عجز
جمعه, ۳ آبان ۱۳۸۷، ۰۳:۳۱ ب.ظ
اخیراً احساس می کنم که درکم را از بعضی چیزها- خیلی چیزها- نمی توانم بیان کنم. این حالت مقداری به خشک شدن من برمی گردد، ولی قسمتی اش هم به گمانم از ضعف زبان است. واقعاً بسیاری از مفاهیم را اصلاً نمی شود در قالب کلمات بیان کرد. مثلاً شما یک شب برو بیرون و مدتی به آسمان نگاه کن! می توانی درک و حست را با الفاظ بیان کنی؟ یا مثلاً دوران راهنمایی را به خاطرت بیاور! می توانی آنچه در ذهنت می گذرد را توصیف کنی؟ اصلاً راه ندارد! یا مثلاً آنچه در درون آدم از تماشای یک منظره و یا مرور یک عکس می گذرد، آنچه از در کنار هم قرار دادن وقایع و برداشت ها به دست می آید...
شاید این که می گویند آدم های خفن کم حرف می شوند، بی ربط به این قضیه نباشد. واقعاً دریای مفاهیم را چگونه می شود در قالب دویست-سیصد کلمه جا داد؟