کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

‎*‌‌‎عقده‌گشایی در لوای طنز‎

... ‎و غیرتی که نداریم


📷http://yon.ir/nUJ3D

@Banizy2


1️⃣ نقل است که در روز فتح مکه، نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرمان عفو عمومی صادر کردند؛  ولی چندنفرِ انگشت‌شمار از این عفو عمومی مستثنا شدند. ابن هشام می‌نویسد: 

📝 «رسول خدا صلى الله علیه و آله به سرکردگان سفارش کرد تا کسى متعرض آنها نشده شمشیر به رویش نکشند مگر چند نفر که دستور داد آنها را هر کجا یافتند اگر چه به پرده کعبه خود را آویخته باشند ایشان را بقتل برسانند.» ابن هشام از ۷ نفر نام می‌برد که دوتن از آنان «دو کنیز آوازه خوان عبد الله بن خطل بودند که در #هجو رسول خدا صلى الله علیه و آله #شعر میخواندند ... پیغمبر اسلام دستور داد آن دو را هر کجا یافتند بقتل برسانند.» (سیره‌ی ابن هشام، ترجمه‌ی رسولی، ج ۲، صص ۲۷۱-۲۷۲)


2️⃣ امام خمینی در اسفند ۵۷ در دیدار جمعی از فرهنگیان و دانش‌آموزان به روشنفکر‌نماها این‌گونه خطاب می‌کند و توصیه می‌کند که دنباله‌روی مردم باشند:

🔸 «ما باید تابع ملت باشیم. نباید #قلم دست بگیریم و توی منزل بنشینیم و هرچه می‌خواهیم بنویسیم. صلاح نیست. این برمی‌‌گرداند آن مسائل و مصایب سابق را؛ #خیانت است به ملت. کمونیستها هم باید جمهوری اسلامی بخواهند. اگر بخواهند برای این ملت کار بکنند و راست بگویند، همه باید جمهوری اسلامی را بخواهند. آنکه علاقه به این ملت دارد، آنکه علاقه به این کشور دارد، آنکه از اختناق خسته شده‌است، آنکه مخالف این است که مملکت ما مستقل نباشد، آنکه #استقلال مملکت را می‌خواهد -در هر مسلکی که هست- باید دنبال ملت برود تا پیروز شود. باید دنبال همین قشر ملت، همین محصلین، همین محصلین علوم قدیمه و جدیده، همین بازاری، همین حمّال، همین دهقان، همین کشاورز، همین کارگر، دنبال اینها بروند. اینها کشته دادند، اینها خون دادند، اینها سهیم هستند. همه سهم مال اینهاست نه مال من و شما، که کنار نشستید و حالا قلم دست گرفتید. قلمها را بشکنید! به اسلام پناه بیاورید. تبلیغات سوء را کنار بگذارید. تضعیف ملت را، تضعیف دولت را کنار بگذارید تا نتیجه ببرید؛ تا استقلال خودتان را حفظ کنید.»

(صحیفه‌ی امام، جلد ۶، صفحه ۳۵۴)

@Banizy2


3️⃣ مرحوم سید حسن حسینی می‌نویسد:

📝 «#هنر یعنی دهان‌گشایی روح. دهان‌ها به اغراض گونه‌گون گشوده می‌شوند: دهانی به آه، دهانی به نیایش، دهانی به خمیازه، دهانی به دشنام و دهانی به لبخند.» (براده‌ها، ص ۱۲) 

من معتقدم حسینی گروهی را از قلم انداخته است: طنازان عقده‌گشا، که دهان‌شان به هزل باز می‌شود، و البته چندش‌آورترینِ هنرمندان‌اند. 


* این یادداشت به مناسبت دو توهین‌نامه‌ی منتشر شده توسط امیرمهدی ژوله در اینستاگرام (https://t.me/OfficialPersianTwitter/88121) و محمدرضا ستوده در کانال تلگرامی روزنامه جهان صنعت (https://t.me/jahansanatpress/14429) نوشته شد. فارغ از دروغ‌هایی که در مورد بازداشت دخترکانِ برج میلاد نوشته شده (بازداشتی در کار نبوده)، این‌گونه به سخره گرفتن ارزش‌ها به بهانه‌ی طنز غیرقابل تحمل است. 

#امام_خمینی  #روشنفکری #هنر #طنز

@Banizy2


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۲۹

طرح‌ خلاقانه روزنامه فرهیختگان،

به مناسبت روز درخت‌کاری:

جای مردان سیاست بنشانیم درخت؟!


@jaaardotcom

@Banizy2


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۰

تعلق، حائری شیرازی، ص ۲۳


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۹

تعلق، حائری شیرازی، ص ۲۷


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۵


سیه گوش = شغال

بطش = خشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۴۵

جزء از کل

‎رُمان با طعم فلسفه

‎ضمیمه: چند گزیده



👈🏻 یادداشت اصلی:  https://t.me/Banizy2/256


📚 بریده‌هایی از رمان «جزء از کل»، اثر استیو تولتز، با ترجمه‌ی پیمان خاکسار:


@Banizy2

📖 از ته کلاس داد کشید «والدین‌تون از شما چی میخوان؟» برگشتیم طرفش. «می‌خوان شما درس بخونین. برای چی؟ اونها برای شما امید و آرزو دارن. چرا؟ برای اینکه شما رو مایملک خودش می‌دونن. شما و ماشینهاشون، شما و ماشین‌های ظرفشویی‌شون، شما و تلویزیون‌هاشون. شماها متعلق به اون‌ها هستین. حتا یه نفر از شما چیزی بیشتر از فرصتی برای تحقق آرزوهای برآورده نشده‌شون نیست! هاهاها. والدین‌تون شما رو دوست ندارن! نگذارین با گفتن "دوستت دارم." قسر در برن! نفرت‌انگیزه! دروغه! یه توجیه بی‌ارزشه برای سوء استفاده از شما! دوستت دارم یعنی تو به من مدیونی بدبخت! تو نماینده‌ی معنای زندگی منی چون خودم نتونستم معنایی برای زندگیم پیدا کنم، پس گند نزن‌! نه، ننه باباتون شما رو دوست ندارن- اونها به شما احتیاج دارن! خیلی بیشتر از اونی که شما به‌شون نیاز دارین، مطمئن باشین!»



📖 پیشنهادات را دوباره خواندم و به این نتیجه رسیدم یکی دیگر لازم دارم؛ یک پیشنهاد اساسی. مشکل مردم شهر ما موهای بدفرم و فروشگاه‌های مبهم نبود، توضیح آنچه فکر می‌کردم مشکل مردم شهرمان است ناممکن بود -مشکلات عمیق‌تر، مشکلات اگزیستانسیالیستی. پیشنهادی به ذهنم نمی‌رسید که مستقیم به این جنس مشکلات اشاره کند. اشاره به اساس و زیربنای وجود و نشان دادن شکاف‌هایش غیر ممکن بود، این که همه به اهمیت‌شان بیندیشیم بی‌آنکه کسی بی‌جهت احساساتی شود. در عوض این فکر به سرم زد که غیرمستقیم به این موضوعات اشاره کنم. فکر کردم مشکلات مردم با اولویت‌هایشان ارتباط دارد، اولویت‌هایی که باید جاعوض می‌کردند و بنابراین به‌نظرم رسید علت پنهان تمام مشکلات با دید ارتباط دارد، با بخشهایی از دنیا که مردم به درون‌شان راه می‌دهند و بخش‌هایی که نادیده رها می‌کنند.

ایده‌ام این بود: میخواستم اگر در توانم بود دیدشان را تصحیح کنم. همین راه‌گشای من شد به پیشنهاد پنجم. 


۵. روی تپه‌ی فارمر یک رصدخانه‌ی کوچک بنا کنید.


هیچ توضیح دیگری ندادم ولی این دو نقل قول از اسکار وایلد و اسپینوزا را به ترتیب ذیل نامه نوشتم: «همه‌ی ما در منجلاب‌ایم ولی برخی از ما چشم به ستارگان دارند.» و «به دنیا از منظر ابدیت نگاه کنید.»

پیشنهادها را دوباره خواندم و با رضایتی بی‌اندازه لغزاندمش داخل دهان منتظر ضمیمه‌ی تازه‌ساز شهر.



📖 تا وقتی وحشت از زندگی‌ات رخت نبسته، نمی‌فهمی ترس تا چه اندازه زمان‌بر است.


  @Banizy2

📖 بدترین و آزارنده‌ترین شکل عیبجویی‌اش مال وقتی بود که شیوه‌ی نقادی پدرم را نقد می‌کرد، این کارش روی اعصاب پدرم می‌رفت. تقریبا تمام عمرش را صرف تیز کردن حس تحقیرش نسبت به بقیه‌ی آدم‌ها کرده بود و در قدم‌های آخر رسیدن به حکم «گناهکار» برای کل دنیا بود که انوک آمد و تمام رشته‌هایش را پنبه کرد. می‌گفت «می‌دونی مشکل تو کجاست؟» (همیشه همین‌طور شروع می‌کرد.) «برای این از بقیه بدت می‌آد که از خودت نفرت داری. حکایت هر چه بکاریه. زیادی مشغول خوندن و فکر کردن به چیزهای بزرگی به چیزهای کوچیک زندگیت اهمیت نمی‌دی و هر کسی هم که این کار رو می‌کنه تحقیر می‌کنی. تو هرگز مثل اونها نجنگیده‌ی چون چیزی برات اهمیت نداشته. تو واقعا نمیدونی بقیه‌ی آدمها چی می‌کشن.»

  

📖 چرا این خودزندگینامه را می‌نویسم؟ چون این حق طبقه‌ی من است. حالا قبل از این که شروع کنید به جیغ زدن، من درباره‌ی کار حرف نمیزنم، چه طبقه‌ی متوسط و چه متوسط رو به بالا. من درباره‌ی نبرد حقیقی طبقاتی حرف میزنم: آدم مشهور در برابر احمق عادی. چه خوشتان بیاید و چه نه من مشهور هستم و این یعنی شما باید برای‌تان مهم باشد که برای پاک کردن ماتحتم چند برگ کاغذ توالت مصرف می‌کنم، درحالی که من هیچ علاقه‌ای ندارم بدانم شما اصلا خودتان را تمیز می‌کنید یا می‌گذارید همان طور بماند. می‌دانید روابط چگونه کار می‌کنند. بیایید بی‌خود تظاهر نکنیم چیزی غیر از این است. تمام مشاهیری که زندگینامه‌ی خود را می‌نویسند یک حقه سر خوانندگانشان سوار می‌کنند: یک سری حقایق وحشتناک و نفرت‌انگیز درباره‌ی خودشان می‌گویند تا شما فکر کنید عجب آدم‌های راستگویی هستند و بعد شیر دروغ‌ها را باز می‌کنند. من چنین کاری نمی‌کنم. من فقط حقایق را می‌گویم حتا اگر بوی کود بدهند.

  


#کتاب #فلسفه

@Banizy2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۵۲