کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ» ثبت شده است

🔶

چون نامه‌ی معاویه به حسن علیه السلام رسید و تسلیم خلافت را از او خواست، برخاست و مردم را خطاب کرد:


همانا به خدا قسم که ما را از جنگ با اهل شام شک یا پشیمانی بازنداشته است

پیش از این با ایشان به قوتِ سلامتی و صبر نبرد می‌کردیم

و اکنون سلامتی به نزاع و دشمنی آلوده شده است،

و صبر را جزع و فزع از میان برده است

شما در مسیرتان به سوی نبرد صفین، 

دین‌تان را مقدم بر دنیا داشتید

و امروز دنیایتان بر دین مقدم است.

امروز شما میان دو گروه از کشته‌شدگان درمانده‌اید،

کشته‌شدگانی به صفین که بر آن‌ها گریه و زاری می‌کنید،

و کشته‌شدگانی به نهروان که به خونخواهی آنان برخاسته‌اید،

پس باقی‌ماندگان خوارکننده‌ی ما شده‌اند و گریه‌کنندگان خونخواه و طلبکار.

بدانید که معاویه ما را به امری خوانده است 

که نه عزتی در آن است و نه انصافی؛

پس اگر کشته‌شدن را خواهانید، 

دعوتش را پس می‌زنیم 

و او را با شمشیر در پیشگاه خدا محاکمه می‌کنیم

و اگر خواهان زنده ماندنید، 

قبول می‌کنیم 

و رضایتش را برای شما جلب می‌کنیم


پس اینجا بود که مردم از هر سو ندا سر دادند که: 


بمانیم، بمانیم


و حسن علیه السلام صلح با معاویه را پذیرفت.


{ترجمه آزاد}

🔷



لما راسله معاویة فی تسلیم الخلافة إلیه خطب الناس فحمد الله و أثنى علیه و قال: 


إنّا و الله ما یثنینا عن أهل الشام شکّ و لا ندم، 

و إنّما کنّا نقاتل أهل الشام بالسلامة و الصبر، 

فشیبت السلامة بالعداوة، 

و الصبر بالجزع، 

و کنتم فی مسیرکم إلى صفّین و دینکم أمام دنیاکم، 

و أصبحتم الیوم و دنیاکم أمام دینکم، 

ألا و قد أصبحتم بین قتیلین: 

قتیل بصفّین تبکون له، 

و قتیل بالنهروان تطلبون بثأره، 

و أمّا الباقی فخاذل، 

و أمّا الباکی فثائر، 

ألا و إنّ معاویة دعانا لأمر لیس فیه عزّ و لا نصفة، 

فإن أردتم الموت رددناه علیه 

و حاکمناه إلى الله، عزّ و جلّ، بظبی السیوف، 

و إن أردتم الحیاة قبلناه 

و أخذنا لکم الرضى. 


فناداه النّاس من کلّ جانب: 


البقیّة البقیّة! 


و أمضى الصّلح.


الکامل، ج ‏3، ص 406؛ اسدالغابه، ج 1، ص 491 (با اندکی اختلاف)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۰۸:۱۵

درسی برای امروز جبهه‌ی انقلاب

 

 

مستوای امام حسین علیه السلام و قیام عاشورا فراتر از دسترس ماست و بنابراین تحلیل جامع قیام اباعبدالله الحسین کاری نشدنی است؛ اما عظمت این قیام به همان میزان که احاطه بر آن را دشوار می‌سازد، برکات آن را در دسترس همگان قرار می‌دهد. و از جمله‌ی این برکات برای جامعه‌ی امروز ما، این است که بفهمیم چگونه محبت اباعبدالله همه‌ی اقشار جامعه را به خود جذب کرده است؟


 

 ----

هر ساله ایام محرم و برپایی خیمه‌ی عزای حسینی، صحنه‌های شگفتی از شوق در اقشار مختلف جامعه‌ی ما پدید می‌آورد؛ در هیئت امام حسین علیه السلام پیر و جوان و کودک، زن و مرد، تحصیل‌کرده و بی‌سواد، غنی و فقیر، شهری و روستایی، استاد دانشگاه و پزشک و نانوا و کارگر و روحانی، همه و همه می‌آیند و هر یک به نحوی عرض ارادت می‌کنند و دوست دارند که از دوست‌داران امام حسین شمرده شوند. قطعا این جماعت عزادار نسبت به قیام حسینی فهم‌های گوناگونی دارند و قطعا میزان پای کار بودن و تبعیت ایشان از امام حسین علیه السلام متفاوت است؛ ولی همه در یک چیز مشترکند و آن اینکه به معنای دقیق کلمه "هوارادان" حسین علیه السلام و شهدای کربلا هستند. سوالی که ذهن مرا مشغول کرد، این بود که چه عاملی این تنوع را دور محور امام حسین علیه السلام جمع کرده است؟ کیفیت این هنر اباعبدالله علیه السلام چگونه است و آیا قابلیت الگوبرداری دارد؟ به نظرم امام حسین علیه السلام و به تعبیر دیگر قیام عاشورا چند ویژگی را در اعلادرجه‌ی خود نمایندگی می‌کنند و همین راز ماجرا (یا بخشی از راز ماجرا) است؛


1.      عدم انتفاع شخصی

برای امام حسین علیه السلام در قیام عاشورا هیچ‌گونه نفع شخصی نمی‌توان تصور کرد. شاید در ابتدای حرکت ایشان شائبه‌ی قدرت‌طلبی و کسب حکومت مطرح بود؛ حضرت در این شرایط صریح به این شبهه‌ پاسخ می‌دهند که ما برای قدرت‌طلبی و دنیاخواهی قیام نمی‌کنیم و هدف امر به معروف و نهی از منکر است:

أَللّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ ما کانَ مِنّا تَنافُسًا فی سُلْطان وَ لاَ الْتماسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لکِنْ لِنری الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ وَ نُظْهِرَ الاْصْلاحَ فی بِلادِکَ وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ وَ یُعْمَلَ بِفَرائِضِکَ وَ سُنَنِکَ وَ أَحْکامِکَ.[1]

و در جای دیگر می‌فرمایند:

إِنّی لَمْ أَخْرُجْ بَطَرً و لا أَشِرًا وَ لا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ أَطَلُبُ الصَلاحِ فی  أُمَّةِ جَدّی محمد (صلی  الله علیه وآله وسلم) أُریدُ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهی عَنِ المُنْکَرِ.[2]

 

اما وقتی کار به شب عاشورا و روز عاشورا می‌رسد چه؟ دیگر هیچ شائبه‌ای برای هیچ کس، نه فقط درباره‌ی انگیزه‌ی حسین علیه السلام که حتی درباره‌ی یاران اباعبدالله باقی نمی‌ماند. این نیت خالص امام حسین علیه السلام و اصحاب عاشورایی اوست که مثل خورشید می‌درخشد و جاذبه دارد. امروز هم قاعده همان است؛ دل‌ها از کسانی که در عمل و رفتار خود صادق نیستند یا به دنبال استفاده از دیگران برای منافع شخصی و گروهی خود هستند گریزان است و هر جا نیت خالص در کار باشد، جاذبه است و قلوب مردم همراه خواهد شد. البته این خلوص به لفظ نیست؛ این‌گونه نیست که در گفتار از خدمت‌گذاری به مردم و «جانم فدای ارزش‌ها» بگوییم ولی در عمل دم خروسِ منافع شخصی بیرون بزند و مردم نفهمند.

2.      پاک‌بازی و ایثار

ویژگی دوم قیام امام حسین علیه السلام که به شدت همه را مجذوب خود دارد، پاکبازی ایشان -و به تَبَع، یاران ایشان- است. برای حسین علیه السلام نه تنها در ماجرای عاشورا نفعی در کار نبود، بلکه او هر آن‌چه داشت - از مال و جان و آبرو و اصحاب و خانواده- به صحنه آورد و در راه خدا فدا کرد. زبان و قلم از توصیف کیفیت این پاک‌بازی قاصر است، ولی راه ایشان درس‌آموز است و قابل الگوبرداری. اگر منادیان یک مکتب و پیام (مثلا انقلابی‌های زمان ما) فداکاری و ایثار را به صحنه بیاورند، بدون شک بد‌بینی‌ها و تردیدها زائل می‌شود و اصلا همین فداکاری عیار و اعتبار آن مکتب و پیام می‌شود و دیگر استدلال لازم نیست. مثال بارز و ملموس امروزی برای نشان دادن اهمیت راهبردی ایثار و فداکاری در نفوذ مکتب و پیام، کاریست که در چندسال اخیر مدافعان حرم انجام داده‌اند. سال‌ها بحث و استدلال بر سر این موضوع که حمایت از جبهه‌ی مقاومت عقلا و شرعا لازم است، به اندازه‌ی خون شهدای مدافع حرم قانع کننده نبوده است؛ به تدریج که محلات ما با ذکر این شهدا پرمی‌شوند، صدای شبهه‌ها و غرولندها که چرا باید پول به فلسطین و حزب الله بدهیم؟ و چرا اول به مشکلات داخلی خودمان نمی‌رسیم؟ و «نه غزه نه لبنان»ها خاموش می‌شود(مردم قانع می‌شوند و دشمنان ساکت). این معجزه‌ی ایثار است.

3.      محبت فراگیر به مردم

ویژگی دیگری که می‌توان به عنوان عامل جذابیت قیام اباعبدالله مطرح کرد، محبت فراگیر امام نسبت به مردم است. در قرن‌ها حضور امام حسین علیه السلام و اصحاب عاشورایی ایشان در جامعه‌ی ما، همه‌ی مردم از هر قشر و گروهی دعوت شده‌اند، خدمت کرده‌اند، نذر کرده‌اند و حاجت گرفته‌اند، توبه کرده‌اند و ... اینجا هیچ نشانی از دسته‌دسته کردن مردم یا تبعیض وجود ندارد. اینجا عامی و بی‌سواد با عالم دین همه موکب‌داری می‌کنند و پای یک دیگ عرق می‌ریزند، نوجوانان با طبل و سنج و نوحه‌خوانی جان می‌گیرند و پیرمردها در خلوت خود اشک می‌ریزند. در اخبار واصله و آن‌چه از ماجرای عاشورا برای ما مانده است هم همین موضوع دیده می‌شود و شما می‌توانید برای هر قشر و گروهی نماینده‌ای در این ماجرا بیابید: حبیب بن مظاهر، عباس علیه السلام، علی اکبر، زینب کبری علیها سلام، قاسم و عبدالله بن حسن، جون، وهب، زهیر بن قین، حر بن یزید ریاحی، علی اصغر، سُکینه و رقیه علیهما سلام، رباب ... همه هستند و تنها ملاک «تبعیت از امام» است. حضرت در اوج روز عاشورا و در بحبوحه‌ی مصیبت‌ها همچنان مشغول هدایتند و حتی برای کسی که تا چند لحظه‌ی دیگر به مقام اشقی الاشقیاء می‌رسد هم دل می‌سوزانند. پیام عاشورا فراگیر است و هیچ‌کس خود را با آن بیگانه نمی‌بیند، و اینچنین است که قیام اباعبدالله علیه السلام به هیچ وجه تفسیر حزبی و گروهی نمی‌شود و حتی آنان که وارد عزاداری‌ها نمی‌شوند و نظاره‌گرند، با احترام به این ماجرا نگاه می‌کنند. محبت امام حسین علیه السلام حکم بارانی را دارد که بر همه‌ی زمین‌ها می‌بارد و البته هر کسی به قدر استعداد خود بهره می‌برد، و این برای ما درس است- اگر می‌خواهیم از ایشان تبعیت کنیم.


4.      پافشاری بر اصول

و در آخر آن‌چه محبت امام حسین علیه السلام را فراگیر کرده، پایبندی ایشان به اصول و ارزش‌هایی است که به آن‌ها باور دارند. در عین حال که چتر سیدالشهدا علیه السلام همه را در برگرفته (حتی دشمنان را) ایشان ذره‌ای تزلزل و تذبذب از خود بروز نمی‌دهند، و از امام حق جز این هم انتظاری نیست. حضرت هر آن‌چه دارند -و حتی در مخیله‌ی ما نمی‌گنجد- را فدا می‌کنند، ولی زیر بار ظلم نمی‌روند و شعار «هیهات منا الذلة» ایشان بلند است. اصحاب و همراهان ایشان هم به همین ترتیب: زینب کبری سلام الله علیها همه‌ی هستی‌اش را داده و باز سربلند «ما رایت الا جمیلا» سر می‌دهد، علی اکبر ندای «فاذا لا نبالی بالموت» دارد و قاسم مرگ را «احلی من العسل» می‌خواند. عباس علیه السلام رجز می‌خواند و اطمینان می‌دهد که حتی بدون دست هم از عقب‌نشینی و سازش خبری نیست: «والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی». همین سرسختی و پافشاری بر اصول(اصولگرایی واقعی) است که امام حسین علیه السلام و یارانش را حتی در چشم کسانی که به این ارزش‌ها پایبند نیستند و حتی برخلاف آن‌ها رفتار می‌کنند هم عزیز کرده است و محبوب. فارغ از اینکه اصول چیست، اصول‌گرایی حلاوت و شیرینی دارد و خواستنی است، و این اشتباه عجیبی است که گروهی برای جلب حمایت و محبت دیگران خود را چندرویی و مجامله دچار می‌کنند.

 


مصداق تامی که از این الگوی حسینی تبعیت کرد و محبتش در قلوب مردم جاگیر شد، امام خمینی رضوان الله تعالی علیه است. اول، امام به دور از هر گونه منفعت شخصی و با نیت خالص پا به میدان مبارزه گذاشت و از عنوان و اسم هم گریزان بود. دست‌نوشته‌ای که به عنوان اولین سند مبارزاتی ایشان مشهور شده است، به خوبی گویای این حقیقت است و خود ایشان همان‌جا تذکر می‌دهند که قیام برای نفس است که کار ما را به اینجا کشانده است:

... خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران درآورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده. قیام برای نفس است که بیش از ده میلیون جمعیت شیعه را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمه مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند...[3]

و اینکه:

قل انما اعظکم بواحدة، ان تقوموا لله مثنی و فرادا (سبا، 46).

 

بعد از پیروزی انقلاب هم برای امام هیچ منفعت شخصی حاصل نشد و حتی خانواده‌ و وابستگان خود را هم از این شائبه دور داشت. دوم، امام هر آن‌چه داشت به صحنه آورد و برای نهضت هزینه داد؛ سال‌ها رنج تبعید را متحمل شد، فرزند دلبندش، حاج آقا مصطفی را فدا کرد و تا انتهای نهضت بر همین مدار بود و «جام زهر نوشید» و «آبروی خود را با خدا» معامله کرد. سوم، امام به معنای واقعی کلمه عاشق مردم بود. 



مکرر در مکرر بر نهضت پابرهنگان و مستضعفان تاکید کرد و اصلا او بود که ادبیات استضعاف و استکبار را وارد صحنه‌ی انقلاب کرد. مکرر بر اینکه ما هیچ‌کاره‌ایم و این مردم هستند که انقلاب کرده‌اند و این‌ها ولی نعمت ما هستند تاکید کرد و نه فقط به لفظ که در قلب و عمل به آن معتقد بود. امام هیچ وقت مردم را گروه‌بندی نکرد و در عین برخورد قاطع و غلیظ با دشمنان و فتنه‌گران، برای مردم نقش پدر مهربان را داشت. حتی در وصیت‌نامه‌ی خود فصلی را به نصیحت معاندان و مخالفان اسلام و جمهوری اسلامی اختصاص داد(بند «ن») و مشفقانه نوشت که حالا که شما بعد از مرگِ من این نوشته را می‌خوانید و دیگر شائبه‌ی نفع شخصی نیست، بیایید و خود را نجات دهید:

... نصیحت مشفقانة من به شما نوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است که از راه اشتباه برگردید؛ و با محرومین جامعه که با جان و دل به جمهوری اسلامی خدمت می‌کنند متحد شوید؛ و برای ایران مستقل و آزاد فعالیت نمایید تا کشور و ملت از شرّ مخالفین نجات پیدا کند، و همه با هم به زندگی شرافتمندانه ادامه دهید. تا چه وقت و برای چه گوش به فرمان اشخاصی هستید که جز به نفع شخصی خود فکر نمی‌کنند و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستیز هستند و شما را فدای مقاصد شوم و قدرت‌طلبی خویش می‌نمایند؟ شما در این سالهای پیروزی انقلاب دیدید که ادعاهای آنان با رفتار و عملشان مخالف است و ادعاها فقط برای فریب جوانان صاف دل است. و می‌دانید که شما قدرتی در مقابل سیل خروشان ملت ندارید و کارهایتان جز به ضرر خودتان و تباهی عمرتان نتیجه‌ای ندارد. من تکلیف خود را که هدایت است ادا کردم. و امید است به این نصیحت که پس از مرگ من به شما می‌رسد و شائبة قدرت طلبی در آن نیست گوش فرا دهید و خود را از عذاب الیم الهی نجات دهید. خداوند منان شما را هدایت فرماید و صراط مستقیم را به شما بنماید.[4]

 

چهارم، امام در اصول خود سفت و محکم بود و هیچ میل و انحرافی برای جلب نظر دیگران در او مشاهده نمی‌شد. با عزیزترین اشخاص بر اساس اصول برخورد می‌کرد (برای مثال: ماجرای عزل آقای منتظری، ماجرای برخورد با نوه‌ی امام سیدحسین خمینی) و هیچ وقت برای جلب رضایت روشنفکران و غرب‌گرایان ادبیات اسلامی را آلوده به الفاظ دهان پرکنِ وارداتی نکرد. امام نترسید که بگوید:

از خدا می‌‏خواهیم که این قدرت را به ما ارزانى دارد که نه تنها از کعبه مسلمین، که از کلیساهاى جهان نیز ناقوس مرگ آمریکا و شوروى را به صدا درآوریم.[5]

نترسید که گورباچف را به مطالعه‌ی اسلام نصیحت کند، نترسید که از صدور انقلاب سخن بگوید:

ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجى و بین الملل اسلامی‌‏مان بارها اعلام نموده‌‏ایم که درصدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطه جهانخواران بوده و هستیم. حال اگر نوکران امریکا نام این سیاست را توسعه طلبى و تفکر تشکیل امپراتورى بزرگ می‌گذارند، از آن باکى نداریم و استقبال می‌کنیم.[6]

و نترسید که شاه را رسوا کند و بساطش را برچیند.

 

 

خورشید امام حسین علیه السلام و الگوی نزدیکِ امام خمینی امروز در دسترس ماست.

 

محمد توکلی

29 مهر 1395



[1] خطبه‌ی منا: تحف العقول، ص 239

[2]  در پاسخ به ابن عباس: مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89

[3] 15 اردیبهشت 1323: صحیفه‌ی امام، ج 1، ص 22

[4] وصیت نامه‌ی سیاسی-الهی امام، بند «ن»

[5] پیام قطعنامه

[6] همان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۵

نظام محاسباتی امام حسین علیه السلام

سرمشقی برای امروزِ خواصِ جبهه‌ی حق

 

 مستوای امام حسین علیه السلام و قیام عاشورا فراتر از دسترس ماست و بنابراین تحلیل جامع قیام اباعبدالله الحسین کاری نشدنی است؛ اما عظمت این قیام به همان میزان که احاطه بر آن را دشوار می‌سازد، برکات آن را در دسترس همگان قرار می‌دهد. و از جمله‌ی این برکات برای جامعه‌ی امروز ما، ارائه‌ی الگوی جدیدی از مبارزه و پیروزی است.


---

 

یکی از سوال‌های تکراری و غامضی که پیرامون قیام عاشورا طرح می‌شود این است که چرا بزرگان جبهه‌ی حق و کسانی که از دوست‌داران ابا عبدالله بودند، در کربلا او را همراهی نکردند و غایب شدند؟ اشخاصی از قبیل محمدحنفیه، عبدالله بن جعفر و سلیمان بن صرد خزاعی. شاید جواب ساده‌ای که در وهله‌ی اول به ذهن می‌رسد این است که وقتی صحبت از نبردی به میان آمد که کشته شدن در آن حتمی بود، این بزرگان جا زدند یا ترسیدند. قطعا همین‌طور است و بسیاری از کسانی که در دل دوست‌دار امام حسین علیه السلام بودند، از ترس جان و مال خودشان یا خانواده‌شان پا پس کشیدند. ولی این همه‌ی ماجرا نیست، و لااقل درباره‌ی همه‌ی غایبین کربلا صدق نمی‌کند...

 غیبت خواص جبهه‌ی حق در کربلا از سر ترس و دنیادوستی نبود، بلکه از نفهمیدن معادلات پیچیده، نوعی نزدیک‌بینی و اشتباه در محاسبه ناشی می‌شد. در میان این افراد دلاوران و جنگاورانی بودند که در صحنه‌های دیگری جان خود را به خطر انداختند. یک نمونه‌‌ی آن توابین هستند که اصولا توبه‌ی خود را در «فدا شدن» می‌دیدند و به همین منظور قیام کردند و به شهادت رسیدند؛ پس مسئله ترس از مرگ نبود. یک نمونه‌ی دیگر فرزدق شاعر است که در میانه‌ی راه با امام حسین علیه السلام دیدار کرد و خبر مغلوبه شدن ماجرا در کوفه و شهادت مسلم بن عقیل را به ایشان داد، ولی امام را همراهی نکرد. فرزدق کسی است که در عصر امام سجاد علیه السلام و در حضور هشام بن عبدالملک، در ماجرایی شگفت برای نشان دادن حقانیت اهل بیت و رسوا کردن برادرِ خلیفه قصیده‌ی معروف خود را درباره‌ی امام سجاد فی البداهه سرود و بعد هم زندانی شد (شرح این ماجرا را این‌جا و قصیده‌ی فرزدق را اینجا بخوانید)؛ پس مسئله ترس بر جان و مال نبود. مسئله این بود که در نظام محاسباتی اکثریتِ اصحاب جبهه‌ی حق و حتی خواص آن‌ها، مبارزه در قیام مسلحانه خلاصه می‌شد و پیروزی در غلبه با شمشیر؛ بنابراین:

اولا اصل این مبارزه غیرعقلانی می‌نمود؛ اگر حسین علیه السلام می‌دانستکه حمایت کوفیان عن قریب به شمشیرهای آخته مبدل می‌شود (همان‌طور که فرزدق می‌دانست، همان‌طور که عبدالله بن جعفر و محمدحنفیه می‌دانستند)، و او تنها می‌ماند و خونش ریخته خواهد شد، به امید کدام پیروزی عازم کوفه شده است؟ هیچ یک از عقلای زمان(!) احتمالی از پیروزی برای این قیام متصور نبود، پس چرا آنان بایستی حسین علیه السلام را همراهی می‌کردند؟

ثانیا کیفیت قیام عاشورا قابل فهم و تایید نبود؛ اگر حسین علیه السلام می‌داند که کار به نبردی خونین خواهد کشید، پس چرا با زنان و کودکان خود عازم کوفه شده است؟ این با منطق مبارزه سازگار نبود.

 

 

اما سیدالشهداء علیه السلام عقلانیت و نظام محاسباتی جدیدی را معرفی کرد که برای همیشه ماندگار شد؛ در نظام محاسباتی ابا عبدالله "مبارزه" تنها قتال با شمشیر نبود، بلکه حضرت نشان داد که بیعت نکردن با ظالم مبارزه است، خطبه خواندن و نصیحت کردن در میدان نبرد و قرآن و دعای شب عاشورا مبارزه است چرا که مرز حق را از باطل جدا می‌کند، فدا کردن طفل شیرخوار مبارزه است، اسارت زنان و کودکان مبارزه است و خطبه‌خوانی زینب کبری سلام الله علیها مبارزه است. در نظام محاسباتی امام حسین "پیروزی" تنها به دست گرفتن حکومت نبود، بلکه پیروزی ملازم امام حق است و از او جدا شدنی نیست، ولو اینکه همراه فدا کردن همه‌ی داشته‌ها باشد. پیروزی آن است که حق تبیین شود و باطل رسوا، پیروزی آن است که فتنه‌ها رفع شود و ظالمان به خود بلرزند، پیروزی آن است که خلایق به عبادت خدا متمایل شوند و تفاوتی نمی‌کند که نتیجه امروز یا فردا یا هزاران سال دیگر حاصل شود.



مسئله این بود که خواصِ جبهه‌ی حق گمان نمی‌بردند -یا به عبارت بهتر فهم نمی‌کردند- که با شهادت مظلومانه‌ای چنان که در کربلا واقع شد، و با اسارت زنان و کودکان و خطبه‌های تبیینی امام سجاد علیه السلام و زینب کبری سلام الله علیها، بتوان چنان موجی در عالم به راه انداخت که تا قیامت جلوی ظلم بایستد؛ و چه پیروزی‌ای بالاتر از این؟ آیا کسی می‌تواند امروز و با توجه به آثار عظیم قیام عاشورا که نمونه‌ای از آن در پیروزی انقلاب اسلامی ایران متجلی شد، حرکت امام حسین علیه السلام را شکست خورده بداند؟ درسی که قیام عاشورا به همه‌ی اصحاب جبهه‌ی حق داد، این بود که خون مظلوم، بساط ظالم را برمی‌چیند؛ "واقعا برمی‌چیند!" دیر یا زود، ولی بدون برو برگرد. درس امام حسین علیه السلام به خواص جبهه‌ی حق این بود که ورود خالصانه به میدان مبارزه و پاک باختنِ هر چه هست، چنان محبتی ایجاد می‌کند که شعاع آن الی الابد پیش می‌رود و پیش‌ می‌برد؛ چنان که محبت ابا عبدالله و اصحاب ایشان روز به روز فراگیرتر می‌شود و نمونه‌ای از آن را در سالیان اخیر در ایام اربعین می‌بینیم. امام حسین علیه السلام از افقی بسیار بالاتر به ماجرا نگاه می‌کرد و هدایت آیندگان را می‌دید: بذل مهجته فیک، لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة. و در عین حال خالصانه، به دور از هرگونه منفعت شخصی، هر آن‌چه را که داشت فدا کرد و به مقامی رسید که: عبدی اطعنی حتی تکون مثلی، اقول کن فیکون، تقول کن فیکون.

 

وام‌گرفته از سخنرانی حجت الاسلام آقانوری، حسینیه‌ی سفیر، 6 محرم 1437


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۰:۱۸

 

تبیین نکردند، عاشورا شد...

نگاهی دوباره به خطبه‌ی منای امام حسین علیه السلام

 

فتنه‌گری و درهم‌پیچیدن امور کار جبهه‌ی باطل است و یزید و یزیدیان از این شیوه استفاده کرده‌اند و می‌کنند؛ از همین رو یکی از مهمترین عبرت‌های عاشورا برای امروز ما، فهم اهمیت و ضرورت «تبیین»‌ در جامعه‌ی اسلامی است و اینکه اگر فضا غبارآلود شد و آگاهان جامعه غبارزدایی نکردند، درمان به عاشورا و فدا شدن ولیّ خدا موکول می‌شود.

 

 

حضرت امام حسین علیه السلام دو سال قبل از واقعه‌ی عاشورا خطبه‌ی بلندبالایی در ایام حج ایراد فرمودند که به «خطبه‌ی منا» مشهور است.[1] ماجرا از این قرار است که حضرت در سفر حج‌ خود به سال 58 هجری (دو سال قبل از مرگ معاویه) یارانشان را فرامی‌خوانند و می‌فرمایند همه‌ی کسانی را که از یاران پیامبر معروف به صلاح و عبادت‌اند و به حج آمده‌اند جمع کنید(نقل به مضمون). نقل است که بیش از هفتصد نفر از علما و بزرگان جمع شدند که نزدیک به دویست تن از آنان از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بودند. حضرت ضمن خطبه‌ی مفصلی که ایراد فرمودند، به وظیفه‌ی علمای قوم در امر به معروف و نهی از منکر اشاره می‌کنند؛ یادآوری می‌کنند که در قرآن کریم خداوند سرنوشت پیشینیان را ذکر فرموده و علمای مسیحی و یهودی را سرزنش و لعنت کرده است، چرا که زشتی و فساد را در حاکمان‌شان می‌دیدند و از سر ترس یا به طمع دنیا ساکت نشسته بودند و نهی از منکر نمی‌کردند، حال آن که خداوند در همان قرآن فرموده است که از آن‌ها نترسید، از من بترسید!

بعد می‌فرمایند که خداوند در این آیه‌ی شریفه: «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»(توبه، 71)، فرایض را از امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرده است، چرا که اگر این فریضه ادا شود و برپا گردد، همه فرایض از آسان و دشوار برپا خواهند شد. بعد حضرت توبیخ سخت و مفصلی دارند که چرا شما که وجاهت اجتماعی خود را از اسلام به دست آورده‌اید، نسبت به انبوه مظالم و مفاسدی که در جامعه‌ی اسلامی جاریست بی‌تفاوتید و دم برنمی‌آورید؟ نسبت به حق و حقوق شخصی خود حساس و پیگیرید، ولی از حقوق اجتماعی پاسداری نمی‌کنید و نسبت به هتک ارزش‌های اسلامی و تخریب قواعدی که رسول الله پایه‌گذاری کرده‌اند بی‌اعتنا هستید؟ در انتها حضرت آن جمله‌ی معروف‌شان را می‌فرمایند که: «اللهم إنک تعلم أنه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الإصلاح فی بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و أحکامک» و تذکر می‌دهند که اگر ما اهل بیت را یاری نکنید، ظالمان بر شما چیره خواهند شد و دست به کار خاموش کردن نور نبوت می‌شوند: «فإن لم تنصرونا و تنصفونا قوی الظلمة علیکم و عملوا فی إطفاء نور نبیکم». دو سال بعد از این ماجرا، نوبت به عاشورا می‌رسد و امام حسین علیه السلام و دودمان‌شان با آن وضع فجیع به شهادت می‌رسند و به اسارت می‌روند. نکته‌ی مهم این‌جاست که عاشورا یک «اتفاق» اجتناب‌ناپذیر نبود، بلکه عاشورا «انتخاب» نهایی ابی عبدالله بود برای نجات جامعه‌ی اسلامی؛ که در فراز اول زیارت اربعین آمده است: «بذل مهجته فیک، لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة»؛ او خون قلب خود را فدا کرد، تا بندگان خدا را از جهالت و حیرتِ گمراهی نجات دهد.

 

هر چند خطاب اصلی حضرت امام حسین علیه السلام در خطبه‌ی منا علمای دین بودند (به واسطه‌ی مسئولیت مضاعفی که علما به عنوان حافظان و مجریان احکام الهی به گردن دارند: بأن مجاری الأمور و الأحکام على أیدی العلماء بالله الأمناء على حلاله و حرامه) ولی مسئولیت فقط متوجه این گروه خاص اجتماعی نیست. هر کسی به قدر فهم خود و به اندازه‌ی وسع خود موظف به تبیین حقایق و اقامه‌ی سنت امر به معروف و نهی از منکر است.

امروز جامعه‌ی ما بیش از هر زمان دیگری نیازمند این مهم است. آشفتگی ذهنی جامعه در نسبت با دین، انقلاب، امام و آرمان‌های امام، دشمن، شرایع و احکام مسلم اسلامی و ... فرصت را برای سوءاستفاده‌ی مفسدان و منافقان داخلی و دشمنان خارجی فراهم کرده است و غم‌انگیزتر آنکه به وسیله‌ی رسانه‌های مختلف بدون وقفه به این آشفتگی دامن زده می‌شود.

 اگر قیام اباعبدالله علیه السلام به مثابه‌ی آخرین درمان برای جامعه‌ی اسلامی تجویز و اجرا شد و اسلام را زنده کرد، تبیین به مثابه‌ی پیشگیری از ابتلائات اجتماعی است؛ تبیین یعنی گشودن گره‌های ذهنی، زدودن غبارها و نشان‌دادن قله‌ها. تبیین کار هر کسی است که رسانه‌ای در اختیار دارد، و امروزه با ابزارهای نوین ارتباطی، هر کسی می‌تواند یک «رسانه» باشد.

 

 

 

پی‌نوشت 1: البته «تبیین»، به خصوص آن‌جایی که با اصحاب قدرت و ثروت برمی‌خورد بدون هزینه نیست و به قول رهبر عزیز انقلاب استقامتی مالک‌اشتروار می‌طلبد. ولی به فرموده‌ی ابی عبدالله علیه السلام در همین خطبه‌ی منا صبر بر اذیت‌ها و تحمل سختی‌ها در راه خدا منجر به ظفر خواهد شد، ان شاء الله: «و لو صبرتم على الأذى و تحملتم المئونة فی ذات الله کانت أمور الله علیکم ترد و عنکم تصدر و إلیکم ترجع.»

 

پی‌نوشت 2: متن کامل خطبه‌ی منا با ترجمه‌ی حسن رحیم‌پور ازغدی را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید؛ البته ترجمه ترجمه‌ی آزاد است. 

 



[1] تحف العقول، صص 237-239

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۸:۴۶

دوره‌ی بیست و هشت ماهه‌ی نخست‌ وزیری محمد مصدق که به کودتای بیست و هشت مرداد 1332 منتهی شد، حاوی نکات تاریخی و عبرت‌های فراوانی برای جامعه‌ی ایران امروز است؛ از جمله بررسی این مسئله که مصدق چگونه قدرت گرفت و چرا سقوط کرد؟

مصدق به پشتوانه‌ی جبهه‌ی ملی، روی کار آمد. ملی شدن صنعت نفت در اسفند 1329 مرهون اقدامات ضربتی و موثر فدائیان اسلام بود، و مصدق به اتکای این جریان موفق به احراز پست نخست وزیری و مقابله با تسلط انگلستان بر نفت ایران شد. او حمایت قاطع آیت الله کاشانی -روحانی مبارز- را با خود داشت و این آیت الله کاشانی بود که در 30 تیر 1331 و پس از استعفای مصدق به دلیل اختلاف با شاه، مردم را در حمایت از مصدق به تظاهرات فراخواند و شاه را تهدید به حکم جهاد کرد. مجلس شورای ملی یکپارچه با مصدق همراهی کرد تا جایی که در بحبوحه‌ی تحریم‌ نفتی ایران از سوی انگلستان، فرصتی 6 ماهه در اختیار او قرار داد تا برای مدیریت شرایط بحرانی، مستقل از مجلس قانون بگذارد و عمل کند. به این ترتیب او به پشتوانه‌ی گروه‌های مختلف داخلی توانست با استبداد محمدرضا شاه از یک طرف و دخالت‌های انگلستان از طرف دیگر مقابله کند و در وهله‌ی اول پیروزی از آن مصدق بود.



اما روند سقوط مصدق از همین‌جا آغاز شد. او که از پیروزی سرمست بود، اقدامات اصلاحی مدنظر خود را با شدت هرچه تمام‌تر پی گرفت و در این مسیر یاران سابق را به فراموشی سپرد، چرا که دیگر نیازی به آن‌ها احساس نمی‌کرد. مصدقِ حقوق‌دان اینک خواستار اختیارات فراقانونی شده بود. در جریان برگزاری انتخابات مجلس هفدهم، به یکباره و پس از رسیدن تعداد منتخبین به حد نصاب 79 نفر، دستور توقف انتخابات را داد تا مجلسی یک‌دست و موافق او شکل بگیرد. پس از قیام 30 تیر و به بهانه‌ی شرایط ویژه‌ی کشور به واسطه‌ی تحریم‌های نفتی، از مجلس اختیارات فوق‌العاده درخواست کرد (با شش ماه موافقت شد) و باز اصرار داشت که این حالت فوق العاده برای یک سال تمدید شود و علاوه بر نخست وزیری، قانون‌گذاری را نیز در اختیار داشته باشد که این بار مجلس نپذیرفت. مصدق با آیت الله کاشانی که رهبر جریان مذهبی و مرد اثرگذار مجلس شورای ملی بود در افتاد و کار به جایی رسید که حامیان او با کاریکاتورها و در تظاهرات خود کاشانی و روحانیت را مورد تمسخر قرار دادند. تصمیمات خودسرانه و سوپرانقلابی مصدق که شائبه‌ی غلبه‌ی نگاه‌های سوسیالیستی را با خود داشت، باعث شد تا حتی در جبهه‌ی ملی(خاستگاه مصدق) علیه اقدامات او موضع‌گیری شود.

اما این همه‌ی ماجرا نبود. مصدق که پیروزی را با اتکای بر مردم و به پشتوانه‌ی گروه‌های مختلف داخلی به دست آورده بود، در ادامه برای حل مشکلات پیش رو به معادلات خارجی متوسل شد. در جریان تحریم نفت ایران توسط انگلستان، مصدق به جای توسل به مجلس و حامیان داخلی خود، برای دریافت وام به «حضرت رییس جمهور عزیز» آمریکا نامه نوشت و با تشریح جزئیات مشکلات اقتصادی کشور از او درخواست کمک کرد:

 

« ... ملت ایران امیدوار است که با مساعدت و همراهی دولت آمریکا موانعی که در راه فروش نفت ایران ایجاد شده برطرف شود و چنانچه رفع موانع مزبور برای آن دولت مقدور نیست کمک‌های اقتصادی موثری بفرمایند تا ایران بتواند از سایر منابع خود استفاده نماید.»

 

درخواستی که با پاسخ تحقیرآمیز آیزنهاور مواجه شد:

 

«در اینکه آیا دولت ایالات متحده می‌تواند نیازهای اقتصادی و مالی مورد تقاضای حکومت ایران را برطرف کند، به دو علت جواب منفی است! اولا تا زمانی که ایران نتواند از فروش نفت و محصولات نفتی خود، وجوهی به دست آورد و با انعقاد قرارداد معقول و عادلانه درباره غرامت (به انگلستان)، بار دیگر نفت ایران به مقادیر زیادی فروخته شود، انتظار کمک نمی‌تواند داشته باشد! ثانیا هرگاه حکومت دول متحده بخواهد به میزان معتنابهی از راه‌های اقتصادی به ایران کمک کند، در حق مودیان مالیاتی آمریکا شرط انصاف را رعایت نکرده است! بدین خاطر بسیاری از مردم آمریکا تا وقتی نفت حل و فصل نگردد، با خرید نفت ایران عمیقا مخالفت خواهند کرد!»

 

 در شرایط پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا به عنوان فاتح اصلی جنگ و رهبر دموکراسی‌خواهی رخ نموده بود و  مصدق که به آمریکایی‌ها باور داشت، سعی کرد برای تعدیل فشار شاه و انگلیس، از ایشان کمک بگیرد؛ ولی منافع آمریکا اقتضای دیگری داشت. آمریکا که در فضای جنگ سرد به سر می‌برد، هیچ‌گاه منافع انگلستان را فدای مصدق نمی‌کرد، هیچ‌گاه و تا می‌توانست شاه دست‌نشانده را فدای دولت ملی نمی‌کرد، و هیچ‌گاه خطر تسلط شوروی بر ایران را با اعتماد به قدرت مستقل مصدق به جان نمی‌خرید. بر این اساس و به راحتی مصدق مورد معامله قرار گرفت و قدرتی که به آن سرمست بود و اینک با از دست دادن پشتوانه‌های داخلی، به قدرتی پوشالی بدل شده بود به تلنگر کودتای آمریکایی فروریخت. بزرگترین اشتباه مصدق این بود که به جای اتکا به پشتوانه‌های داخلی، به پیروزی در زمین ابرقدرت‌ها دلخوش بود. او راه حل مشکلات داخلی را در زمین بیگانه و در مناسبات بین المللی دنبال می‌کرد، و در این معادله جز شکست سرانجامی نداشت.

 

مستند «آقای نخست وزیر» به خوبی و با دقت این تجربه‌ی تاریخی را مرور می‌کند. این مستند، دیروز 26 مرداد، در آستانه سالروز کودتای مرداد 1332 در حوزه هنری رونمایی شد.




پی‌نوشت: این مطلب در شماره 65م روزنامه صبح نو منتشر شده است: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۶

مدتیست که رهبر عزیزمان کمتر سخنرانی می‌کند و حضور رسانه‌ای کمتری دارد. این روند که امت حزب الله را نگران کرده، کم‌کم دارد عادی می‌شود...

 

1.       وقایع تاریخی از این جهت که تاریخی شده‌اند و ثمرات‌شان را به کمال بروز داده‌اند، برجستگی خاصی دارند و برای ناظر بیرونی (در قرون بعد) خالی از ابهام هستند. گرد و غبارهای هم‌عصری فرو نشسته و حالا صف حق و باطل، درست و غلط، کج و راست شفاف شده است. در واقعه که بنشینی، متغیرهای پرشماری سراغت می‌آیند که هر یک -فارغ از ارزش‌گذاری- مسیر وقایع و تصمیم‌ها را عوض می‌کنند، اما وقتی از ظرف زمان بیرون بروی، فقط متغیرهای اصلی‌اند که می‌مانند و تو در می‌مانی که چرا این همه مردم دچار اشتباه فاحش و ضعف در تحلیل بوده‌اند؟ وقتی که از ظرف زمان بیرون می‌نشینی، دیگر برایت مسخره می‌نماید که یک نفر در ماجرای کربلا حضور نیافت، چون "بچه‌اش مریض بود و نیاز به مراقبت داشت"، یک نفر در صف یزیدیان قرار گرفت چون "شرط ازدواجش بود"، یک نفر از همراهی سپاه امیرالمومنین سر باز زد چون "خسته بود"، یک گروه بعد از فوت پیامبر اکرم منحرف شدند چون "به حرف‌های پیامبر خوب گوش نکرده بودند" و ... . این دلایل به چشم ما نمی‌آیند، و فکر می‌کنیم که همه‌ی بازیگران واقعه‌ی کربلا خود را در میان بهشت و جهنم می‌دیدند و از روی میل دکمه‌ی جهنم را فشار دادند! نتیجه‌ی تحلیل‌های لخت و ساده عبرت نگرفتن است و تاریخ را در حد قصه و داستان پایین می‌آورد. دیگر ما خودمان را آن‌جا نمی‌بینیم و اگر هم ببینیم ترس و ابهامی نداریم. دوستی می‌گفت که چگونه مردم عصر امام کاظم علیه السلام و محبین ایشان حاضر شده بودند که امام‌شان در زندان باشد، و آن‌ها مشغول زندگی و کسب و کار خود باشند؟ سوال قابل تاملی است و قابل تعمیم به اعصار پس و پیش هم هست. در مورد همه‌ی ائمه تا حدودی این سوال مطرح است. اصلا مردم در جوار امیرالمومنین زندگی می‌کردند و کاری به کار ایشان نداشتند. و چرا راه دور برویم؟ مگر در عصر خود ما، امام خمینی زندانی و تبعید نشد؟ چند نفر و چند درصد از مردم زندگی‌شان دچار تلاطم شد و فرق کرد؟

 

2.       آیا ما فرق می‌کنیم؟ مایی که در جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم و سنگ ولی فقیه را به سینه می‌زنیم و پُزش را می‌دهیم، واقعا متوجه امام و ولی هستیم؟ آیا زندگی‌مان را با ایشان تنظیم کرده‌ایم یا این‌که کلا قبول‌شان داریم و "خدا حفظ‌شان کند!"؟ من نگرانم که ما هم به دلایل ساده و مسخره‌ای این نعمت را از دست بدهیم و بعد هم زندگی ادامه داشته باشد. مردم عصر امام حسین علیه السلام هم بعد از ایشان گریه‌ی شبانه‌روزی نداشتند و مشغول زندگی بودند. یزید هم خور و خوراکش را داشت و تا وقتی مرد زندگی می‌کرد. اما الان که به آن صحنه نگاه می‌کنیم می‌فهمیم که برای آن مردم جز لعن و حسرت چیزی نمانده. ما هم ممکن است به دلیل "خستگی"، "مشغولیت تحصیلی"، "گرانی و تورم"، "ترس از آبرو"، "عائله‌مندی" و ... ولی را تنها بگذاریم و خدا نعمتش را بگیرد. من فکر می‌کنم که ما هم- مثل مردم عراق، ترکیه، فلسطین، ...- بدون امام و ولی می‌توانیم برنامه‌ریزی کنیم و کار کنیم و پیش برویم. ممکن است کارمان سخت بشود، ولی آن را هم می‌گذاریم به پای سختی‌های دنیا و می‌پذیریم. فرض کن که خدای ناکرده در این مملکت بساط ولایت فقیه برچیده شود. چه می‌شود؟ آیا ما منفجر می‌شویم؟! زندگی بدون امام برای مایی که عادت کرده‌ایم عجیب و غریب نیست. قرار نیست کسی که بی‌توجه به امامش زندگی‌ می‌کند شب خوابش نبرد، نتواند درس بخواند یا سرمایه‌اش سود نرساند. قرار نیست خدا آدم‌ها را با چکش متوجه امام کند. زندگی با امام را تجربه نکرده‌ایم، فلذا عادت کرده‌ایم به بی‌عدالتی، به سختی و اختلاف، به تهاجم دشمن، به دزدی و فحشاء... مثل ما مثل آقای آلوده است که در اگزوز زندگی می‌کند و خوشحال است!

 

پی‌نوشت 1: کتاب «نامیرا» را حتما بخوانید. خیلی خوب حال و هوای مردم کوفه را پیش از کربلا تصویر کرده، خوب و ملموس.

پی‌نوشت 2: الحمدلله، پنجشنبه، 6 آذر 93: دیدار رهبر معظم انقلاب با بسیجیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۵۰

«نوح» محصول 2014 آمریکا؛ امروز این فیلم را دیدم. عجالتا چند نکته‌ی جالب از فیلم که به نظرم رسیده را یادداشت می‌کنم، شاید بعدا مفصل‌تر در مورد تصویرهای مذهبی هالیوود نوشتیم و با چهره‌ای که اسلام از پیامبران الهی ارائه می‌کند مقایسه کردیم:


پوستر فیلم نوح 2014

 

  1. نوح یک شخصیت آواره است که از دست فرزندان قابیل به تنگ آمده و این طرف و آن طرف می‌رود. در کابوس‌های خودش ماجرای طوفان را می‌بیند و بعد که شروع به ساخت کشتی می‌کند تازه یک جا مستقر می‌شود. نوح فقط این‌ها را دارد: زن، سه تا پسر، یک دختر که همسر سام می‌شود + فرشتگان طرد شده! فرشتگانی به هیبت غول‌های سنگی مددکاران نوح هستند. آن‌ها بعد از هبوط آدم برای کمک به او به زمین آمده‌اند و خدا به خاطر این گستاخی به سنگ تبدیل‌شان کرده! این‌ها دشمن انسان‌هایند، چون همه‌ی انسان‌ها (فرزندان قابیل) بد هستند. وقتی نوح را می‌بینند به یاد اجداد خوبِ او می‌افتند و تصمیم می‌گیرند کمکش کنند. در جریان ساخت کشتی به نوح کمک می‌کنند و بعد در نبرد با آدم بدها (فرزندان قابیل) کشته می‌شوند؛ به این ترتیب خدا می‌بخشدشان و دوباره عروج می‌کنند.
  2. در طول فیلم مکرر در مکرر از بدی‌های انسان و گناه‌کاری او سخن به میان می‌آید، ولی هیچ اشاره‌ای به جزئیات و کیفیت این "گناه‌"‌ها نمی‌شود. آدم‌ بدها موجوداتی خشن، ضد طبیعت و ضد حیوانات، و آدم‌خوار هستند. ولی هیچ مسئله‌ای که اشاره به روابط اجتماعی و خانوادگی و ... داشته باشد نمی‌بینیم. آن‌ها در واقع انسان‌های حیوان شده‌اند، همین! نوح هم هیچ کار تبلیغی و ارشادی و انذاری ندارد. فقط از اواسط فیلم به این نتیجه می‌رسد که موظف است کشتی بسازد و انسان‌ها عذاب خواهند شد. بعد هم که کشتی می‌سازد هیچ اصراری به هدایت و بردن انسان‌ها ندارد، بلکه از سوار شدن آن‌ها به کشتی نجات مانع هم می‌شود! او منجی حیوانات است. از هر گونه‌ای یک جفت به داخل کشتی نوح سوار می‌شوند.
  3. همسر سام نازاست، هیچ دختر دیگری هم در کار نیست. بنابراین بزرگترین دغدغه‌ی پسران نوح و همسر نوح این است که نسل‌شان چه می‌شود؟ در کمال تعجب، نوح اعلام می‌کند که به خاطر گناهان بشر خدا می‌خواهد انسان‌ها را نابود کند. پس کشتی فقط قرار است حیوانات را حفظ کند، و بعد به تدریج نوح و همسرش و پسرانش خواهند مرد و نسل بشر منقرض می‌شود!! یعنی خدا از خلقت انسان پشیمان شده. حتی وقتی که با دعای پدربزرگِ نوح، همسر سام صاحب فرزند می‌شود نوح برمی‌آشوبد که این خلاف خواست خداست و او موظف است جلوگیری کند!! پس اگر فرزند سام پسر باشد که هیچ، ولی اگر دختر بود نوح موظف است او را بکشد. اینجاست که همسر نوح و پسرانش و عروسش همه دشمن نوح می‌شوند و می‌خواهند از دست او فرار کنند و حتی او را بکشند. ولی نوح اصرار دارد که نمی‌خواهد، ولی باید به وظیفه‌اش عمل کند ... آخر سر هم وقتی که نوح بالاسر دوقلوی سام (دو دختر) می‌ایستد و می‌خواهد آن دو را بکشد، فقط غلیان احساسات است که مانع می‌شود و از فرمان الهی (وظیفه‌ای که تشخیص داده) سرپیچی می‌کند. در واقع نوح در این ماجرا هم خانواده‌اش به خاطر این دگم بودن و خشونتش از دست می‌دهد، و هم از فرمان الهی سر باز می‌زند. نوح که طرد شده، از خانواده‌اش فاصله می‌گیرد و شروع به خوردن کیلو کیلو مشروبِ گرفته شده از انگور می‌کند! (ظاهرا این بر اساس کتاب‌های یهود است و البته می‌گویند که او اولین نفر بوده و هنوز کسی نمی‌دانسته که مشروبات چه اثری دارد.) 
  4. بنابراین نوح هیچ تشریع، هدایت، انذار، و کلا هیچ شانی از شئون پیامبری را ندارد و فقط مکلف است که کشتی بسازد و حیوانات را نجات دهد. جالب این‌جاست که نوح به عنوان یک پیامبر هیچ ارتباطی هم با غیب ندارد! فقط چند کابوس است + ارتباط با پدربزرگ خودش که در غیاب خدا نقش دانای کل را بازی می‌کند و "پیر" قصه است. جالب است که همه از جمله خود شخصیت نوح، خدا را با عنوان Creator(خالق) خطاب می‌کنند.
  5. شخصیت بد داستان که از نوادگان قابیل است و خود را پادشاه می‌خواند، در باور به غیب و معجزه و بد بودن خود چیزی کم ندارد. او می‌گوید که ما لعنت شده‌ایم و خدا می‌خواهد ما را نابود کند، ولی من نمی‌گذارم. ایدئولوژی جالبی هم دارد که کاملا سازگار با تفکر عالم مدرن است: آدم از بهشت دستور نمی‌گیرد، از اراده‌اش دستور می‌گیرد! تیکه‌ی جالبی هم به نوح می‌اندازد، آن‌جا که به پسر نوح (حام) می‌گوید پدر تو شما را در خدمت حیوانات در آورده، در حالی که قرار بود آن‌ها به انسان‌ خدمت کنند. در این قصه به همسر نوح و پسر مطرودش (طبق روایات قرآنی) اشاره‌ای نشده است. همسر نوح که کاملا چهره‌ی مثبت دارد و معصوم‌تر از نوح است. 
  6. خلاصه این روایت هیچ ربطی به نوح ِپیامبر ندارد. فقط روایت طوفان نوح است. قصه‌ی سبک و کم محتوایی دارد. بازی شخصیت نوح خیلی خوب است، همسرش هم خوب بازی می‌کند. چهره‌ی بازیگرها طبق معمول کاملا اروپایی است. جلوه‌های ویژه‌ی بخش‌های طوفان جذاب است، ولی غول‌های سنگی (فرشتگان مطرود) و حیوانات بازسازی شده اصلا پرداخت خوبی ندارند و فضا را کمی مسخره کرده‌اند.

 


پی‌نوشت: رسم ادب این است که نوح پیامبر را با صلوات و سلام یاد کنیم، ولی واقعا شخصیت پرداخته شده در این فیلم هیچ ربطی به نوح علیه السلام ندارد و حیف است که این دو را با هم بیامیزیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۴

ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران (1977-1979 م) بوده است. وی در کتاب خاطراتش با عنوان «ماموریت در ایران» توصیفی از جامعه و نهادهای حاکمیتی ایران عصر پهلوی ارائه می‌کند که علی‌رغم محدود بودن نگاهش تصویر خوبی از نوع روابط ایران و آمریکا در آن دوران به دست می‌دهد. در بخشی از این کتاب ضمن توصیف فضای دانشگاه‌ها به مقوله‌ی مهاجرت ایرانیان به آمریکا برای ادامه‌ی تحصیل اشاره می‌کند: ظرفیت دانشگاه‌های ایران محدود بود و آن‌هایی که نمی‌توانستند وارد دانشگاه شوند و توان مالی داشتند جوانان‌شان را برای ادامه‌ی تحصیل به خارج و عموما آمریکا می‌فرستادند (سولیوان می‌گوید هزینه‌ها در آمریکا کمتر از اروپا بوده است). موسسات آموزشی آمریکایی هم به سهولت اقدام به صدور پذیرش می‌کردند و سیل درخواست‌ها برای صدور ویزای دانشجویی صدای کنسولگری آمریکا را درمی‌آورد که این پذیرش‌ها بدون در نظر گرفتن سوابق تحصیلی و سطح استعداد متقاضیان صادر شده و عموما هم این‌ها زبان بلد نیستند. سولیوان به عنوان سفیر آمریکا موضوع را بررسی می‌کند:


ماموریت در ایران


«من پس از بررسی شکایات و نظرات مقامات کنسولی تقاضای آن‌ها را برای محدودیت صدور ویزا نپذیرفتم ولی از وزارت امور خارجه و اداره‌ی مهاجرت خواستم در مورد صدور پذیرش تحصیلی مراقبت بیشتری به عمل آورند. به طور کلی من با ایجاد محدودیت در مسافرت جوانان ایرانی به آمریکا موافق نبودم، زیرا به فرض این‌که آن‌ها با پایه‌ی تحصیلی ضعیفی وارد دانشگاه‌های آمریکا می‌شدند و بیش از حد معمول در دانشگاه‌ها می‌ماندند رفتن آن‌ها به آمریکا و آشنا شدن آن‌ها با فرهنگ و جامعه‌ی آمریکا برای تحکیم روابط دوستانه‌ی بین دو ملت در آینده مفید بود.»


البته آقای سفیر کور خوانده بود و از دانشجویان حاضر در آمریکا انقلابیونی برخاستند که یکی‌شان همین دکتر ظریف خودمان است. ولی به نظر نمی‌رسد که سیاست و نگاه آمریکا در زمینه‌ی جذب دانشجویان ایرانی تغییر اصولی کرده باشد، مضاف بر این‌که حالا دیگر ضعف علمی دانشجویان ایرانی هم مطرح نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۵:۵۹

سال 1974/1353 درآمدهای نفتی ایران رشد چشم‌گیری دارد و شاه که خود را در دروازه‌ی تمدن بزرگ می‌بیند و برنامه‌ی غربی‌سازی ایران را در سر می‌پروراند، پول‌های نفت‌آورده را در این راه خرج می‌کند و پروژه‌های بزرگی را کلید می‌زند. البته همچون همیشه نفت بلای جان می‌شود و با تورم ناشی از نقدینگی زیاد و بعد از آن کاهش درآمدهای نفتی برنامه‌ها به هم می‌خورد.



در این اثنا نگاه دقیق آنتونی پارسونز (سفیر وقت انگلیس) را به اوضاع ایران و موقعیت شاه ببینید. او تماما در پی حفظ منافع انگلیس در ایران است و کار خود را دادن اطلاعات و مشاوره‌های موثق به دولت و بخش خصوصی کشورش می‌داند. توصیه‌ی او در پایان سال 1974/1353 به بخش مالی و تجار انگلستان را بخوانید:

 

«ایران یک کشور جهان سومی است و در هیچ یک از کشورهای جهان سوم تغییر ناگهانی حکومت بعید نیست. اگر شما می‌خواهید در این کشور تجارت کنید، باید این خطر را هم بپذیرید. بنابراین تا می‌توانید و هر جا که شده کالاهایتان را بفروشید و سرمایه‌گذاری نکنید، مگر آن‌که برای فروش کالاهایتان مجبور به انجام این کار باشید. اما اگر مجبور شدید به میزان حداقل ممکن سرمایه‌گذاری نمایید و صنایعی را انتخاب کنید که سود شما در صادرات مواد اولیه یا قطعات انگلیسی باشد ]یعنی سراغ کارخانجاتی بروید که مواد اولیه، یا قطعات و لوازم آن از انگلستان وارد شود[، مانند کارخانجات مونتاژ، نه این‌که قطعات ایرانی باشد. با توجه به این پیش‌شرط‌ها و محدودیت‌ها، من بر این باورم که ایران یکی از بهترین بازارهایی است که شما می‌توانید در جهان سوم پیدا کنید، و البته یک معامله‌ی چرب و نرم و پرمنفعت بهتر از هر چیز دیگری است.» (غرور و سقوط(ایران 1352-1357)، خاطرات آنتونی پارسونز، صص 33-34)

 


به نظر نمی‌رسد نگاه انگلیسی‌ها و در کل غربی‌ها نسبت به سرمایه‌گذاری در ایران عوض شده باشد. حالا که دولت شدیدا به دنبال توسعه‌ی روابط تجاری -به خصوص با اروپا- است، باید این عبارات را مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۸

نلسون ماندلا قهرمان مبارزه با آپارتاید در آفریقای جنوبی یکی از معروفترین چهره‌‌های دنیاست. تشییع جنازه‌ی او حدودا 10 روز طول کشید و مقامات بلندپایه‌ی کشورهای مختلف در مراسم تدفین او شرکت کردند. ماندلا در زمان حیاتش هم معروف و شناخته شده بود و  تا به حال ده‌ها فیلم مستند و سینمایی در موردش ساخته شده است. بعد از این‌که کتاب خاطراتش را (راه دشوار آزادی: Long Walk to Freedom) که با قلم خود نوشته است خواندم، ناخودآگاه مقایسه‌ای در ذهنم شکل گرفت؛ مقایسه میان او و امام خمینی:



1.       نلسون ماندلا در سال 1297/1918 در اومتاتا روستایی در جنوب شرقی آفریقای جنوبی به دنیا آمد. اجداد ماندلا در سیستم قبیله‌ای خودشان نقش مشاورِ رییس قبیله را داشتند. ماندلا نیز با این واسطه در خانواده‌ی مرفه‌تر رییس قبیله وارد می‌شود و تحصیلاتش را در یکی از مدارس مبلغان مسیحی در یک سیستم کاملا انگلیسی پی‌‌ می‌گیرد. بعدتر و وقتی از دست رییس قبیله و از ترس ازدواج تحمیلی به ژوهانسبورگ فرار می‌کند، درسش را ادامه می‌دهد و وکیل می‌شود.

2.       سید روح الله خمینی در سال 1281/1902 در شهرستان خمین به دنیا آمد. پدر او ،سید مصطفی، از مجتهدین و معتمدین شهرستان خمین است و در پنج ماهگی روح الله در مبارزه با خوانین محل به شهادت می‌رسد. روح الله تحت تربیت عمه و مادر خود رشد می‌کند و تحصیلات مرسوم زمان خویش را در خمین و سپس حوزه‌ی اراک نزد مرحوم آشیخ عبدالکریم یزدی فرا می‌گیرد و از سال 1300/1921  اندکی پس از استاد خود وارد حوزه‌ی قم می‌شود.

3.       ماندلا در ژوهانسبورگ به تدریج با اندیشه‌ی مبارزه آشنا شده و به زودی وارد کنگره‌ی ملی آفریقا می‌شود و لیگ جوانان را پایه‌گذاری می‌کند. مبارزات ماندلا خیلی زود اوج می‌گیرد و از سال 1329/1950 به عنوان یکی از رهبران مبارزه‌ی بدون خشونت وارد عرصه می‌شود. ماندلا هدف خود را پیدا کرده بود: مبارزه با آپارتاید و کسب آزادی.

4.       روح الله خیلی زودتر از هم‌لباسان خود مدارج ترقی علمی و عرفانی را طی می‌کند؛ به سال ... در 25 سالگی کتاب چهل حدیث و در سال ... اسرار الصلوة را می‌نویسد. او یکی از شیفتگان آیت الله مدرس است و برای دیدن نطق‌های او از قم به تهران می‌آید. همچنین در جریان مبارزات ملی شدن صنعت نفت ریز حوادث را دنبال می‌کند، ولی هنوز اقدام مشخصی از او نمی‌بینیم. اولین نامه‌ی روح الله خطاب به روحانیون که در «صحیفه‌ی امام» نیز ثبت است به سال 1323/1944 برمی‌گردد: «قال الله تعالی: قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادا ...»[1]

5.       ماندلا در خلال مبارزات خود بارها دستگیر می‌شود و به زندان می‌افتد. در سال 1340/1961 و 10 سال پس از شروع مبارزه‌ی بدون خشونت، او به این نتیجه می‌رسد که این شیوه به تنهایی جواب‌گو نیست. گروه «نیزه‌ی ملت» را پایه‌گذاری می‌کند و برای جلب حمایت‌های مالی و نیز آموزش نظامی به دیگر کشورهای آفریقایی سفر می‌کند. او موفق می‌شود که چندین عملیات خرابکاری را علیه دولت آپارتاید ساماندهی کند، ولی سرانجام دستگیر می‌شود و برای دوره‌ای طولانی (21 سال) به زندان می‌افتد. سال‌های محنت ماندلا شروع می‌شود.

6.       روح الله به همراه جمعی دیگر، آیت الله بروجردی (مرجع تقلید وقت شیعیان) را به قم دعوت می‌کنند. او خود به عنوان مشاور آیت الله بروجردی ایفای نقش می‌کند و در جریان مبارزات مختلف بر ضد رژیم شاهنشاهی همه‌ی مراجعات را به سمت ایشان هدایت می‌کند. پس از فوت آیت الله بروجردی و علی رغم ابای شخصی از مرجعیت، به زودی به مرجع عده‌ی زیادی از شیعیان و به خصوص مبارزین تبدیل می‌شود. سال 1341/1962 و پس از حمله‌ی رژیم شاه به مدرسه‌ی فیضیه، خمینی وارد مبارزه‌ی مستقیم با رژیم شده و راهی را شروع می‌کند که 16 سال بعد به پیروزی انقلاب منتهی می‌شود. خمینی در 13 خرداد 1342/1963، مصادف با عاشورای محرم 1383نطقی آتشین علیه سیاست‌های شاه و وابستگی به اسرائیل ایراد می‌کند و پیرو آن دستگیر می‌شود. دو روز بعد و در 15 خرداد تظاهرات عظیمی در چند شهر ایران برپا می‌شود و چند هزار نفر (که آمار دقیق آن هیچ‌ وقت معلوم نشد) توسط رژیم شاه کشته می‌شوند. آیا این تظاهرات سازماندهی شده بود؟

7.       زندگی در زندان بسیار سخت و کند می‌گذرد، اما ماندلا مقاومت می‌کند. او تحصیلات خود را به سختی ادامه می‌دهد و به انواع و اقسام روش‌ها سعی می‌کند "همچنان" مبارز بماند. او در زندان هم رهبر زندانیان سیاسی است و جسته و گریخته از اخبار بیرون مطلع می‌شود. روزنامه‌ها از درج عکس و اسم ماندلا منع شده‌اند.

8.       خمینی حدودا یک سال بعد آزاد می‌شود. در آبان 1343/1964 و پیرو تصویت لایحه‌ی کاپیتولاسیون (مصونیت قضایی مستشاران آمریکایی) نطق دیگری علیه این لایحه و نمایندگان مجلس ایراد می‌کند و می‌گوید: «دنیا بداند که هر گرفتاریی که ملت ایران و ملل مسلمین دارند، از اجانب است، از آمریکاست.» پیرو این اتفاق، خمینی را دستگیر و این بار تبعید می‌کنند: ابتدا ترکیه، و سپس نجف اشرف. دوره‌ی تبعید 14 ساله‌ی او (و شاید دوران محنت خمینی) شروع شده است.

9.        ماندلا در زندان خاطرات خود را به سختی می‌نویسد و به امید چاپ آن‌ها در سالگرد 60 سالگی تولدش به بیرون می‌فرستد. با توجه به ممنوعیت این کار، او و همراهانش در زندان به صورت عجیب و طاقت‌فرسایی این مسیر را طی می‌کردند: کاغذ به دست می‌آوردند، او نیمه شب‌ها خاطراتش را می‌نوشت، یکی دیگر از هم‌بندان او ؟ آن‌ها را به صورت بسیار ریز پاک‌نویس می‌کرد و به بیرون می‌فرستاد. حتی خلاص شدن از دست چرک نویس‌ها برای خود ماجرایی داشت. چرک‌نویس‌ها را بایستی تا حصول اطمینان از چاپ خاطرات نگه می‌داشتند، اما کجا؟ آن‌ها را به تدریج در باغچه‌ی حیاط زندان چال می‌کردند.

10.   خمینی در نجف به مبارزه با رژیم شاه (از طریق ارتباط‌های پنهانی و شبکه‌ی روحانیون) ادامه می‌دهد. او رهبری قیام مردم ایران را پذیرفته، پس برای هم‌دردی با آن‌ها تابستان‌های نجف را بدون کولر سپری می‌کند. هم‌زمان در جبهه‌ای دیگر با زخم‌زبان‌ هم‌لباس‌هایش که از سیاست و فلسفه گریزانند مواجه است و این‌جا چاره‌ای جز تحمل ندارد. نظریه‌ی ولایت فقیه را در همین دوران تبیین می‌کند.

11.   کم‌کم سال‌های دهه‌ی 1970 فرا می‌رسد. ماندلا همچنان در زندان مقاومت می‌کند. خبر فوت فرزند و مادرش را در زندان به او می‌دهند. بدتر از همه دستگیری‌های پیاپی همسر و آزار و اذیت‌هایی است که به او می‌رسد. او چاره‌ای جز تحمل ندارد و صبر می‌کند.

12.   سال 1356/1977 حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگ خمینی، به طرز مشکوکی از دنیا می‌رود. باور مردم نسبت به شهادت فرزند خمینی و توهین روزنامه‌ی شاه به او، قیام 19 دی را رقم می‌زند. این قیام که با شهادت مردم قم خونین می‌شود، قیام‌های بعدی شهرهای تبریز و یزد را به دنبال دارد و انقلاب اسلامی را در مسیر پیروزی شتاب می‌دهد. خمینی با کمک شاگردان خود قیام‌های داخلی را سازماندهی می‌کند و جزئیات را زیر نظر دارد.

13.   سال 1361/1982 فرا می‌رسد و ماندلا اکنون 64 ساله است. تغییر در اوضاع بین المللی و قیام‌های مردم آفریقای جنوبی، دولت آپارتاید را وادار به نرمش می‌کند. شرایط زندان برای ماندلا و یارانش بهتر می‌شود. او فرصت را غنیمت می‌شمرد و با دولت وارد مذاکره می‌شود. چند بار به رییس دولت نامه می‌نویسد و پاسخی دریافت نمی‌کند تا این‌که در خلال بازرسی‌های بین المللی بالاخره پیشنهاد او مورد توجه قرار می‌گیرد.

14.   خمینی که حالا مردم او را «امام»  می‌نامند از عراق به پاریس می‌رود: فرصتی برای جهانی شدن انقلاب. در پاریس امام به تبیین اصول انقلاب اسلامی برای افکار عمومی دنیا می‌پردازد. قیام داخلی همچنان ادامه دارد و شاگردان خمینی مشغول هستند. نوارهای امام به دست مبارزین می‌رسد. امام قیام مسلحانه را نفی می‌کند، ارتش را برادر ملت می‌داند و اصرار می‌کند که شاه باید کنار برود.

15.   ماندلا در برزخ آزادی و زندان قرار دارد. او در خانه‌ای با یک پیش‌کار محصور است و به مذاکرات خود ادامه می‌دهد. بالاخره تاریخ آزادی ماندلا پس از 21 سال فرا می‌رسد: 11 فوریه 1368/1990.

16.   امام  در تاریخ 12 بهمن 1357/1979 پس از 15 سال تبعید به ایران باز می‌گردد. برآوردها از استقبال 4 تا 8 میلیونی مردم در روز بازگشت امام حکایت دارد. در اولین گام، امام به بهشت زهرا می‌رود و به شهیدان ادای احترام می‌کند. همان‌جا همه‌ی حرف‌هایش را می‌زند: شاه مملکت ما را خراب کرد/ تا هستیم نمی‌گذاریم سلطه‌ی اجانب برگردد/ من به پشتیبانی ملت دولت تعیین می‌کنم/ ... دهه‌ی فجر انقلاب اسلامی آغاز می‌شود و روز 22 بهمن انقلاب به پیروزی می‌رسد.

17.   ماندلا آزاد می‌شود. در تمام طول مسیر مردم و حتی سفیدپوستان استقبال با شکوهی از او به عمل می‌آورند. ماندلا در کیپ تاون برای مردم سخنرانی می‌کند و همه‌ی حرف‌هایش را می‌زند: من به نام صلح، دموکراسی و آزادی برای همگان به شما سلام می‌کنم/ آپارتاید در آفریقای جنوبی هیچ آینده‌ای ندارد/ حالت فوق‌العاده باید لغو شود و دولت همه‌ی زندانیان سیاسی را آزاد کند/ ... . ماندلا خیلی زود متوجه می‌شود که زندگی عادی و معمولی برای او دیگر معنی ندارد.  او همسر دومش را هم طلاق می‌دهد. ماندلا مکرر از خود می‌پرسد: «آیا من درست تصمیم گرفته‌ام که رفاه مردم را بر رفاه خانواده‌ی خودم مقدم دانسته‌ام؟» و می‌گوید: «در ابتدا قصد نداشتم مردم خود را بر خانواده‌ام ترجیح دهم، اما دریافتم که در تلاش برای خدمت به مردم نمی‌توانم دیگر به عنوان یک پسر، یک برادر، یک پدر و یک شوهر به تعهداتم عمل کنم»

18.   کار امام، رهبر انقلاب، تازه شروع شده است. انتخابات مختلف به سرعت برگزار می‌شود: رفراندوم جمهوری اسلامی، خبرگان قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی، ریاست جمهوری. یاران امام را یکی‌ پس از دیگری ترور می‌کنند. شهرهای مرزی در شور جدایی‌طلبی گرفتار می‌شوند. امام همچنان ایستاده است: پاوه باید تا فردا آزاد شود.

19.   ماندلا راهی سفرهای خارجی می‌شود و همه جا او را به عنوان اسوه‌ی مبارزه تحویل می‌گیرند: «طبق گزارش‌ها یک میلیون نفر شخصا شاهد حرکت ما در شهر (نیویورک) بودند.» پس از یک دوره کشمکش داخلی، اولین انتخابات آزاد تاریخ آفریقای جنوبی در سال 1373/1994برگزار می‌شود. کنگره‌ی ملی آفریقا به پیروزی می‌رسد و ماندلا رییس جمهور می‌شود. دوکلرک رییس دولت آپارتاید به معاونت ماندلا برگزیده می‌شود. رهایی کامل از سیستم آپارتاید تا سال 1378/1999 طول کشید.

20.   سال 1359/1980 . عراق به ایران حمله می‌کند و جنگی هشت ساله آغاز می‌شود. دنیا با صدام است: آلمان بمب می‌دهد، فرانسه هواپیما، آمریکا اطلاعات. ایران تحریم است و تجهیزات مورد نیازش را به سختی تامین می‌کند. امام همچنان ایستاده است، ملتِ امام هم. در طول جنگ تحمیلی 8 ساله قریب به 300 هزار نفر شهید می‌شوند. امام فتح الفتوح انقلاب را تربیت جوانانی می‌داند که جان‌شان را بر کف دست گرفته‌اند و به میدان جهاد قدم گذاشته‌اند. اما این در واقع فتح الفتوح خود اوست، فتح الفتوح امام.

21.   پس از دوران ریاست جمهوری ماندلا فعالیت‌های خود را در زمینه‌ی حقوق بشر و امور خیریه پی گرفت و چند جایزه و نشان را در زمینه‌ی صلح و آزادی دریافت کرد. او در سال 1383/2004 در سن 85 سالگی اعلام کرد که از سیاست کناره‌گیری می‌کند. سازمان ملل در سال 1388/2009 روز 18 جولای (روز تولد ماندلا) را به عنوان روز بین المللی ماندلا نامگذاری کرده است.

22.   اندیشه‌ی خمینی از عملکرد او چیزی کم‌ نداشت. او در سال آخر عمر خود و پس از قبول قطع‌نامه‌ی 598 به تبیین مسیر پرداخت: بیانیه‌ در سال‌گرد کشتار حجاج/نامه به گورباچف/ نامه به مهاجرین جنگ تحمیلی/منشور روحانیت/ و وصیت‌نامه

23.   ماندلا در دسامبر 1392/2013 در سن 95 سالگی از دنیا رفت. او را 10 روز پس از مرگ دفن کردند و سران کشورهای مختلف در تشییع جنازه‌اش حاضر شدند: روسای جمهور آمریکا، فرانسه، انگلیس، ... . مراسم تشییع در یک استادیوم برگزار شد.(+)

24.   خمینی در خرداد 1368/1989 از دنیا رفت. او را دو بار (یا بیشتر؟) کفن کردند... خمینی همچنان ایستاده است.




 

پی‌نوشت: شهرت دلیل نمی‌شود- نتیجه‌ی جستجو در گوگل:

(26,400,000)Mandella  

Khomeini(1,590,000)




[1] صحیفه‌ی نور، ج 1، ص 3:

بسم الله الرحمن الرحیم

 قال الله تعالی:

 ( قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادا )

 خدای تعالی در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه هائی است که خدای عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده، این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه های گوناگون عالم طبیعت رهانده.

 خلیل آسا در علم الیقین زن - ندای لااحب الافلین زن.

 قیام لله است که موسی کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو کشاند. قیام برای خداست که خاتم النبیین صلی الله علیه و آله را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین اوادنی رساند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۳۵