/10/14). اما از این مطلب که بگذریم-که به نظرم اصل مطلب است و نباید غبار غفلت بگیرد-، ما پس از گذشت 36 سال از انقلاب با مشکلات مزمنی در مملکت‌مان دست به یقه هستیم. قریب به اتفاق این مشکلات هم راه‌حل‌های مشخص و منطقی دارند و دنیای امروز از آن‌ها عبور کرده است. اما چرا ما هنوز نتوانسته‌ایم این مشکلات را حل کنیم؟ بگذارید چند نمونه‌ی واضح را لیست کنم:

 

  1. تولید خودرو
  2. کمبود و مدیریت منابع آب
  3. تصادفات جاده‌ای
  4. تورم
  5. بانک
  6. آلودگی دوره‌ای هوا
  7. وابستگی به نفت
  8. کنکور

 

در این‌جا معضلات فرهنگی -از قبیل قانون‌گریزی، فساد اداری، اعتیاد و ...-  را نیاورده‌ام، چرا که معتقدم آن مسائل پیچیدگی‌های بیشتر دارند و دیرپاترند، و مهم‌تر این‌که راه‌حل‌های جهانی چندان به دردشان نمی‌خورد و باید بومی‌تر حل شوند. اما این مسائلِ عمدتا اقتصادی و مدیریتی چرا حل نمی‌شود؟ واقعا چرا مسئله‌ی آلودگی‌ هوا در کشور ما حدود 20 سال- از وقتی من یادم می‌آید- مطرح است و هنوز در حل آن پیشرفتی نداشته‌ایم؟ مگر آلودگی منشاء ناشناخته دارد؟!

 

مدتی است که این مسئله ذهن مرا درگیر کرده است. پاسخ‌های متعددی می‌شود برای این سوال جست:

  1. کشور در شرایط تهدید و فشار خارجی است و هنوز متولیان امر وقت نکرده‌اند به این مسئله بپردازند. یا به تعبیر دیگر ما در اول راه انقلاب هستیم و هنوز آن‌طور که باید جاگیر نشده‌ایم که بخواهیم این مسائل کلان را حل کنیم.
  2. ما می‌خواهیم راه‌حل بومی خودمان را پیدا کنیم، وگرنه کپی کردن تجربیات غرب که کاری ندارد.
  3. این مسائل در همان مسائل فرهنگیِ پیچیده ریشه دارد و بدون حل آن‌ها قابل حل نیست.
  4. نیروی انسانی کارآمدی که این مسائل را حل کند نداریم.

 

می‌شود به این دلایل اضافه کرد. ولی به نظر من این مسئله وجه مغفول دیگری هم دارد که در یادداشت بعدی به آن خواهم پرداخت.

 

مرتبط: پیشرفت یا پسرفت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۰:۵۶

مدتیست که رهبر عزیزمان کمتر سخنرانی می‌کند و حضور رسانه‌ای کمتری دارد. این روند که امت حزب الله را نگران کرده، کم‌کم دارد عادی می‌شود...

 

1.       وقایع تاریخی از این جهت که تاریخی شده‌اند و ثمرات‌شان را به کمال بروز داده‌اند، برجستگی خاصی دارند و برای ناظر بیرونی (در قرون بعد) خالی از ابهام هستند. گرد و غبارهای هم‌عصری فرو نشسته و حالا صف حق و باطل، درست و غلط، کج و راست شفاف شده است. در واقعه که بنشینی، متغیرهای پرشماری سراغت می‌آیند که هر یک -فارغ از ارزش‌گذاری- مسیر وقایع و تصمیم‌ها را عوض می‌کنند، اما وقتی از ظرف زمان بیرون بروی، فقط متغیرهای اصلی‌اند که می‌مانند و تو در می‌مانی که چرا این همه مردم دچار اشتباه فاحش و ضعف در تحلیل بوده‌اند؟ وقتی که از ظرف زمان بیرون می‌نشینی، دیگر برایت مسخره می‌نماید که یک نفر در ماجرای کربلا حضور نیافت، چون "بچه‌اش مریض بود و نیاز به مراقبت داشت"، یک نفر در صف یزیدیان قرار گرفت چون "شرط ازدواجش بود"، یک نفر از همراهی سپاه امیرالمومنین سر باز زد چون "خسته بود"، یک گروه بعد از فوت پیامبر اکرم منحرف شدند چون "به حرف‌های پیامبر خوب گوش نکرده بودند" و ... . این دلایل به چشم ما نمی‌آیند، و فکر می‌کنیم که همه‌ی بازیگران واقعه‌ی کربلا خود را در میان بهشت و جهنم می‌دیدند و از روی میل دکمه‌ی جهنم را فشار دادند! نتیجه‌ی تحلیل‌های لخت و ساده عبرت نگرفتن است و تاریخ را در حد قصه و داستان پایین می‌آورد. دیگر ما خودمان را آن‌جا نمی‌بینیم و اگر هم ببینیم ترس و ابهامی نداریم. دوستی می‌گفت که چگونه مردم عصر امام کاظم علیه السلام و محبین ایشان حاضر شده بودند که امام‌شان در زندان باشد، و آن‌ها مشغول زندگی و کسب و کار خود باشند؟ سوال قابل تاملی است و قابل تعمیم به اعصار پس و پیش هم هست. در مورد همه‌ی ائمه تا حدودی این سوال مطرح است. اصلا مردم در جوار امیرالمومنین زندگی می‌کردند و کاری به کار ایشان نداشتند. و چرا راه دور برویم؟ مگر در عصر خود ما، امام خمینی زندانی و تبعید نشد؟ چند نفر و چند درصد از مردم زندگی‌شان دچار تلاطم شد و فرق کرد؟

 

2.       آیا ما فرق می‌کنیم؟ مایی که در جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم و سنگ ولی فقیه را به سینه می‌زنیم و پُزش را می‌دهیم، واقعا متوجه امام و ولی هستیم؟ آیا زندگی‌مان را با ایشان تنظیم کرده‌ایم یا این‌که کلا قبول‌شان داریم و "خدا حفظ‌شان کند!"؟ من نگرانم که ما هم به دلایل ساده و مسخره‌ای این نعمت را از دست بدهیم و بعد هم زندگی ادامه داشته باشد. مردم عصر امام حسین علیه السلام هم بعد از ایشان گریه‌ی شبانه‌روزی نداشتند و مشغول زندگی بودند. یزید هم خور و خوراکش را داشت و تا وقتی مرد زندگی می‌کرد. اما الان که به آن صحنه نگاه می‌کنیم می‌فهمیم که برای آن مردم جز لعن و حسرت چیزی نمانده. ما هم ممکن است به دلیل "خستگی"، "مشغولیت تحصیلی"، "گرانی و تورم"، "ترس از آبرو"، "عائله‌مندی" و ... ولی را تنها بگذاریم و خدا نعمتش را بگیرد. من فکر می‌کنم که ما هم- مثل مردم عراق، ترکیه، فلسطین، ...- بدون امام و ولی می‌توانیم برنامه‌ریزی کنیم و کار کنیم و پیش برویم. ممکن است کارمان سخت بشود، ولی آن را هم می‌گذاریم به پای سختی‌های دنیا و می‌پذیریم. فرض کن که خدای ناکرده در این مملکت بساط ولایت فقیه برچیده شود. چه می‌شود؟ آیا ما منفجر می‌شویم؟! زندگی بدون امام برای مایی که عادت کرده‌ایم عجیب و غریب نیست. قرار نیست کسی که بی‌توجه به امامش زندگی‌ می‌کند شب خوابش نبرد، نتواند درس بخواند یا سرمایه‌اش سود نرساند. قرار نیست خدا آدم‌ها را با چکش متوجه امام کند. زندگی با امام را تجربه نکرده‌ایم، فلذا عادت کرده‌ایم به بی‌عدالتی، به سختی و اختلاف، به تهاجم دشمن، به دزدی و فحشاء... مثل ما مثل آقای آلوده است که در اگزوز زندگی می‌کند و خوشحال است!

 

پی‌نوشت 1: کتاب «نامیرا» را حتما بخوانید. خیلی خوب حال و هوای مردم کوفه را پیش از کربلا تصویر کرده، خوب و ملموس.

پی‌نوشت 2: الحمدلله، پنجشنبه، 6 آذر 93: دیدار رهبر معظم انقلاب با بسیجیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۵۰

«نوح» محصول 2014 آمریکا؛ امروز این فیلم را دیدم. عجالتا چند نکته‌ی جالب از فیلم که به نظرم رسیده را یادداشت می‌کنم، شاید بعدا مفصل‌تر در مورد تصویرهای مذهبی هالیوود نوشتیم و با چهره‌ای که اسلام از پیامبران الهی ارائه می‌کند مقایسه کردیم:


پوستر فیلم نوح 2014

 

  1. نوح یک شخصیت آواره است که از دست فرزندان قابیل به تنگ آمده و این طرف و آن طرف می‌رود. در کابوس‌های خودش ماجرای طوفان را می‌بیند و بعد که شروع به ساخت کشتی می‌کند تازه یک جا مستقر می‌شود. نوح فقط این‌ها را دارد: زن، سه تا پسر، یک دختر که همسر سام می‌شود + فرشتگان طرد شده! فرشتگانی به هیبت غول‌های سنگی مددکاران نوح هستند. آن‌ها بعد از هبوط آدم برای کمک به او به زمین آمده‌اند و خدا به خاطر این گستاخی به سنگ تبدیل‌شان کرده! این‌ها دشمن انسان‌هایند، چون همه‌ی انسان‌ها (فرزندان قابیل) بد هستند. وقتی نوح را می‌بینند به یاد اجداد خوبِ او می‌افتند و تصمیم می‌گیرند کمکش کنند. در جریان ساخت کشتی به نوح کمک می‌کنند و بعد در نبرد با آدم بدها (فرزندان قابیل) کشته می‌شوند؛ به این ترتیب خدا می‌بخشدشان و دوباره عروج می‌کنند.
  2. در طول فیلم مکرر در مکرر از بدی‌های انسان و گناه‌کاری او سخن به میان می‌آید، ولی هیچ اشاره‌ای به جزئیات و کیفیت این "گناه‌"‌ها نمی‌شود. آدم‌ بدها موجوداتی خشن، ضد طبیعت و ضد حیوانات، و آدم‌خوار هستند. ولی هیچ مسئله‌ای که اشاره به روابط اجتماعی و خانوادگی و ... داشته باشد نمی‌بینیم. آن‌ها در واقع انسان‌های حیوان شده‌اند، همین! نوح هم هیچ کار تبلیغی و ارشادی و انذاری ندارد. فقط از اواسط فیلم به این نتیجه می‌رسد که موظف است کشتی بسازد و انسان‌ها عذاب خواهند شد. بعد هم که کشتی می‌سازد هیچ اصراری به هدایت و بردن انسان‌ها ندارد، بلکه از سوار شدن آن‌ها به کشتی نجات مانع هم می‌شود! او منجی حیوانات است. از هر گونه‌ای یک جفت به داخل کشتی نوح سوار می‌شوند.
  3. همسر سام نازاست، هیچ دختر دیگری هم در کار نیست. بنابراین بزرگترین دغدغه‌ی پسران نوح و همسر نوح این است که نسل‌شان چه می‌شود؟ در کمال تعجب، نوح اعلام می‌کند که به خاطر گناهان بشر خدا می‌خواهد انسان‌ها را نابود کند. پس کشتی فقط قرار است حیوانات را حفظ کند، و بعد به تدریج نوح و همسرش و پسرانش خواهند مرد و نسل بشر منقرض می‌شود!! یعنی خدا از خلقت انسان پشیمان شده. حتی وقتی که با دعای پدربزرگِ نوح، همسر سام صاحب فرزند می‌شود نوح برمی‌آشوبد که این خلاف خواست خداست و او موظف است جلوگیری کند!! پس اگر فرزند سام پسر باشد که هیچ، ولی اگر دختر بود نوح موظف است او را بکشد. اینجاست که همسر نوح و پسرانش و عروسش همه دشمن نوح می‌شوند و می‌خواهند از دست او فرار کنند و حتی او را بکشند. ولی نوح اصرار دارد که نمی‌خواهد، ولی باید به وظیفه‌اش عمل کند ... آخر سر هم وقتی که نوح بالاسر دوقلوی سام (دو دختر) می‌ایستد و می‌خواهد آن دو را بکشد، فقط غلیان احساسات است که مانع می‌شود و از فرمان الهی (وظیفه‌ای که تشخیص داده) سرپیچی می‌کند. در واقع نوح در این ماجرا هم خانواده‌اش به خاطر این دگم بودن و خشونتش از دست می‌دهد، و هم از فرمان الهی سر باز می‌زند. نوح که طرد شده، از خانواده‌اش فاصله می‌گیرد و شروع به خوردن کیلو کیلو مشروبِ گرفته شده از انگور می‌کند! (ظاهرا این بر اساس کتاب‌های یهود است و البته می‌گویند که او اولین نفر بوده و هنوز کسی نمی‌دانسته که مشروبات چه اثری دارد.) 
  4. بنابراین نوح هیچ تشریع، هدایت، انذار، و کلا هیچ شانی از شئون پیامبری را ندارد و فقط مکلف است که کشتی بسازد و حیوانات را نجات دهد. جالب این‌جاست که نوح به عنوان یک پیامبر هیچ ارتباطی هم با غیب ندارد! فقط چند کابوس است + ارتباط با پدربزرگ خودش که در غیاب خدا نقش دانای کل را بازی می‌کند و "پیر" قصه است. جالب است که همه از جمله خود شخصیت نوح، خدا را با عنوان Creator(خالق) خطاب می‌کنند.
  5. شخصیت بد داستان که از نوادگان قابیل است و خود را پادشاه می‌خواند، در باور به غیب و معجزه و بد بودن خود چیزی کم ندارد. او می‌گوید که ما لعنت شده‌ایم و خدا می‌خواهد ما را نابود کند، ولی من نمی‌گذارم. ایدئولوژی جالبی هم دارد که کاملا سازگار با تفکر عالم مدرن است: آدم از بهشت دستور نمی‌گیرد، از اراده‌اش دستور می‌گیرد! تیکه‌ی جالبی هم به نوح می‌اندازد، آن‌جا که به پسر نوح (حام) می‌گوید پدر تو شما را در خدمت حیوانات در آورده، در حالی که قرار بود آن‌ها به انسان‌ خدمت کنند. در این قصه به همسر نوح و پسر مطرودش (طبق روایات قرآنی) اشاره‌ای نشده است. همسر نوح که کاملا چهره‌ی مثبت دارد و معصوم‌تر از نوح است. 
  6. خلاصه این روایت هیچ ربطی به نوح ِپیامبر ندارد. فقط روایت طوفان نوح است. قصه‌ی سبک و کم محتوایی دارد. بازی شخصیت نوح خیلی خوب است، همسرش هم خوب بازی می‌کند. چهره‌ی بازیگرها طبق معمول کاملا اروپایی است. جلوه‌های ویژه‌ی بخش‌های طوفان جذاب است، ولی غول‌های سنگی (فرشتگان مطرود) و حیوانات بازسازی شده اصلا پرداخت خوبی ندارند و فضا را کمی مسخره کرده‌اند.

 


پی‌نوشت: رسم ادب این است که نوح پیامبر را با صلوات و سلام یاد کنیم، ولی واقعا شخصیت پرداخته شده در این فیلم هیچ ربطی به نوح علیه السلام ندارد و حیف است که این دو را با هم بیامیزیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۴

ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران (1977-1979 م) بوده است. وی در کتاب خاطراتش با عنوان «ماموریت در ایران» توصیفی از جامعه و نهادهای حاکمیتی ایران عصر پهلوی ارائه می‌کند که علی‌رغم محدود بودن نگاهش تصویر خوبی از نوع روابط ایران و آمریکا در آن دوران به دست می‌دهد. در بخشی از این کتاب ضمن توصیف فضای دانشگاه‌ها به مقوله‌ی مهاجرت ایرانیان به آمریکا برای ادامه‌ی تحصیل اشاره می‌کند: ظرفیت دانشگاه‌های ایران محدود بود و آن‌هایی که نمی‌توانستند وارد دانشگاه شوند و توان مالی داشتند جوانان‌شان را برای ادامه‌ی تحصیل به خارج و عموما آمریکا می‌فرستادند (سولیوان می‌گوید هزینه‌ها در آمریکا کمتر از اروپا بوده است). موسسات آموزشی آمریکایی هم به سهولت اقدام به صدور پذیرش می‌کردند و سیل درخواست‌ها برای صدور ویزای دانشجویی صدای کنسولگری آمریکا را درمی‌آورد که این پذیرش‌ها بدون در نظر گرفتن سوابق تحصیلی و سطح استعداد متقاضیان صادر شده و عموما هم این‌ها زبان بلد نیستند. سولیوان به عنوان سفیر آمریکا موضوع را بررسی می‌کند:


ماموریت در ایران


«من پس از بررسی شکایات و نظرات مقامات کنسولی تقاضای آن‌ها را برای محدودیت صدور ویزا نپذیرفتم ولی از وزارت امور خارجه و اداره‌ی مهاجرت خواستم در مورد صدور پذیرش تحصیلی مراقبت بیشتری به عمل آورند. به طور کلی من با ایجاد محدودیت در مسافرت جوانان ایرانی به آمریکا موافق نبودم، زیرا به فرض این‌که آن‌ها با پایه‌ی تحصیلی ضعیفی وارد دانشگاه‌های آمریکا می‌شدند و بیش از حد معمول در دانشگاه‌ها می‌ماندند رفتن آن‌ها به آمریکا و آشنا شدن آن‌ها با فرهنگ و جامعه‌ی آمریکا برای تحکیم روابط دوستانه‌ی بین دو ملت در آینده مفید بود.»


البته آقای سفیر کور خوانده بود و از دانشجویان حاضر در آمریکا انقلابیونی برخاستند که یکی‌شان همین دکتر ظریف خودمان است. ولی به نظر نمی‌رسد که سیاست و نگاه آمریکا در زمینه‌ی جذب دانشجویان ایرانی تغییر اصولی کرده باشد، مضاف بر این‌که حالا دیگر ضعف علمی دانشجویان ایرانی هم مطرح نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۵:۵۹

سال 1974/1353 درآمدهای نفتی ایران رشد چشم‌گیری دارد و شاه که خود را در دروازه‌ی تمدن بزرگ می‌بیند و برنامه‌ی غربی‌سازی ایران را در سر می‌پروراند، پول‌های نفت‌آورده را در این راه خرج می‌کند و پروژه‌های بزرگی را کلید می‌زند. البته همچون همیشه نفت بلای جان می‌شود و با تورم ناشی از نقدینگی زیاد و بعد از آن کاهش درآمدهای نفتی برنامه‌ها به هم می‌خورد.



در این اثنا نگاه دقیق آنتونی پارسونز (سفیر وقت انگلیس) را به اوضاع ایران و موقعیت شاه ببینید. او تماما در پی حفظ منافع انگلیس در ایران است و کار خود را دادن اطلاعات و مشاوره‌های موثق به دولت و بخش خصوصی کشورش می‌داند. توصیه‌ی او در پایان سال 1974/1353 به بخش مالی و تجار انگلستان را بخوانید:

 

«ایران یک کشور جهان سومی است و در هیچ یک از کشورهای جهان سوم تغییر ناگهانی حکومت بعید نیست. اگر شما می‌خواهید در این کشور تجارت کنید، باید این خطر را هم بپذیرید. بنابراین تا می‌توانید و هر جا که شده کالاهایتان را بفروشید و سرمایه‌گذاری نکنید، مگر آن‌که برای فروش کالاهایتان مجبور به انجام این کار باشید. اما اگر مجبور شدید به میزان حداقل ممکن سرمایه‌گذاری نمایید و صنایعی را انتخاب کنید که سود شما در صادرات مواد اولیه یا قطعات انگلیسی باشد ]یعنی سراغ کارخانجاتی بروید که مواد اولیه، یا قطعات و لوازم آن از انگلستان وارد شود[، مانند کارخانجات مونتاژ، نه این‌که قطعات ایرانی باشد. با توجه به این پیش‌شرط‌ها و محدودیت‌ها، من بر این باورم که ایران یکی از بهترین بازارهایی است که شما می‌توانید در جهان سوم پیدا کنید، و البته یک معامله‌ی چرب و نرم و پرمنفعت بهتر از هر چیز دیگری است.» (غرور و سقوط(ایران 1352-1357)، خاطرات آنتونی پارسونز، صص 33-34)

 


به نظر نمی‌رسد نگاه انگلیسی‌ها و در کل غربی‌ها نسبت به سرمایه‌گذاری در ایران عوض شده باشد. حالا که دولت شدیدا به دنبال توسعه‌ی روابط تجاری -به خصوص با اروپا- است، باید این عبارات را مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۸

1.       آن‌چه امروزه در قالب تمدنی خودنمایی می‌کند و زندگی آدم‌ها را در گیر خود دارد، بدون تردید «تمدن غرب» است. واقعیت این است که ما نیز تا حد زیادی زیر چتر تمدن غرب قرار گرفته‌ایم. از یک سو با افکار و نظریات بنیانی تمدن غرب (هیومانیسم، سکولاریسم، داروینیسم، ...) دست و پنجه نرم می‌کنیم و رد پای آن‌ها را در خانواده و دانشگاه، اقتصاد و سیاست، رسانه و فرهنگ می‌بینیم؛ و از سوی دیگر با بروزها و مظاهر تمدن غرب درگیر و آغشته شده‌ایم: اینترنت و دنیای دیجیتال، قوای سیاسی سه گانه، دانشگاه و مدرسه، خانه و هتل و فرهنگسرا، برق و نفت و ... همه و همه مولود تمدن غرب‌اند و یا لااقل نسخه‌ی امروزی‌شان که مورد استفاده‌ی ماست ویرایش غرب را به خود دیده.

2.       ما با ادعای «تمدن نوین اسلامی» پا به میدان گذاشته‌ایم و به افق‌های دور نگاه می‌کنیم. ولی تمدن نوین اسلامی چیست و از چه مسیری به آن خواهیم رسید؟ تمدن از هیچ طرفی مرز مشخص ندارد. کل تمدن‌های شناخته شده‌ی تا به امروز -با اغراق- به تعداد انگشت‌های دو دست نمی‌رسند و کسی که با تاریخ آشنایی داشته باشد می‌داند که این شناسایی‌ها هم غالبا بر پایه‌ی اطلاعات ناچیز و حدس و گمان‌های بی‌شمار است. اصلا آن‌چه ما به عنوان «تمدن» می‌شناسیم خود مفهومی نوظهور و مولود تمدن غرب است. با این حساب ما باید بیشتر به این سوال فکر کنیم که تمدن نوین اسلامی چیست؟ چگونه محقق می‌شود؟ و اصلا چرا ما باید برای رسیدن به آن تلاش کنیم؟

3.       ما از جهات مختلف با تمدن غرب ناسازگاریم. هر چند درون آن زندگی می‌کنیم ولی مدام با مفاهیم و مظاهر آن دچار چالشیم و اگر زورمان به تغییر هم نرسد نمی‌توانیم ناراحت بودن‌مان را پنهان کنیم. آرمان‌ ما -تمدن نوین اسلامی- بیش از ما با تمدن غرب ناسازگار است و امیدواریم رنگی دیگر به دنیا بدهد. با همه‌ی این احوال برای رسیدن به تمدن مطلوب‌مان راه دیگری نداریم جز این‌که از همین‌جا آغاز کنیم. برای مثال نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که تمدن نوین اسلامی در جایی دیگر، در یک محیط ایزوله به وجود بیاید و بعد به زندگی امروزی ما قلمه بخورد و رشد کند. آن راه هر چه باشد و هر چقدر تغییر در دل خود ذخیره کرده باشد از همین‌جا می‌گذرد؛ از همین‌جایی که هر چند موطن تمدن غرب نیست، ولی این میهمان خودخوانده را پذیرفته و با تاخیر به دنبال آن در حرکت است. ما ناگزیریم که از همین‌جا شروع کنیم، ولی به نظر می‌رسد که این جبر روزگار فرصت‌هایی را هم پیش روی ما گذاشته و اگر زیرک باشیم و توفیق بیابیم می‌توانیم زودتر از مدل رشد گلخانه‌ای (که شاید مطلوب و مفروض برخی باشد) به تمدن نوین اسلامی برسیم. ما می‌توانیم جهش کنیم و سکوی پرتاب این جهش همین تمدن غرب است.

4.       تمدن‌ها هرم‌هایی‌اند که در راس از یکدیگر منفک‌اند ولی هرچه به قاعده نزدیک‌تر می‌شوند در آمیخته‌تر می‌نمایند. به تعبیر دیگر نقطه‌ی تمایز تمدن‌ها فکرها و ایده‌های پشت آن‌هاست، نه ابزارها و روش‌های به کار رفته در آن‌ها. این بدان معنا نیست که تمدن‌ها در ابزارها و روش‌ها یکسان هستند؛ نه. قطعا هر تمدنی محصولات خاص خود را هم پدید می‌آورد و اتفاقا این محصولات هم فکر و ایده‌ی پشت سر خود را نمایندگی می‌کنند. «گنبد» به عنوان نماد معماری اسلامی یک دنیا حرف پشت سر خود دارد، کما این‌که «پزشکی مدرن» و «سینما» و «مهد کودک» هم به عنوان محصولات تمدن غرب یک دنیا حرف و ایده را پشت سر خود دارند. با این وجود اگر بنا بر بده-بستان تمدن‌ها باشد، به نظر می‌رسد که در قاعده‌ی هرم محقق می‌شود و محصولات یکی در خدمت اهداف و ایده‌های دیگری در می‌آید. تمدن نوین اسلامی قطعا محصولات نو و بدیعی خواهد داشت که به تحقق اهداف آن بینجامد، ولی آیا همه‌ی دستاوردهای تمدن غرب را دور خواهد انداخت؟ آیا نمی‌شود دنیای دیجیتال را با ویرایش اسلامی به خدمت گرفت و مهر اسلامی بر آن زد؟ یک مرحله قبل: غرب با تمدن اسلامی مواجه شد. پزشکی و نجوم را از سرزمین‌های اسلامی گرفت و در کارگاه خود نسخه‌های جدیدتری تولید کرد و به اسم دستاورد تمدنی خویش به سراسر عالم فرستاد. یک مرحله قبل‌تر: دنیای اسلام با تمدن یونانی و ایرانی مواجه شد. نظامات دیوانی و فلسفه را از آن دو گرفت و در کارگاه خود نسخه‌های جدیدتری تولید کرد و مهر تمدن اسلامی را بر آن‌ها زد. مهم مهر زدن نیست البته. مهم این است که یک تمدن نوپا می‌تواند از دستاوردهای دیگران بهره بگیرد و بالا برود.

5.       ما امروز فرصتی استثنایی در اختیار داریم. تمدن غرب با تلاشی 500 ساله جلوی روی ما قرار دارد و اتفاقا در این موقف تاریخی کاملا در دسترس ماست. ما می‌توانیم از این درخت پیر استفاده کنیم. می‌توانیم محصولات آن را گلچین کنیم و در خدمت خود بگیریم. در خدمت گرفتن لزوما به معنای کپی کردن نیست. یک تمدن و سرگذشت آن با تاریخی که از همیشه برای ما شفاف‌تر است جلوی روی‌مان قرار دارد. می‌توانیم آن را تشریح کنیم؛ از تجربیاتش درس بگیریم و عبرت بجوییم، روند شکل‌گیری و رشد تمدنی را قدم به قدم بشناسیم، محصولاتش را به خدمت بگیریم و به فکر خلق ایده‌های بکر و متعالی باشیم. پیش از انقلاب اسلامی ما با تاخیر (فرض کنید تاخیرِ 100 ساله) به دنبال تمدن غرب حرکت می‌کردیم. هر چند نسخه‌ی بدل بودیم و همیشه درگیر تناقضات، ولی به هر حال با زور واردات داشتیم کم‌کم به شکل غرب در می‌آمدیم. انقلاب اسلامی که آمد فکرها را دچار سکته و جهش کرد و شاید هنوز هم انقلاب مشغول شست و شوی اذهان است. اما در لایه‌های پایین‌تر چه؟ آیا انقلاب به محصول رسیده است یا هنوز ایران به دنبال غرب می‌دود و در پی پرکردن فاصله‌هاست؟ از یک طرف به نظر می‌رسد که ما همچنان داریم دنباله‌ی غرب می‌دویم و فاصله‌مان را کاهش می‌دهیم. هنوز ما (برخی از ما) در زمینه‌ی اقتصادی آرزوی رسیدن به ترازهای غربی را داریم و اصلا تعریف درستی از اقتصادِ بومی و اسلامی نداریم. هنوز در ذهن بخشی از جامعه غرب قبله‌ی آمال است و معیار سنجش پیشرفت‌ها. هنوز در زمینه‌ی تکنولوژی، رسانه و علم ما با دستاوردهای تمدن غرب فاصله داریم و فعلا داریم فاصله‌ها را کم می‌کنیم. اما از طرف دیگر جمهوری اسلامی در تدارک است که فکر انقلاب را به صحنه‌ی عمل بکشاند و به ویژه در زمینه‌های سیاسی و سازماندهی اجتماعی پیشرفت‌های امیدبخشی داشته است. به نظر می‌رسد که مسیر واقعی و شدنی ترکیبی هوشمندانه از این دو مسیر است. باید از همه‌ی ظرفیت‌ها برای رسیدن به آرمان‌های‌مان بهره برداریم. یکی از ظرفیت‌های نقدِ ما تجربه‌ی تمدنی غرب است. دیگرانی هستند که چند صد سال با آزمون و خطا تلاش کرده‌اند و تجربیات‌شان پیش روی ماست. ما به دنبال کپی کردن و تکرار تمدن غرب نیستیم -که در این‌صورت چیز جدایی نخواهیم بود-، ولی می‌توانیم و به نظرم باید با نگاه نقادانه هر چه می‌توانیم از این تجربه‌ی نقد بهره برداریم و آن را زیرپا بگذاریم و اوج بگیریم. به ویژه در قاعده‌ی هرم تمدنی و در لایه‌ی محصولات و بروزهای تمدن غرب فرصت خوبی برای ما فراهم است.


مرتبط: پیشرفت یا پسرفت؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۶:۲۶

ایران 0- آرژانتین 1

چه کسی فکرش را می‌کرد که یک روزی ایران ببازد و مردم ته دلشان خوشحال باشند؟ و حس غرور داشته باشند؟ از یک نظر بهتر شد که باختیم؛ این جوری خاطره‌انگیزتر است. این باخت در خاطره‌ها خواهد ماند...


علیرضا حقیقی


مرتبط: ما می‌توانیم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۳ ، ۰۹:۲۸
انصافا آفرین!
ایران 3- برزیل 0


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۱