کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

الگو (2)

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۸۷، ۰۵:۰۰ ب.ظ

به مناسبت، مقتل ِلهوف ِ سید بن طاووس را می خواندم. سراسر مقتل پر است از ذکر زن هایی بزرگوار.


. در بین یاران سیدالشهداء –علیه السلام-، زهیر بن قین را می بینیم. زهیر، آنگونه که در مقتل آمده، اجباراً سفرش با سفر کاروان کربلا همزمان و هم مسیر بوده است، ولی به کاروان سیدالشهداء–علیه السلام- نزدیک نمی شده و خیمه اش را دورتر برپا می کرده است، تا این که حضرت احضارش می کنند. و زهیر به تذکر زنش اجابت می کند1 و به نزد ابی عبدالله –علیه السلام- که می رود، دیگر بر نمی گردد! زنش را طلاق می دهد و با پسر عموها روانه ی خانواده اش می کند.

. وقتی که حضرت مسلم بن عقیل–علیه السلام- به کوفه می رود، هجده هزار نفر با او بیعت می کنند. می آیند و حضرت مسلم نامه ی امام –علیه السلام- را برایشان می خواند؛ گریه می کنند، بیعت می کنند و می روند. اما عبیدالله که می آید، ورق را بر می گرداند و مردم کوفه گم می شوند. جالب است؛ مرحوم سید جعفر شهیدی می گوید مردم با این توجیه که بقیه برای مسلم کافی اند، پراکنده شدند.2 در لهوف آمده که مسلم –علیه السلام- با باقی مانده ی یارانش که ده نفر بودند(هجده هزار را که به یاد داری؟) مشغول نماز مغرب شد، و بعد از نماز هیچ کس با او نبود. حالا، مسلم تنها در شهر غریب به خانه ی زنی-طوعه نام- پناهنده می شود، و این زن پناهش می دهد.

در ماجرای کربلا، وهب از یاران امام–علیه السلام- است. این وهب با همسر و مادرش(ام وهب) به کربلا آمده. بعد از آنکه یه میدان می رود و مقداری می جنگد، نزد مادر بازمی گردد و می پرسد: آیا از من راضی هستی؟ که از ام وهب می شنود: نه! تا جلوی ابی عبدالله کشته نشوی از تو راضی نخواهم شد.3 بعد هم که پسرش شهید می شود و سرش نزد مادر باز می گردد، سر را به وسط میدان پرت می کند که ما آنچه داده ایم، پس نمی گیریم!

. چند وقت پیش تلویزیون برنامه ای نشان می داد راجع به شهید همت. می دانی همسرش چه می گفت؟ : بعد از شهادت او، بعدها، فهمیدم که من چقدر اشتباه می کرده ام، موقعی که امام فوت کرد، فهمیدم که تازه باید لباس مشکی بپوشم. بعدتر، فهمیدم که باز هم اشتباه می کرده ام، زندگی یک سفر است... خدا را شکر می کنم که 13 سال(برنامه مربوط به سال هفتاد و چند بود) داغ اسلام را به دوش کشیده ام...


حالا تو نگاه کن. همسر زهیر، چه کم از زهیر دارد؟ رسالت او جنگیدن با شمشیر نیست. رسالت او قربانی دادن است و بعد صبر و روشنگری. به وجود زنی چون طوعه یا ام وهب نباید افتخار کرد؟ مگر بزرگی یاران امام-علیه السلام- به کشتن چند نفر از دشمنان است؟ اگر بزرگی به فهم و تبعیت است، این زن ها هم الگویند. حالا بقیه ی مادران و همسران شهدا را هم خودت تصور کن. حرف من این نیست که زن ها هم حد خود را پر کرده اند ولی طفلی ها حدشان پایین است! من می گویم هیچ دلیلی ندارم بر این که ظرفشان یا فهمشان، و حتی اثرشان از مردها پایین تر باشد. وقتی که بهترین چیز برای یک زن این است که کسی او را نبیند و او هم کسی را نبیند، خب طبیعتاً از زنان بزرگ کم می شنویم. این ظهور ِکم-که نمی گویم بد است- نباید موجب ندیدن شود، که این اشتباه است. اسمشان را پرچم خانه مان نمی کنیم، نکنیم. ولی بدانیم که در کنار همه ی این مردان بزرگی که ان شاءالله نامشان ذکرمان است، زنانی هستند بزرگ، ولی پشت پرده. زنانی که می فهمند!




1- فقالت له زوجته-و هی دیلم بنتُ عمر-: سبحان الله، ایبعث الیک ابن رسول الله ثم لا تاتیه، فلو اتیته فسمعت کلامه.(لهوف، سید بن طاووس، مترجم: مهدی رمضانی/ ص 84)

2- تهدید این خانها و خانزاده ها و اشراف منافق کارگر افتاد و از هرسو پدران و مادران از خانه بیرون می تاختند و با گریه و زاری فرزندان خود را به خانه می کشاندند. هر کس فرزند خود را می دید، می گفت به تو چه که در این جنگ شرکت کتی؟ این همه مردم برای یاری مسلم بس است. از نرفتن تو چه زیانی خواهد دید؟ عده ای هم راستی ترسیدند و میدان را خالی کردند. نتیجه این شد که از هجده هزار تن مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند شامگاه جز سی تن با او نماند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت.(پس از پنجاه سال پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین علیع اسلام، سید جعفر شهیدی/ ص 133)

3- فقالت: لا، ما رضیتُ حتی تقتل بین یدی الحسین–علیه السلام-.(لهوف، سید بن طاووس، مترجم: مهدی رمضانی/ ص 124)



پی نوشت 1: در نظر من و امثال من، زن ها موجوداتی هستند درجه دوم. از قدرت فهم و درک چندانی برخوردار نیستند و کلا هم اهمیت چندانی ندارند، جز در تمکین! البته ما هم در مقام حرف، از حقوق زنها دفاع می کنیم و از فاطمه ی زهرا-سلام الله علیها- می گوییم، که ببینید زن ها چقدر می توانند بالا باشند... اگر شما این جوری نگاه نمی کنی، خب از امثال من نیستی!

پی نوشت 2: این پایین فرض کردن زن ها، متاسفانه خودش باعث محدود کردن آنها و عدم رشد درست و حسابی می شود. وگرنه نگاه کن به زنانی که در محضر ائمه-علیهم السلام- رشد کرده اند.

پی نوشت3: در ادامه مطلب، گفتاری از حضرت زینب–سلام الله علیها- را آورده ام که بی ربط به موضوع و مناسبت هم نیست.


یزید-لعنت خدا بر او- سر مبارک امام را جلوی خود می گذارد و با چوب به دندان های ایشان می زند و اشعاری می خواند با این مضمون که انتقام بدر را گرفتیم و اگر بزرگان من بودند به من افتخار می کردند، و کلاً هم هیچ خبری نبوده و وحی ای نیامده.

«فقامت زینب بنت علی ـ علیهما السّلام ـ و قالت: الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله اجمعین. صدق الله کذلک یقول: «ثم کان عاقبة الذین اساءا السوی ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤون» (سورة روم، آیة 10)اظننت یا یزید ـ حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاماء ـ ان بناء علی الله هواناً و بک علیه کرامة!! و ان ربک لعظیم خطرک عنده!! فشمغت بانفک و نظرت فی عطفک، جذلا مسرورا، حین رایت الدنیا لک مستوسقة، و الامور متسقة و حین صفالک ملکنا سلطاننا، فمهلا مهلا، انیست قول الله عزوجل: «و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین» (سوره ‌آل عمران، آیة 178)
امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک اماء ک و نساءک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟! قد هتکت ستورهن، و ابدیت وجوهَهُنَّ، تحدو بهن الاعداء من بلد الی بلد، و یستشرفهن اهل المنازل و المناهل، و یتصفح وجوههن القریب و البعید، و الدنی و الشریف، لیس معهن من رجالهن ولی، و لا من هماتهن حمی، و کیف ترتجی مراقبة من لفظ فوه اکباد الازکیاء، و نبت لحمه بدماء الشهداء؟! و کیف یستظل فی ظللنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الإحن و الاضغان؟! ثم تقول غیر متاثم و لامستعظم:

فاهلوا استهلوا فرحا ثم قالوا: یا یزید لا تشل

منتحیاً علی ثنایا ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید شباب اهل الجنة تنکتها بمخصرتک. و کیف لا تقول ذلک، و قد نکات القرحة، و استاصلت الشافة، باداقتک دماء ذریة محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و نجوم الارض من ‌آل عبدالمطلب؟! و تهتفُّ باشیاخک، زعمت انک تنادیهم! فلترون و شیکاً موردهم، و لتودن انک شللت و بکمت و لم تکن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت. اللهم خذ بحقناه و انتقم ممن ظلمنا، و احلل غضبک بمن سفک دماءنا و قتل حماتنا. فوالله مافریت الاجلدک و لا حززت الا لحمک، و لتردن علی رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ بما تحملت من سفک دماء ذریتة و انتهکت من حرمته فی عترته و لحمته و حیث یجمع الله شملهم و یلم شعشهم و یاخذ بحقهم «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» و حسبک بالله حاکماً، و بمحمد خصیماً و بجبرئیل ظهیراً، وسیعلم من سول لک و مکنک من رقاب المسلمین، بئس للظالمین بدلا و ایکم شر مکاناً و اضغف جنداً. و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک، انی لاستصغر قدرک، و استعظم تقریعک و اسثتکثر توبیخک، لکن العیون عبری، و الصدور حری. الا فالعجب کل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشیطان الطلقاء، فهذه الایدی تنصح من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا، و تلک الجثث الطواهر الزواکی تتاهبها العواسل و تعفوها امهات الفواعل، و لئن اتخذتنا مغنماً لبقدنا و شیکا مغرما، حین لا تجد الا ما قدمت یداک، و ماربک بظلام للعبید، فالی الله المشتکی. و علیه المعول فکدکیدک، و اسع سعیک، و ناصب جهدک فوالله لا تمحون ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و لا تدرک امدنا، و لا ترحض عنک عارها، و هل رایک الا فندا و ایامک الا عددا، و جمعک الا بددا، یوم ینادی المناد: الا لعنة الله علی الظالمین، فالحمد لله الذی ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة، و الاخرنا بالشهادة و الرحمة. و نسال الله یکمل لهم الثواب و یوجب لهم المزید، و یحسن علینا الخلافة، انه رحیم و دود. و حسبنا الله و نعم الوکیل.»


عین متن لهوف در کتاب ابو مخنف نیز وارد شده است و ترجمة آن از ابومخنف چنین است:

«زینب دختر علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ برخاست و گفت: «سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و همة خاندان او باد. راست گفت خدای سبحانه که فرمود: «سزای کسانی که مرتکب کار زشت شدند زشتی است، آنان که آیات خدا را تکذیب کردند و به آن ها استهزاء نمودند.» ای یزید آیا گمان می بری این که اطراف زمین و ‌آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده ای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته تر. آیا فراموش کرده ای قول خداوند متعال را «گمان نکنند آنان که کافر گشته اند این که ما آنها را مهلت می دهیم به نفع و خیر آنان است، بلکه ایشان را مهلت می دهیم تا گناه بیشتر کنند و آنان را عذابی باشد دردناک»

آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (ی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزکان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟ پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهرة آنان را بنگرند در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. (کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت) چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیدة بغض و عداوت در ما می نگرد. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی:

فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا یا یزید لا تشل

و با چوبی که در دست داری بر دندانهای ابو عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید جوانان اهل بهشت می زنی. چرا این شعر را نخوانی حال آن که دل های ما را مجروح و زخمناک نمودی و اصل و ریشة ما را با ریختن خون ذریة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و ستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریدی، آن گاه پدران و نیاکان خود را ندا می دهی و گمان داری که ندای تو را می شنوند. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی گفتی آنچه را که گفتی و نمی کردی آنچه را کردی. بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و زود باشد که بر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریة او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را، در هنگامی که خداوند جمع می کند پراکندگی ایشان را، و می گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند.» و کافی است تو را خداوند از جهت داوری و کافی است محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت. 
و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود، بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است. و اگر مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم ولی بدان قدر تو را کم می کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می شمارم، این جزع و بی تابی که می بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست، لکن چشمها گریان و سینه ها سوزان است. چه سخت و دشوار است که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند و خون ما از دستهایشان بریزد، و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و آن جسد های پاک و پاکیزه را گرگهای بیابان سرکشی کنند، و کفتارها در خاک بغلطانند (کنایه از غربت و بی کسی آنها). ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود باشد که این غنیمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامی که نیابی مگر آنچه را که از پیش فرستاده ای، و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده، به خدا شکایت می کنیم و بر او اعتماد می نماییم. 
ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی بنمای، هر جهد که داری به کار گیر، به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی، وحی ما را نتوانی از بین ببری، به نهایت ما نتوانی رسید، هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رای توست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است،‌در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد. 
سپاس خدای را که اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا می خواهیم که ثواب آنها را کامل کند و بر ثوابشان بیفزاید، و برای ما نیکو خلف و جانشین باشد، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و ما را کافی در هر امری و نیکو وکیل است.»


متن و ترجمه از اینجا، با ویرایش خودم!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی