کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عجز» ثبت شده است

نمی‌دانم که این خاصیت زندگی من است، یا همه همین‌جوری هستند. زندگی مسیری دارد که از قله‌ها و دره‌ها می‌گذرد و مدام آدمی‌زاد را بالا و پایین می‌برد. بالا و پایین‌ش هم شاید اعتباری باشد، ولی به هر حال احساس صعود و نزول در انسان ایجاد می‌شود. نکته‌ی شیرینی که این وسط وجود دارد آرامشی‌ست که در ته دره به انسان دست می‌دهد. بالا که می‌روی، شوق است و منظره‌های جذاب، حس بالا بودن و احاطه بر زندگی؛ اما به هر حال تعادل قله ناپایدار است و باید چهارچشمی همه‌جا را بپایی. اما پایین که باشی، درست است که پایینی ولی ثباتِ شیرینی را تجربه می‌کنی، همان عجز آرامش بخش. حسی که شاید همان چیزی باشد که در داستان‌ها و حکایت‌ها از آن به «استغنای درویش» تعبیر کرده‌اند. وقتی چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، درست است که چیزی نداری ولی غمِ از دست دادن را هم نداری و این بسی لذت بخش است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۰۲

اخیراً احساس می کنم که درکم را از بعضی چیزها- خیلی چیزها- نمی توانم بیان کنم. این حالت مقداری به خشک شدن من برمی گردد، ولی قسمتی اش هم به گمانم از ضعف زبان است. واقعاً بسیاری از مفاهیم را اصلاً نمی شود در قالب کلمات بیان کرد. مثلاً شما یک شب برو بیرون و مدتی به آسمان نگاه کن! می توانی درک و حست را با الفاظ بیان کنی؟ یا مثلاً دوران راهنمایی را به خاطرت بیاور! می توانی آنچه در ذهنت می گذرد را توصیف کنی؟ اصلاً راه ندارد! یا مثلاً آنچه در درون آدم از تماشای یک منظره و یا مرور یک عکس می گذرد، آنچه از در کنار هم قرار دادن وقایع و برداشت ها به دست  می آید...

شاید این که می گویند آدم های خفن کم حرف می شوند، بی ربط به این قضیه نباشد. واقعاً دریای مفاهیم را چگونه می شود در قالب دویست-سیصد کلمه جا داد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۸۷ ، ۱۵:۳۱