قاعدهی بازی، طبل حزب و صدای سیاستزدایی
یوسف اباذری استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران در مراسمی که برای «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ» در همین دانشگاه برگزار میشد برخلاف انتظار به نقدِ استقبالِ گستردهی مردم و رسانهی ملی از مرگ این خوانندهی پاپ پرداخت و این پدیده را در جهت «سیاستزدایی» از جامعه تحلیل کرد (+). سیاستزدایی به عنوان نقطهی مشترک و توافق حاکمیت و مردم؛ مردمی که خسته شدهاند، از حاکمیت میترسند و سعی میکنند انرژی خود را پیرامون مسائل کماهمیت و بدون دردسر خرج کنند، و حاکمیتی که از مردم میترسد و سعی میکند در مسائل خنثی و بیارزشی چون مرگ یک خواننده با مردمش همراه شود و به آنها پر و بال بدهد تا راضی شوند. به نظر من مهمترین بخش صحبتهای اباذری همین بود و کاری به باقی صحبتهایش در مورد ابتذال موسیقی پاشایی و ابله خواندن مردم و ... ندارم و البته با توهینهایش مخالفم.
به نظرم این تحلیل اباذری از جریانی که در بخشی و طبقهای نهچندان بزرگ از جامعهی ما به راه افتاده و البته به سرعت منتشر میشود درست و قابل تامل است. باید به این فکر کنیم که چرا جوانان جامعهی ما که حالا تقریبا همهشان هم تحصیلات عالیه دارند دنبال چنین موجهایی راه میافتند؟ و چه گروه یا گروههایی از این امواج نفع میبرند یا منافعشان را در مشغول شدن جوانان مملکت به چنین پدیدههای بیارزشی میدانند؟
اگر نگاهی به دور و برمان بیندازیم به راحتی همین پدیدهها را در کشورهای اصطلاحا پیشرفته مشاهده میکنیم، به تکرار و با قوتهای عجیب و غریب. برای مثال شما جامعهی آمریکا را به عنوان قبلهی روشنفکران در نظر بگیرید و ببینید که برای خرید "آیفون" چگونه ملت صف میکشند و انرژی میگذارند (+)، که مبادا یک روز از فروشش گذشته باشد و از "مد روز" عقب بمانند. ببینید که "مایکل جکسون" چگونه در میان جوانان آمریکایی محبوبیت پیدا میکند و مرگش از میان آنها قربانی میگیرد! و ببینید که همین پدیدهای که آقای اباذری به آن اشاره میکنند (ورود ورزشکاران و بازیگران به عرصهی سیاست) چگونه در دموکراسی آمریکایی بروز میکند و "آرنولد" و "ریگان" به مناصب حکومتی میرسند... در معیار سیاستزدایی ما هنوز با کشورهای غربی فاصله داریم و جای شکرش باقیست، ولی آنهایی که دلشان برای توسعه به سبک غربی لک زده و هیچ مفری برای خود جز طی کردن راه غرب نمیبینند، ناگزیر به این سیاستزدایی دامن میزنند.
چندی پیش آقای ناطق نوری در «همایش ملی نقش پژوهش در فرآیند قانونگذاری» افاضاتی فرمودند و بر طبل دموکراسیِ حزبی کوبیدند (+). ایشان که از رعایت نشدن قاعدهی بازی دلخور هستند میفرمایند: «مردم عادی و عامی کشور برای انتخاب خبره جهت برگزیدن رئیس جمهور، نماینده مجلس، و حتی خبرگان رهبری باید بتوانند به احزاب مراجعه کنند چون اگر خبره نباشد دچار قومیت، قبیله بازی و یا موج گرایی میشویم... ما نه قاعده بازی را بلدیم و نه ابزار دموکراسی داریم». حزب و سازوکارهای حزبی به عنوان ابزار دموکراسی که پیشنهاد آقای ناطق و هممسلکان ایشان در دولت و اصلاحطلبان خارج از دولت است، به دنبال پرهیز از موجگرایی است و میخواهد دست به دست شدن قدرت را در فضایی آرام و دوستانه و داخل قواعد بازی محقق کند؛ در واقع در مدل مطلوب آقایان «خبرگان» و «خواص»ی وجود دارند که شایستهی حکومت کردن هستند و این قوت را دارند که فضای سیاسی را تحلیل کنند، و «مردم عادی» و «عوام»ی هستند که باید چشمشان به دهان این آقایان باشد تا ببینند راه صلاحی که نشان میدهند کدام طرفی است و آرای خود را کاملا آزادانه(!) در آن مسیر خرج کنند. روی دیگر این قاعدهچینیها که ظاهرا به هدفِ خیر جلوگیری از قبیلهبازی و موجگرایی در صحنهی حکومت صورت میگیرد، این است که موجگرایی را به لایههای بیاهمیت و بیدردسر صادر میکند. (در مورد قبیلهگرایی حزبی هم مفصل میشود نوشت. در وضعیت کنونی ظاهرا فقط قرار است اسم «قبیله» به «حزب» تغییر کند!) سیستم حزبی مد نظر آقایان که نمونههای کاملترش در غرب و آمریکا بروز کرده، ترجیح میدهد موج مردمی کاری به کار حکومت و سیاست نداشته باشد و صرفا انرژی عوام را تخلیه کند، که در این صورت خیلی هم خوب است و تجویز میشود. اینجا همانجایی است که حاکمیت و مردم بر سر «سیاستزدایی» به توافق میرسند و دکتر اباذری آن را به خوبی بیان کردند.
قاعدهی بازی آقایان مردم را به دو دستهی عوام و نخبگان تقسیم کرده است و هیچ تلاشی برای افزایش سطح تحلیل و بصیرت مردم نمیکند. اصولا برای این طرز فکر حکومت و ادارهی امورات کشور و نهایتا افزایش سطح رفاه جامعه موضوعیت دارد و بس. رای مردم هم فقط وقتی ارزش دارد که در مجرای حزب و در تایید نظرات «نخبگان» جریان پیدا کند، وگرنه «موج» است و بیارزش.
حالا این دیدگاه را با نظرات رهبر معظم انقلاب مقایسه کنید که مدام فریاد افزایش بصیرت سر میدهد، از همه میخواهد که خودشان را از دایرهی عوام به دایرهی خواص بکشانند (با تعریف مشخصی از عوام و خواصی که ربطی به طبقه یا سطح تحصیلات ندارد) و به کسانی که میخواهند دانشجو سیاسی نباشد لعنت میفرستند!
«جزو «عوام» قرار نگرفتن، بدین معنا نیست که حتماً در پی کسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه! گفتم که معنای «عوام» این نیست. ای بسا کسانی که تحصیلات عالیه هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که تحصیلات دینی هم کردهاند؛ اما جزو عوامند. ای بسا کسانی که فقیر یا غنیاند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. باید مواظب باشیم که به این جَرگه نپیوندیم. یعنی هر کاری میکنیم از روی بصیرت باشد. هر کس که از روی بصیرت کار نمیکند، عوام است. لذا، میبینید قرآن دربارهی پیغمبر میفرماید: «اَدْعُوا اِلَیاللَّهِ عَلی بَصِیرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی.» یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل میکنیم، به دعوت میپردازیم و پیش میرویم. پس، اوّل ببینید جزو گروه عوامید یا نه. اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج کنید. بکوشید قدرت تحلیل پیدا کنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید.» (۱۳۷۵/۳/۲۰)
«بنده دلم میخواهد این جوانان ما، شما دانشجویان؛ چه دختر، چه پسر و حتی دانشآموزان مدارس -روی این ریزترین پدیدههای سیاسی دنیا فکر کنید و تحلیل بدهید. گیرم که تحلیلی هم بدهید که خلاف واقع باشد؛ باشد! خدا لعنت کند آن دستهایی را که تلاش کردهاند و میکنند که قشر جوان و دانشگاه ما را غیر سیاسی کنند. کشوری که جوانانش سیاسی نباشند، اصلاً توی باغ مسائل سیاسی نیستند، مسائل سیاسی دنیا را نمیفهمند، جریانهای سیاسی دنیا را نمیفهمند و تحلیل درست ندارند، مگر چنین کشوری میتواند بر دوش مردم، حکومت و حرکت و مبارزه و جهاد کند؟! بله، اگر حکومت استبدادی باشد، میشود. حکومتهای مستبد دنیا، صرفهشان به این است که مردم سیاسی نباشند؛ مردم درک و تحلیل و شعور سیاسی نداشته باشند. اما حکومتی که میخواهد به دست مردم کارهای بزرگ را انجام دهد؛ نظام را میخواهد با قدرت بیپایان مردم به سر منزل مقصود برساند و مردم را همه چیز نظام میداند، مگر مردمش -بخصوص جوانان، و بالاخص جوانانِ دانشجویش- میتوانند غیر سیاسی باشند؟! مگر میشود؟! عالِمترین عالِمها و دانشمندترین دانشمندها را هم، اگر مغز و فهم سیاسی نداشته باشند، دشمن با یک آبنبات تُرش میتواند به آن طرف ببرد؛ مجذوب خودش کند و در جهت اهداف خودش قرار دهد! این نکات ریز را باید جوانان ما درک کنند. ۱۳۷۲/۸/۱۲»
شباهتهای اینچنینی دموکراسی حزبی و استبداد است که ما را به این نتیجه میرساند که سر و ته یک کرباسند و فقط اسمشان فرق میکند.
مرتبط: مطلب حسین بادامچی با عنوان «ظهور نسل پاشایی: ائتلاف ابتذال لیبرالی و عملگرایی دولتی علیه روشنفکری»
مطلب شما را مطالعه کردم.
من البته دیدگاه آقای ناطق را در همین مطلب شما دیدم و قبل از آن مطالعه نکرده بودم. ولی به نظرم سازوکارهای انتخاباتی ما صحیح نیست. موج گرایی واقعیت صحنه ی انتخابات های ماست. وضعیت حاکم در انتخاب واقعا مناسب نیست. شاید ناطق نوری یا هم مسلکانش این حقایق را دیدند و برای آنها راهی پیشنهاد داده اند. ممکن است راه پیشنهادیشان درست نباشد ولی این نباید به معنای نفی آسیب شناسی آنها از عدم وجود سازوکارهای صحیح در دموکراسی باشد.
نکته ی دیگر اینکه اتکای مردم به نخبگان برای بالا بردن تصمیمات یک اصل عقلی و شرعی است. ما در حیاتی ترین مسائل زندگی خودمون این کار را می کنیم من متعجبم که شما چرا از این ایده اینگونه سو برداشت دارید.
به هر تقدیر به نظرم با همان ایده ی اتکا به نظر خبرگان و با ساماندهی به آرایش آن خبرگان، بتوان اثرات خوبی را بر کیفیت انتخاب ها گذاشت