کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شناخت» ثبت شده است

چندی قبل با دوستی گفت و گو می‌کردیم که "چه کنیم؟" . گفتم که بین احدی‌ القبحَیَین گیر کرده‌ایم!

هر طرف که می‌چرخی و هر طرحی که برای آینده‌ات می‌ریزی، آن رجیم را می‌بینی که به سهم‌خواهی ایستاده. قصه قصه‌ی صحنه‌آرایی‌های بیرون نیست، باید درون را درمان کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۸۸ ، ۱۲:۵۹

با همین سن کم، به نسبه کم، این را یافته‌ام: گاهی در زندگی طوفانی در میگیرد، و تو-هر قدر هم که دلت بخواهد- در می‌مانی. طوفان آمده، و تو هنوز مقدمات بی‌پاسخ داری. در می‌مانی، و حسرت می‌خوری؛ نمی‌توانی، ولی معذور هم نیستی! ذهن بچه‌گانه نمی‌تواند خود را مهیّای آن چیزهایی بکند که بالاخره خواهند آمد...

و باز، گاهی نسیم رحمتی وزیدن می‌گیرد در حالی که تو هنوز مقدمات را آماده نکرده‌ای. می‌خواهی، ولی نمی‌توانی. و معذور هم نیستی!

 

در این انتخابات هم طوفان را دیدم و هم رحمت را. آماده نبودم. آمادگی خیلی مهم است. یک جورهایی همه‌ی زندگی آماده شدن است...

 

پی‌نوشت: در این رابطه دیروز با امین صحبت می‌کردم. توضیح مربوط: منظور من خودمم! اگر شما این مشکل را ندارید، خب ندارید. ولی به کرّات این مشکل را در خودم و آدم‌های هم‌جوّم دیده‌ام. یک سالی پس از ورود به دانشگاه، متوجه شدم که بابا ما خیلی شوتیم! اصلاً نمی‌دانستیم که کجا داریم میآییم! ملت کار می‌کردند، و ما-من و امثالی!- به دنبال سوال‌های ابتدایی بودیم. آب که می‌خواستیم بخوریم، با شک در خدا و پیغمبر شروع می‌کردیم... دقت کنید، نمی‌گویم این‌ها نباشد، نه، باشد! ولی حرف من این است که اولاً باید پیش بینی کنی، و خودت را برای آینده بسازی. و ثانیاً باید برای خودت استراتژِی و روشی را انتخاب کنی که به پوچی و بیکاری نکشد. البته من نمی‌گویم همه‌ی آدم‌هایی که کار می‌کنند جای خوبی ایستاده‌اند. نه، آن‌ها هم غالباً سوال‌هایشان را حذف کرده‌اند. ولی معدودی هستند که قوی‌اند و کار می‌کنند. آنم آرزوست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۱۳:۰۲

به گاه طوفان، نداشتن سرپناه عذر خوبی نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۸۸ ، ۱۳:۰۴

گاهی اوقات خداوند آن‌قدر ثناء جمیل منتشر می‌کند، که خود طرف هم وهم برش می‌دارد. و چون منی می‌ماند که این رحمت است یا عذاب؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۸۸ ، ۱۳:۰۵

1. چه می‌شود که فلانی می‌شود الگوی ما؟

 چه چیزی را در او می‌پسندیم که الگویش قرار می‌دهیم؟ حرف‌هایش ما را جذب می‌کند؟ اعمال و رفتارش ما را جذب می‌کند و دلمان می‌خواهد؟ عقایدش را می‌پسندیم و احساس قرابت می‌کنیم یا مثلاً به نظرمان درست می‌آید؟ موقعیت او را-مستقل از خودش- می‌خواهیم؟ چه؟

2. وقتی فلانی الگوی ما شد، یعنی چه؟ باید چه تعاملی با او داشته باشیم؟

حرف‌هایش را گوش کنیم؟ ببینیم چه می‌کند و ما هم تقلید کنیم؟ روش زندگی‌اش را یاد بگیریم و به کار ببندیم؟ یا باز هم یک سطح بالاتر برویم و شروع کنیم به تقلید؟ چه کنیم؟

 

شاید شما هم-مثل من- از یکی خوشتان می‌آید و روش‌تان "همین‌جوری!" است و معیارتان هم "؟" است!!

احتمالاً جوابتان به سوالهای بالا ملغمه‌ای است از این‌ها به علاوه‌ی اضافات خودتان. زیاد هم لازم/ممکن نیست که جواب شسته و رفته بیرون بیاید؛ ولی اگر حال دارید کمی به اینها فکر کنید.


مرتبط: هیچی به هیچی! (سینا)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۸۷ ، ۱۶:۵۵

بعضی آدم‌ها-مثل من- اصول و اعتقادات‌شان در عمل، و در برابر پیشنهادات و اتفاقات، نرم می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۷ ، ۱۶:۵۵

به مناسبت، مقتل ِلهوف ِ سید بن طاووس را می خواندم. سراسر مقتل پر است از ذکر زن هایی بزرگوار.


. در بین یاران سیدالشهداء –علیه السلام-، زهیر بن قین را می بینیم. زهیر، آنگونه که در مقتل آمده، اجباراً سفرش با سفر کاروان کربلا همزمان و هم مسیر بوده است، ولی به کاروان سیدالشهداء–علیه السلام- نزدیک نمی شده و خیمه اش را دورتر برپا می کرده است، تا این که حضرت احضارش می کنند. و زهیر به تذکر زنش اجابت می کند1 و به نزد ابی عبدالله –علیه السلام- که می رود، دیگر بر نمی گردد! زنش را طلاق می دهد و با پسر عموها روانه ی خانواده اش می کند.

. وقتی که حضرت مسلم بن عقیل–علیه السلام- به کوفه می رود، هجده هزار نفر با او بیعت می کنند. می آیند و حضرت مسلم نامه ی امام –علیه السلام- را برایشان می خواند؛ گریه می کنند، بیعت می کنند و می روند. اما عبیدالله که می آید، ورق را بر می گرداند و مردم کوفه گم می شوند. جالب است؛ مرحوم سید جعفر شهیدی می گوید مردم با این توجیه که بقیه برای مسلم کافی اند، پراکنده شدند.2 در لهوف آمده که مسلم –علیه السلام- با باقی مانده ی یارانش که ده نفر بودند(هجده هزار را که به یاد داری؟) مشغول نماز مغرب شد، و بعد از نماز هیچ کس با او نبود. حالا، مسلم تنها در شهر غریب به خانه ی زنی-طوعه نام- پناهنده می شود، و این زن پناهش می دهد.

در ماجرای کربلا، وهب از یاران امام–علیه السلام- است. این وهب با همسر و مادرش(ام وهب) به کربلا آمده. بعد از آنکه یه میدان می رود و مقداری می جنگد، نزد مادر بازمی گردد و می پرسد: آیا از من راضی هستی؟ که از ام وهب می شنود: نه! تا جلوی ابی عبدالله کشته نشوی از تو راضی نخواهم شد.3 بعد هم که پسرش شهید می شود و سرش نزد مادر باز می گردد، سر را به وسط میدان پرت می کند که ما آنچه داده ایم، پس نمی گیریم!

. چند وقت پیش تلویزیون برنامه ای نشان می داد راجع به شهید همت. می دانی همسرش چه می گفت؟ : بعد از شهادت او، بعدها، فهمیدم که من چقدر اشتباه می کرده ام، موقعی که امام فوت کرد، فهمیدم که تازه باید لباس مشکی بپوشم. بعدتر، فهمیدم که باز هم اشتباه می کرده ام، زندگی یک سفر است... خدا را شکر می کنم که 13 سال(برنامه مربوط به سال هفتاد و چند بود) داغ اسلام را به دوش کشیده ام...


حالا تو نگاه کن. همسر زهیر، چه کم از زهیر دارد؟ رسالت او جنگیدن با شمشیر نیست. رسالت او قربانی دادن است و بعد صبر و روشنگری. به وجود زنی چون طوعه یا ام وهب نباید افتخار کرد؟ مگر بزرگی یاران امام-علیه السلام- به کشتن چند نفر از دشمنان است؟ اگر بزرگی به فهم و تبعیت است، این زن ها هم الگویند. حالا بقیه ی مادران و همسران شهدا را هم خودت تصور کن. حرف من این نیست که زن ها هم حد خود را پر کرده اند ولی طفلی ها حدشان پایین است! من می گویم هیچ دلیلی ندارم بر این که ظرفشان یا فهمشان، و حتی اثرشان از مردها پایین تر باشد. وقتی که بهترین چیز برای یک زن این است که کسی او را نبیند و او هم کسی را نبیند، خب طبیعتاً از زنان بزرگ کم می شنویم. این ظهور ِکم-که نمی گویم بد است- نباید موجب ندیدن شود، که این اشتباه است. اسمشان را پرچم خانه مان نمی کنیم، نکنیم. ولی بدانیم که در کنار همه ی این مردان بزرگی که ان شاءالله نامشان ذکرمان است، زنانی هستند بزرگ، ولی پشت پرده. زنانی که می فهمند!




1- فقالت له زوجته-و هی دیلم بنتُ عمر-: سبحان الله، ایبعث الیک ابن رسول الله ثم لا تاتیه، فلو اتیته فسمعت کلامه.(لهوف، سید بن طاووس، مترجم: مهدی رمضانی/ ص 84)

2- تهدید این خانها و خانزاده ها و اشراف منافق کارگر افتاد و از هرسو پدران و مادران از خانه بیرون می تاختند و با گریه و زاری فرزندان خود را به خانه می کشاندند. هر کس فرزند خود را می دید، می گفت به تو چه که در این جنگ شرکت کتی؟ این همه مردم برای یاری مسلم بس است. از نرفتن تو چه زیانی خواهد دید؟ عده ای هم راستی ترسیدند و میدان را خالی کردند. نتیجه این شد که از هجده هزار تن مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند شامگاه جز سی تن با او نماند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت.(پس از پنجاه سال پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین علیع اسلام، سید جعفر شهیدی/ ص 133)

3- فقالت: لا، ما رضیتُ حتی تقتل بین یدی الحسین–علیه السلام-.(لهوف، سید بن طاووس، مترجم: مهدی رمضانی/ ص 124)



پی نوشت 1: در نظر من و امثال من، زن ها موجوداتی هستند درجه دوم. از قدرت فهم و درک چندانی برخوردار نیستند و کلا هم اهمیت چندانی ندارند، جز در تمکین! البته ما هم در مقام حرف، از حقوق زنها دفاع می کنیم و از فاطمه ی زهرا-سلام الله علیها- می گوییم، که ببینید زن ها چقدر می توانند بالا باشند... اگر شما این جوری نگاه نمی کنی، خب از امثال من نیستی!

پی نوشت 2: این پایین فرض کردن زن ها، متاسفانه خودش باعث محدود کردن آنها و عدم رشد درست و حسابی می شود. وگرنه نگاه کن به زنانی که در محضر ائمه-علیهم السلام- رشد کرده اند.

پی نوشت3: در ادامه مطلب، گفتاری از حضرت زینب–سلام الله علیها- را آورده ام که بی ربط به موضوع و مناسبت هم نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۸۷ ، ۱۷:۰۰

می خواهم مطلبی را عرض کنم، که اخیراً به ذهنم می آید و می رود. همه ی ما-کم و بیش- دیگرانی را در زندگی مان الگو قرار می دهیم. گاهی خودآگاه الگوبرداری و تقلید می کنیم، و گاهی ناخودآگاه؛ بعضی وقت ها باید، و بعضی وقت ها نباید. این که الگوبرداری یا تقلید چگونه باید باشد و مثلاً اگر فلانی الگوی من است، یعنی چه؟! باید افعالش را تقلید کنم، یا اخلاقش را؟ یا روح حاکم بر زندگی اش را، بینش و ایدئولوژی اش را تقلید کنم؟ بحث مهمی است، ولی موضوع این یادداشت نیست.

چه کسانی الگوی ما هستند؟ خب مثلاً: کسی که خوش تیپ باشد، یا خوش اخلاق باشد، خوب حرف بزند، تاثیرگذار باشد، روشن فکر باشد، چه و چه. نه اینکه آنچه ما به دنبالش هستیم اینها باشد؛ هدف ما خوب حرف زدن نیست، خوش تیپی هم نیست، ولی این ها جاذبه دارند و اگر کسی فاقد این ها باشد، به طور طبیعی الگوی ما قرار نمی گیرد.(فعلا فرض می کنیم که عکسش اتفاق نمی افتد. یعنی اگر کسی جاذبه داشت ولی به هدف ما مربوط نبود، ما جذبش نمی شویم.) همه ی اینهایی که به عنوان جاذبه مطرح اند را تحت صفت معروف بودن جمع می کنم، چرا که همه ی اینها باعث می شوند که آقای فلانی اسمش بر سر ِزبان ها بیفتد و تلویزیون نشانش بدهد و اینها. این آقای فلانی، می تواند گروه فلانی یا حتی طرز فکر فلان باشد.

خب هدف ما چیست؟ آدم خوبی باشیم! و طبیعتاً الگوی خود را هم از بین آدم خوبها انتخاب می کنیم. اما مجموعه ی آدم خوبهای ما، متشکل از آدم خوبهایی است که در صفتِ "معروف بودن" مشترکند. و این جا به احتمال قوی، معروف بودن هم-با همان تعریف بالا- به عنوان یک صفت آدم های خوب، همه ی آدمهای خوب، می رود در پاچه مان!


پی نوشت: ان شاءالله سعی می کنم در یادداشت بعدی شواهدی بر این ادعا بیاورم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۸۷ ، ۱۷:۰۱

صحبت های آقای تقوی(استاد گروه فلسفه ی علم) را گوش می دادم. در خلال بحث، بحثی مطرح شد در باب معرفت، و اینکه آیا کسب ِ علوم مختلف به معرفت ما اضافه می کند یا نه؟ از قول افلاطون نقل شد که: "معرفت، باور ِ صادق ِ موجه است." باوری که بتوان برای آن وجهی اقامه کرد تا مردم قانع شوند. و این انحراف بزرگی است در طول تاریخ.( آقای تقوی اضافه می کند که: البته، اگر فهمی که از حرف افلاطون ارائه می کنم درست باشد!) این که آدمی به دنبال معرفتی باشد که بتواند برای همگان توجیهش کند، انحراف است. معارفی وجود دارند که تو نمی توانی برای عموم وجیه و عینی(objective) اش کنی. در نگاه دینی این معرفت خیلی برجسته است، در حالی که در نگاه امروزی اصلاً چنین چیزی نمی بینیم. اینکه ما به دنبال ارائه ی فرمول و راه عینی هستیم متاثر از این نگاه است(مربوط به بحث جلسه). یک فرق جالبی بین فیلسوف و پیامبر وجود دارد؛ فیلسوف به دنبال دانشی است که مردم را اقناع کند، لذا ابزارش هم در همین محدوده است. وقتی هدف ما پایین و محدود باشد، به فکر پرواز و ابزارش نمی افتیم، و کارمان در حوزه ی کلام و استدلال کلامی می ماند. اما اگر به دنبال چیزی باشیم که لزوماً هم مردم نفهمند، ممکن است ابزارش هم دانش دیگری باشد و از جنس دیگری. پیامبر چیزهایی می بیند که ما نمی فهمیم. نمی توانیم بفهمیم که در مُخ اش چه می گذرد.

...

نهایتاً: از همین رو ابزار پیامبران اخلاق است، ولی فیلسوفان استدلال اقامه می کنند.


 

مرتبط: عجز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۸۷ ، ۱۷:۰۴

"به عقیدی ما، بشر یک میلیون اشتباه ندارد، بلکه تنها و تنها، یک اشتباه مرتکب شده است و آن این است که‌: هدف و ایده‌آل زندگی‌ِ خود را نمی‌داند."  

  علامه ی جعفری/ نقل از فارس

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۸۷ ، ۱۷:۰۵