کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

تالمات و تاملاتِ یک مرگ

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۶ ب.ظ

۹ ماه از فوت آقا رضا گذشت؛ مردی که به تعبیر پدرزنش «وجود» داشت!

 ----

 

فوت آقا رضا تا به حال دومین مرگ تکان‌دهنده‌ی زندگی من بوده است. دفعه‌ی اول، مرگِ سینا، رفیق دوران راهنمایی‌ام بود و این بار مرگ باجناق. باجناقی که دو سال و نیم بیشتر با او دم‌خور نبودم، ولی فوت او زندگی‌ام را تکان داد. چند روزی که در گیرودار تشییع و تدفین و مراسم ختم مرحوم بودیم، پرتکرارترین تعریفی که از او شنیده می‌شد این بود که «دست خیر» داشت و «بی‌چشم‌ داشت» خیر می‌رساند. به تعبیر پدرزن، پنجاه کیلو استخوان بیشتر نبود، ولی «وجود» داشت. با جثه‌ای کوچک، بضاعت مالی اندک، و محدودیت‌های خانوادگی بسیار، وجودش برای اطرافیان خیر بود و خیر و به تنهایی پایه‌ی بسیاری از امور خیری بود که در خانواده‌ی خود و همسرش جریان داشت. حتی از یک نفر ولو به کنایه طعنی در ذکر بدی یا دشمنی با این مرحوم نشنیدم. در سن ۵۰ سالگی درگذشت، و مرا به فکر فرو برد...

صبر بر مصیبت یا شکر نعمت؟

اولین سوالی که ذهن مرا درگیر کرد، این بود که آیا درگذشت آقا رضا مصیبتی است که باید بر آن صبر کرد؟ یا نعمتی است که باید شکرش را به جای آورد؟ شاید هر دو. وجه مصیبت بودن نیازمند توضیح نیست، اما چرا نعمت؟ اول. آقا رضا در اوج خداحافظی کرد. او در شرایطی از این دنیا رفت که –تا جایی که من خبر دارم- حسابش صاف بود و همه از او راضی بودند. نه تنها کَلّ و بار بر دیگران نبود که تکیه‌گاه چند خانواده بود. ذلت مریضی نکشید. ما نمی‌دانیم که تقدیر آدم‌ها چگونه رقم خورده، ولی این هم یک احتمال است دیگر: آقا رضا ظرفش را در این دنیا پر کرده بود و در اوج خداحافظی کرد. دوم. مصیبت مرگ عزیزان سخت است و در آن تردیدی نیست؛ ولی با خودم اندیشه می‌کردم که آیا این همه وابستگی خانواده (بلکه خانواده‌ها) به این مرحوم خود نوعی حجاب نیست؟ با موهبتِ مرگ توجهات به منشاء خیرات که خدای متعال است بیش از پیش جلب شده، و واقعا گاهی به حالت انقطاع الی الله خانواده‌ی مرحوم غبطه می‌خورم. این‌که آدمی خود را در موضعی ببیند که جز خدا پناه و تکیه‌گاهی نداشته باشد اگر چه ترحم دیگران را برمی‌انگیزد، ولی جای حسادت دارد! سوم. به وضوح و بدون تعارف، دست خیر مرحوم آقا رضا و پیش‌قدم بودنش دیگران را در خانواده‌ی ما به نوعی بی‌خیالی و در نتیجه بی‌توفیقی سوق داده بود. حالا به نظرم دیگران متنبه شده‌اند؛ از یک سو کارهای متنوعی را متوجه خود می‌بینند که پیش‌تر بر دوش آقا رضا بود، و از سوی دیگر خود را نسبت به خانواده‌ی او مدیون می‌دانند، و در هر دو حالت دیگران (و از جمله من) در معرض ابتلا قرار گرفته‌اند: آقا رضا نوبت خود را خوب بازی کرد، تا ما نوبت خود را چگونه به سر ببریم.

جایگزینش را دارم!

فقدان عزیزان زندگی انسان را با خلا مواجه می‌کند. هر چه گم شده عزیزتر، خلا بزرگ‌تر، و شاید بی‌راه نباشد که بگوییم غالبا غم اصلی از همین ناحیه است. برای من که محوریت و اهمیت وجود رضای عزیز را دیده بودم خیلی عبرت ‌آموز بود که می‌دیدم چقدر سریع جای خالی او پر می‌شود و زندگی به مسیر خود ادامه می‌دهد... از یک منظر می‌توان این پدیده‌ی طبیعی و پرتکرار را بر بی‌وفایی دنیا و اطرافیان حمل کرد، ولی از منظری دیگر این واقعیت به وجود لایزال خداوند اشاره دارد و این‌که دیگران با هر کیفیت و عظمتی تنها واسطه‌اند و فیاض خداست. و مگر نه اینکه امام رفت و انقلاب ادامه یافت؟ مگر نه این‌که ائمه‌ی اطهار و پیامبر خدا صلوات الله علیهم اجمعین کشته شدند و از این دنیا رفتند ولی همچنان دنیا بر مسیر مقدر خود پیش می‌رود؟ مرگ عزیزان می‌تواند ما را متوجه پشتوانه‌ی اصلی که خداست کند، ولی غم انگیز است که غالبا در صورت‌ "دیگران" جایگزین را می‌جوییم و به وسایل دل می‌بندیم. لطیف آن‌که خدا هم ول کن معامله نیست! چه بسیار از این وسایل و ظواهر زایل شدنی که از ما می‌گیرد و تبدیل‌شان می‌کند تا بالاخره متنبه شویم و او را ببینیم و به ذات لایزالش دل ببندیم.

 

دوره‌گرد کار خیر، خیر بدون مال

رضای عزیز برای کار خیر بال بال می‌زد و بدون معطلی و شاید با نوعی دستپاچگی، هر کاری که می‌توانست برای هر کسی که به طولش می‌خورد انجام می‌داد. واقعا دوره‌گرد کار خیر بود... در اولین روزهای فوت او که هنوز اعلامیه‌ی ترحیمش بر در و دیوار بود، بنده‌ خدایی از کوچه‌شان می‌گذشت و تا عکسش را دید گفت: این مرد چه آدم خوبی بود! چند وقت پیش من جلوی خانه‌مان مشغول تعمیر سیم‌های تلفن بودم. او که داشت از این‌جا رد می‌شد، بدون این‌که یکدیگر را بشناسیم به کمکم آمد و چند ساعت با من مشغول تعمیرات بود، و بعد رفت! آقا رضا مال و منال چندانی نداشت، حتی از جهات غیرمالی هم امکانات چندانی نداشت: نه قدرت بدنی زیاد، نه ارتباطات گسترده، نه دانش وسیع؛ ولی دستش به خیر بود و نشان داد که با یک موتور فکسنی و تنی رنجور و جثه‌ای کوچک هم می‌شود کار خیر کرد و برای روز قیامت توشه فرستاد. و حالا ما به جای به کار انداختن بضاعت‌مان مدام در پی افزایش دارایی‌ها و امکاناتیم و معلوم نیست که این همه را برای چه می‌خواهیم؟

 

 

دنیا گلی برای چیدن ندارد

مرگ عزیزان به سرعت نزدیکان را متوجه بی‌وفایی دنیا می‌کند و دلها –ولو برای مدتی محدود- از دنیا سیر می‌شود! مخصوصا اگر مرگ غیرمنتظره در رسد و پروژه‌ها و خیال‌های به هم بافته‌ی ما را در هم بریزد. به گاهِ مرگ عزیزان و با مشاهده‌ی آن‌چه بر میت می‌گذرد (و البته ما چه می‌دانیم که چه می‌گذرد) اهداف دنیایی به یک‌باره فرو می‌ریزند و انسان بی‌پرده با این سوال مواجه می‌شود: «برای چه زندگی می‌کنم؟». حراست از این سوال و زنده و نو نگه داشتنش بسیار ارزشمند است و این به گمانم همان خاصیتی است که در ذکر مرگ نهفته و از همین روست که این‌قدر مورد تاکید است. لطیفی می‌گفت: «دنیا گلی {برای چیدن} ندارد، و گرنه جوادالائمه در سن ۲۵ سالگی و فاطمه زهرا در سن ۱۸ سالگی از این دنیا نمی‌رفتند». این همه یعنی اصولا دنیا برای لذت بردن خلق نشده است، پس چرا ما در آن به دنبال انواع لذات دست و پا می‌زنیم و به واقع دنبال نخود سیاه می‌گردیم؟ چالش پیدا کردنِ هدف، چالشی است که در عین انرژی‌بر بودن و کشیدن ترمز آدمی، به شدت جلادهنده و مصفاست و لذتی زایدالوصف به دنبال دارد.

ای کاش و کاشکی‌های ما

مرگ ناگهانی آقا رضا همه را شوکه کرده بود. هر کسی از ظن خود سعی می‌کرد سناریوی بهتری برای این مرگ طراحی کند؛ بعضی زمان را پس و پیش می‌کردند: مثلا ای کاش می‌ماند و فلان حظ را هم از این دنیا می‌برد و بعد می‌رفت. بعضی سعی داشتند مدل مرگ را عوض کنند یا اصلا سوژه را تغییر دهند: مثلا کاشکی من به جای او می‌مردم، یا کاش موقع رسیدن مرگ این‌گونه و آن‌گونه می‌شد. هر کسی از جانبی تاسف می‌خورد و با «زود بود» و «حیف بود» و «ای کاش» سعی در ویرایش کار خدا دارد، و حال آن‌که مقدرات الهی بی‌کم و کاست و بی‌پسوپیش بهترین است و هیچ جای چانه زدن ندارد. و به راستی ما از سلسله‌ی اسباب و عللی که خداوند پشت هم تدبیر کرده است بی‌خبریم و جز اندکی نمی‌دانیم. ما نمی‌فهمیم که مرگ نفر کناری ما چه تاثیری بر صدها نفر آشنا و شاید هزاران ناآشنا دارد؟ نمی‌فهمیم که این واقعه که از منظر ما «مرگ آقا رضای عزیز» است، چه امتحان‌هایی برای دکتر معالج و پدر و مادر متوفی و همسایه و دوست و باجناق و مرد غسال و کارگر جدید مغازه و فاطمه‌بهار ما و دیگران بسیاری که در آینده وارد این زندگی می‌شوند به همراه دارد. بهتر است سکوت کنیم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی