کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

ارزش افزوده‌ی ما

شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۱:۵۵ ب.ظ

1)      مدتی است که به شغل دیگران فکر می‌کنم! به این‌که این دست‌فروش، این راننده‌ی تاکسی، این زن خانه‌دار، این دانشجو، این ... این‌ها چه کاری انجام می‌دهند؟ کارشان در اجتماع چه شانی دارد؟ آیا کارشان سخت است؟ و این‌که چه آورده‌ای برای دیگران دارند؟ در زندگی روزمره ما از خدمات عده‌ی زیادی از آدم‌ها بهره‌مند می‌شویم، بدون آن‌که توجهی به این مساله داشته باشیم. توجه وقتی حاصل می‌شود که آن خدمت قطع شود، یا این‌که بتوانی قطعِ خدمت را تصور کنی.

2)      سال گذشته پدر و مادرم به حج رفته بودند و من یک ماه نبود آن‌ها را تجربه کردم. شرایط رفاهی‌ام ضربه‌ی چندانی نخورد، چون باز هم پیش خواهرم زندگی می‌کردم و در واقع او برایم مادری می‌کرد؛ اما سیستم‌ام کاملا به هم ریخت ... جدای از خدمات مادی پدر و مادر، و خصوصا مادر که کارهایش را با دو- سه نفر کارگر تمام وقت هم نمی‌شود جبران کرد، حضور عاطفی و اصلا وجودشان ارزشی دارد بس گران، که فقط آن‌هایی که جدایی یا فقدان را تجربه کرده‌اند می‌فهمند چه می‌گویم. بعد از این‌‌که پدر و مادرم از سفر حج برگشتند، مدتی- البته نه طولانی- حس «قدر دانی» داشتم!

3)      توجه به شغل دیگران، مقدمه‌ای بود برای توجه به شغل خودم. خب آن بنده‌ی خدا نظافت‌چی است و کارش نظافت کردن، زحمتی می‌کشد و کاری که من و تو حاضر به انجامش نیستیم را انجام می‌دهد و مزد می‌گیرد، آن‌ هم نه زیاد. آن دیگری دست‌فروشی می‌کند؛ زیر برف در گوشه‌ای از خیابان بساط کرده و کالایی دارد که می‌فروشد، بخواهی می‌خری و نخواهی نمی‌خری. یکی دیگر بازیگر است و اگر هم ارزشی را به مخاطب انتقال ندهد، خب پول سرگرم کردن دیگران را می‌گیرد. دیگری مهندس است و خدمات مهندسی‌اش را می‌فروشد. یکی حرف جدید دارد، کتابش می‌کند یا درس می‌دهدش و به ما می‌فروشد. و قس علی هذا.

4)      خب حالا من چه‌ کاره‌ام؟ دقت کن که هر کدام از آدم‌های بالا، نبودشان چیزی را لنگ می‌گذارد، حالا سوال این است که نبود من چه چیزی را در جامعه لنگ می‌کند؟!

5)      نمی‌دانم تا به حال به این اعتراض برخورد کرده‌اید یا نه؛ این‌که عده‌ای به سالمندان از کار افتاده به دیده‌ی موجوداتی بی‌فایده نگاه می‌کنند و حتی با گستاخی برای بود و نبود آن‌ها تصمیم می‌گیرند. می‌گویند این آدمی که نمی‌تواند درست راه برود، درست بخورد، درست ببیند و بشنود، و  فقط از بیت المال پول بازنشستگی می‌گیرد همان بهتر که نباشند. از آن طرف، حتما دیده‌اید که وقتی کسی به سن جوانی می‌میرد، می‌گویند حیفش بود! من سوالی دارم: چرا حیف‌اش بود؟ مگر چه نفعی به خودش و دیگران می‌رساند؟ مثلا این‌که جوانی 25 سال سن داشته باشد و درس بخواند و از جیب پدر و مادرش بخورد و تفریح کند و کلا خوشحال باشد، این جوان عزیز مردنش چرا حیف است؟! چون دیگر نیست که جا بگیرد و پول خرجش کنیم؟ مگر آن پیرمرد چه نقصی داشت که شایسته‌ی مرگ بود؟ لااقل او چهار عدد تجربه داشت که به دیگران منتقل کند.


خب، نتیجه‌ی این تامل برای من احساس بی‌فایدگی بوده است.



نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی