بفرمایید پشت بلندگو!
چرا رهبری شفاف و صریح نسبت به فلان قضیه موضعگیری نمیکنند؟ چرا دوپهلو حرف میزنند؟ چرا با مفاسد و تخلفات به شکل قاطع (آنگونه که امام عمل میکرد) برخورد نمیکنند؟ سوالاتی از این دست متناوبا در اذهان جامعهی ما تکرار میشود؛ از جمله در قضایای یکی-دو هفتهی اخیر و بعد از دیدار جناب احمدینژاد با رهبر انقلاب و گفتگوهای فیمابین که اخبار ضد و نقیضی از آن پخش شد، باز این سوالات مطرح شد. مختصری در این باره مینویسم ان شاء الله که مفید باشد.
مقدمه
به عنوان مقدمه باید گفت که اصل مطالبهی شفافیت و روشن شدن امور به حق است؛ اساسا حق از جنس نور است و آنهایی که طالب حقیقتاند الزاما به دنبال چراغ، راهنما و دلیل هستند تا حق و راه رسیدن به حق را بر ایشان مکشوف کند و «امام» که کلیدیترین عنصر مکتب تشیع است هدایتگر انسانهاست به سوی حق. همهی مصیبتهای جامعهی اسلامی در عصر فعلی، از غیبت ولی خداست و اینکه امور مشتبه و پیچیده شده و نمیدانیم که چه باید بکنیم و از کدام راه باید برویم؟ در مقابل، باطل با ظلمت قرین است و اهل باطل با تبیین و دلیل نسبتی ندارند -مگر به مصداق کلمة حق یراد بها الباطل-؛ کار باطل در ظلمت است که پیش میرود و بنابراین اهل باطل به دنبال در هم پیچیدن امور و فتنهانگیزی هستند تا تمیز راه درست و غلط میسر نشود و حتی جلوتر از آن، اصل وجود «درست» و «غلط» مورد تشکیک واقع شود و دیگر کسی مطالبهی حق نداشته باشد. با این وجود، به نظرم ما در مقولهی شفافسازی دچار نوعی سوء برداشت یا به تعبیر دیگر سادهانگاری هستیم؛
اولا شفافسازی راهبرد رسیدن به حق است و نه خود حق، پس نباید به صورت مطلق و بدون در نظر گرفتن اقتضائات با آن مواجه شد. برای مثال کسی انتظار ندارد که در جبههی جنگ شما گفتگوهای پشت بیسیم را بدون رمزگذاری منتشر کنی، یا اینکه در مواجهه با دشمن استتار نکنی، یا اینکه مسائل و مشکلات خانوادگی خود را شفاف و صریح با دیگران در میان بگذاری، هر چند همهی اینها بر خلاف اصل شفافسازی است.
ثانیا تقلیل این مفهوم به «اظهار نظر صریح از پشت بلندگو» سادهانگاری است؛ اصل آن است که عقول به جمعبندی حجتآور برسند و بدانند که چه باید بکنند. اگر این مهم با کنایه و قرینه محقق میشود، اگر با واسطه و تحلیل محقق میشود، و اگر با هر ابزار دیگری محقق میشود پس مطلوب حاصل شده و دیگر نیازی به صراحت نیست.
بعد از این توضیح مختصر، چند دلیل که ممکن است مانع از این بشود که رهبری در مسائل گوناگون به صورت صریح و شفاف اظهار نظر علنی بکنند را عرض میکنم:
1. حکومت نیاز به تشکیلات دارد
رهبری باید جمهوری اسلامی را در جهت اهداف عالیه هدایت و راهبری کند. نوع مواجههی ایشان با مسائل، مواجههی شخصی نیست. رهبری باید از همهی ابزارهای در اختیار -و از جمله اعتبار شخصی خود- استفاده کند تا اهداف محقق شود. ما نباید رهبری را تنها از پشت تریبون ببینیم. همهی دستگاههای حاکمیتی ابزار ولی هستند برای هدایت جامعه. رهبری با تشکیلاتِ جمهوری اسلامی حکومت میکند و در نتیجه:
1) رهبری نمیتواند تشکیلات را نادیده بگیرد و راسا در همهی امور اعلام و اعمال نظر کند، چرا که در این صورت تشکیلات نحیف و بیفایده میشود و همه همهی کارهایشان را زمین میگذارند تا رهبری ورود کند. فلذا رهبری به ملاحظهی حفظ تشکیلات جز در موارد ضروری کانال موازی تشکیل نمیدهد و سعی میکند منویات خود را از طریق همان دستگاههای شناخته شده و مسئول و سازوکارهای متداول پیش ببرد.
2) رهبری نمیتواند تشکیلات را نادیده بگیرد، از این جهت که بدون تقسیم کار، واگذاری امور، و حرکت جمعی امکان انجام امور در کشورِ هشتاد میلیونی با هزار و یک مسئلهی متفاوت میسر نیست.
ما هم نمیتوانیم رهبری را در تریبون منحصر کنیم و اصرار داشته باشیم که تمامی مواضع حاکمیت از شخص ایشان صادر شود (یعنی رای هر کسی در حیطهی وظایف و اختیاراتش نافذ است) و تمام نظرات ایشان هم پشت بلندگو بیان شود. این انتظار نه واقعی است و نه به مصلحت است. اینکه رهبری مکرر در مکرر از مسئولان قوای سهگانه خواستهاند که به مردم اطلاعرسانی کنند، برای مردم توضیح بدهند، به دانشگاهها بروند و با دانشجویان از نزدیک صحبت کنند، به فلان قضیه رسیدگی کنند و به مردم گزارش بدهند، اینها همه از باب شفافسازی است و هر کدام از مسئولین در ردههای مختلف وظیفه دارند که در حیطهی خود امور را شفاف کنند و به مردم توضیح بدهند.
2. جامعه نیاز به قدرت تحلیل دارد
مطالبهی شفافیت در جامعهی ما در اکثر مواقع ناظر به «اطلاعرسانی» است. هر چند اطلاعرسانی یکی از ابزارهای شفافسازی است، لکن مهمتر و نافذتر از اطلاعرسانی، «تحلیل صحیح» است که به شفاف شدن امور کمک میکند. جامعه (اعم از مردم و مسئولین) باید بتواند مسائل مختلف را حلاجی و تحلیل کند و خود حقیقت را کشف کند. اظهارنظرهای مکرر و صریح رهبری در کنار کارکرد ابهامزدایی، میتواند جامعه را به بیماری «تنبلی ذهنی» دچار کند. رهبری نباید توقع ایجاد کند؛ اگر ایشان دربارهی قضایای ساده (از جنبه حکومتی) بخواهند اظهار نظر علنی بکنند، جامعه قفل میشود و همه منتظر میمانند تا در هر مسئلهای نظر رهبری بیان شود و به اصطلاح تعیین تکلیف شود. ما به جامعهای نیاز داریم که بتواند با تحلیل صحیح، درست را از غلط تشخیص دهد و اقدام کند، بلکه جلوتر از آن جامعه باید از جهت تحلیل به قوتی برسد که بتواند به حکومت و رهبری در مسائل مختلف مشورت بدهد.
3. رهبری باید خطوط کلی را مشخص کند
شان اصلی رهبری در جامعه هدایت کلی است. رهبری به مثابه ناخدایی است که باید جهت صحیح حرکت کشتی انقلاب را بیابد و قوا را به سمت آن بسیج کند. ورود به مصادیق و جزئیات علاوه بر دو ایراد قبلی (اینکه تشکیلات مسئول را تضعیف میکند و جامعه را به تنبلی ذهنی مبتلی میسازد) باعث میشود تا تیغ رهبری در بزنگاههای حساس که ورود به جزئیات لازم است کُند شود. به عبارت دیگر تعیین تکلیف نسبت به مسائل جزئی و مصادیق حق رهبری است و در شرایط اضطرار لازم هم میشود، ولی ورود مکرر ایشان به جزئیات به مثابهی خرج کردن اعتبارهای بزرگ برای مصارف کوچک است و عاقلانه نیست. از طرف دیگر مصادیق به شدت تحت تاثیر شرایط و مقتضیات قرار دارند؛ ورود پرتکرار رهبری به مصادیق، به مواضع و بیانات ایشان تاریخ مصرف میدهد، حال آنکه عمل و بیان رهبری باید به عنوان سند بالادستی در کشور به کار بیفتد و اختلافها را حل کند. در بیان فقهی مرسوم نیز مراجع حتی المقدور از ورود به جزئیات پرهیز میکنند و بعد از بیان حکم کلی، تشخیص مصداق را به اجتهاد مکلف واگذار میکنند و رهبری نیز چنین شانی دارند.
4. مراعات ظرفیت جامعه
یکی از اصولیترین سیاستهای انقلاب اسلامی حفظ وحدت و انسجام داخلی است و شان رهبری در این میان «محور وحدت» است. اقتضای این شان «جمعکنندگی» است، در حالی که شفافسازی و تعیین تکلیف و قضاوت صریح کردن در بسیاری از موارد (نه همیشه) با این شان در تعارض است. وقتی دو یا چند گروه با هم اختلاف نظر دارند و شما وظیفه داری که اولا مانع از نزاع و تفرقه شوی و ثانیا نظر صائب و صحیح را تبیین کنی، کار دشوار میشود. در اینجا چه باید کرد و تکلیف چیست؟ راهبرد اصلی «طی مراحل تبیین با تکیه بر اصل وحدت» است. رهبر انقلاب در موارد اینچنینی تلاش میکنند که ریشههای اختلاف را واکاوی کنند، معیارهایی که مورد وفاق است را بازخوانی کنند و با تقویت نقاط قوت نظرات مختلف و تضعیف نقاط ضعف آنها قلوب را بر سر موضوع به وفاق نسبی برسانند؛ وقتی شرایط آماده شد و نهایت تلاش برای گشودن گرههای ذهنی و رفع عقدههای قلبی صورت گرفت، نوبت به اظهار نظر صریح میرسد.
باید دقت کرد که خیلی وقتها اظهار نظر صریح پیش از آماده شدن شرایط، هیچ دردی را دوا نمیکند و حتی شنیده نمیشود. برای مثال فرض کنید در یک مقولهی اختلافی دو نظر متفاوت وسط میدان است، و رهبری نظر سومی دارند. آیا صرف اظهار کردن آن نظر سوم، مراد ایشان منتقل میشود و کار تمام است؟ خیر؛ در بسیاری از موارد بلکه اکثر مواقع اظهارنظر بدون مقدمهچینی و فضاسازی هیچ سودی ندارد و اتفاقا منجر به سوء برداشت و آشفتهتر شدن فضا میشود. نکتهی دیگری که بسیار مهم است و غالبا مغفول واقع میشود، وظیفهی دیگران در تبیین مسائل مورد اختلاف است؛ دیگرانی که بایستی معیارها را بازخوانی کنند و تطابق با معیارها را از مسئولین بخواهند، دیگرانی که باید در جامعه شبههزدایی کنند، دیگرانی که نقش محوری رهبر انقلاب را ندارند فلذا صریحتر و بیملاحظهتر میتوانند حق را فریاد بزنند و باطل را نقد کنند. اگر دیگران به وظیفهی خود در تبیین مسائل عمل نکنند، یا شفافسازی و ورود صریح رهبری تا آماده شدن شرایط به تاخیر میافتد و جامعه گیج و آشوبناک باقی میماند، و یا رهبری با هزینه کردن از اعتبار خود و به بهای ریزش افراد و گروههای اجتماعی مختلف مجبور به حکم کردن و اظهارنظر علنی و صریح میشوند. مطالعهی عملکرد رهبر انقلاب در موضوعات مورد اختلاف جامعه (از جمله بازخوانی مواضع ایشان در جریان فتنهی 88) به خوبی این مدل رفتاری و راهبرد «طی مراحل تبیین با تکیه بر اصل وحدت» را نشان میدهند.
5. مراعات حال افراد
واقعیت آن است که رهبر انقلاب نسبت به حفظ افراد و رعایت مصالح ایشان، بسیار حساسند و هیچ وقت مصلحت افراد را قربانی مطالبات جامعه نمیکنند. در موارد بسیاری، مطالبهی شفافیت و اظهارنظر صریح که موضوع این یادداشت است، ناظر به تعیین تکلیف کردن افرادی است که در افواه مورد بحث هستند. عموما مردم دوست دارند بدانند که بالاخره احمدینژاد، هاشمی، موسوی، خاتمی، روحانی و ... خوب هستند یا بد؟ و اینکه چرا رهبر انقلاب ما را خلاص نمیکنند و صریح نظرشان را نمیگویند؟ علاوه بر دلایلی که در چهار بند قبلی ذکر شد، باید این را نیز در نظر گرفت که رهبری افراد را به خوب و بد تقسیم نمیکنند و تلاش دارند همهی نیروهای انقلاب را حتی المقدور زیر چتر انقلاب نگه دارند و از نهایت ظرفیت ایشان استفاده کنند. این رویکرد نه فقط برای تکلیف اسلامی ایشان در حفظ و رعایت حال افراد است(نکتهای که بسیار مهم است)، بلکه برای هر کسی که کمی ساختارهای فعلی مملکت را بشناسد و اندکی در این ساختار اجرایی تجربهی مدیریتی داشته باشد واضح است که بالاخره کشور باید با همین افراد اداره شود و اتخاذ رویکرد حذفی به سرعت همهی امور مملکتی را به بنبست میکشاند. در نتیجه ایشان تا جای ممکن در قضاوت و اعلام نظر راجع به افراد بنا را بر خوشبینی و همراهی میگذارند، حتی المقدور تلاش دارند که کار به اظهار نظر علنی و عمومی نرسد و تذکرات خصوصی مطرح شود، و در موارد ضرورت باز هم انتقادات خود را کادوپیچ شده مطرح میکنند. (رجوع کنید به تفسیر آیهی شریفهی 61 از سورهی توبه: وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ. قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَّکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ. وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.)
6. پرهیز از نقشهی دشمن
عطف به دو بند قبلی، باید این گزارهی قطعی را همواره مدنظر داشت که دشمنان انقلاب اسلامی به طور کلی در صدد سوء استفاده و تفرقهافکنی هستند؛ توجه به این واقعیت ملاحظات و محدودیتهایی را ایجاب میکند که در اصل موضعگیری و کیفیت آن اثر میگذارند. رهبر انقلاب به مثابه پدری است که هر کلمه و صحبتی که با فرزندان و عائلهی خود طرح میکند، دشمنان قسمخورده نیز میشنوند؛ دشمنانی که مترصد فرصتاند تا میان پدر و فرزندان جدایی بیندازند و اختلافات را اکو کنند و خانواده را از هم بپاشند. در این شرایط طبیعی است که بسیاری از نصایح، کلی مطرح شده و بسیاری از حرفها و صحبتها در قالب نامهها و پیغامهای خصوصی و غیرعلنی رد و بدل شوند. باید دقت کرد که کلمات حساس هستند و به نظرم قوت رهبر انقلاب در استفادهی بجا و دقیق کلمات اعجازآور است. برای مثال جایگزین کردن سادهی یک اسم خاص با ضمیر(در حالی که همه میدانند ضمیر به چه کسی برمیگردد) میتواند ساعتها خوراک رسانهای برای دشمنان تامین کند و رهبری از این پرهیز دارند. نه تنها دشمنان، که خودیها نیز به درستی بر تکتک واژگان رهبری حساسیت دارند و استفادهی نادرست از کلمات میتواند یک فرد یا جریان را به ناحق برای سالها در حاشیه قرارد دهد یا برجسته سازد. از همین رو مشی رهبری اینگونه است که تا جای ممکن در صحبتهای علنی از ذکر مصادیق و نام بردن از اشخاص پرهیز کرده و موارد این چنینی را با سازوکارهای غیرعلنی منتقل کنند، به خصوص اگر مطلب ناظر به نقطهی ضعف یا ذم شخص یا جریان مشخصی باشد؛ خصوصا اگر شخص شخص یا جریان مذکور در جبههی انقلاب بوده و مورد تمرکز دشمن باشد.
به آغاز سخن بازگردیم: اصل مطالبهی شفافیت و روشن شدن امور به حق است؛ ولی نباید شفافسازی را به اظهارنظر صریح از پشت بلندگو تقلیل داد. اصل آن است که عقول به جمعبندی حجتآور برسند و بدانند که چه باید بکنند. اگر این مهم با کنایه و قرینه محقق میشود، اگر با واسطه و تحلیل محقق میشود، و اگر با هر ابزار دیگری محقق میشود پس مطلوب حاصل شده و دیگر نیازی به صراحت نیست. برای رسیدن به این مرحله بایستی موانع را برطرف کرد و مقتضیات و شرایط لازم را فراهم آورد. بخش مهمی از شرایط لازم، منوط به تبیین(به قدر فهم) و مطالبهی تبیین(به قدر وسع) از سوی ماست.
پینوشت یک: اگر کسی همت کند و بحث را با شواهدی از مواضع رهبر انقلاب غنا ببخشد، منطق و مدل برخورد ایشان دقیقتر مشخص میشود.
پینوشت دو: تاریخ اسلام پر است از نمونههای مشابهی که از یک طرف مطالبهی شفافسازی وجود داشته است و از طرف دیگر اولیای حق آنگونه که انتظار ماست ابهامزدایی نکردهاند. به عنوان طرح بحث چند سرنخ تاریخی ذکر میکنم و ان شاء الله اگر توفیق فراهم شد به تفصیل به تحلیل تاریخی این بحث خواهیم رسید:
- چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شفاف و صریح توطئهگران بر علیه خودشان را افشا نکردند؟ کسانی که قصد کشتن رسول الله را داشتند.
- چرا حضرت غاصبان خلافت را صریح و شفاف معرفی نکردند؟ چرا در قرآن از ائمهی اطهار علیهم السلام و دشمنان ایشان به صراحت اسم برده نشده؟
- چرا حضرت امیر علیه السلام در 25 سالی که از خلافت برکنار بودند خطابهی شفاف و صریحی دربارهی مسائل آن دوران ندارند؟
- چرا پیامبران الهی با این شبهه مواجه شدهاند که: بگو خدا خودش بیاید؟ چرا ملائکه نیامدهاند؟ چرا معجزات پیامبران قبلی را نمیآورید؟
- چرا امام زمان علیه السلام غایب شدند و امت را در سردرگمی گذاشتهاند؟ چرا تکلیف دوران غیبت را صریح مشخص نکردهاند و این همه اختلاف نظر بین علما وجود دارد؟ اصلا چرا حضرت همین حالا در مسائل مختلف ورود نمیکنند و حرف آخر را (حالا با هر وسیلهای) مشخص نمیکنند؟ مگر نه این است که امام امتاند و موظف به هدایت؟