کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مکرر با این بحث مواجه شده‌ایم که آیا جمهوری اسلامی در حال پیش‌رفت است یا پس‌رفت؟ معمولا در این بحث‌های هیچ کسی بی‌طرف نیست و به فراخور دید و جایگاهش نظری می‌دهد و شاهد مثالی می‌آورد. به نظرم برای این‌که این سوالِ تکراری جوابی قوام یافته و تا حدودی منطقی بیابد، و قابل گفتگو باشد، نیازمند این هستیم که "معیار" مشخص کنیم: اگر چه بشود و چه داشته باشیم می‌گوییم پیش رفته‌ایم؟ و برعکس؟ اما تعیین کردن معیار برای این بحث راحت نیست و در این مقال نمی‌گنجد. عجالتا کاری که می‌شود کرد این است که فهرستی از واقعیت‌ها(fact) تهیه کنیم و نسبت آن‌ها را با پیش‌رفت و پس‌رفت بسنجیم. بعد از تجمع این اطلاعات، و مرور و دسته‌بندی و متوازن‌سازی فهرست واقعیات، امید است که جواب کمی به روشنایی میل کند و یا لااقل معیارهای بحث روشن‌تر شوند.

من فهرستی از واقعیات که احتمالا در این ارزیابی موثرند و کم و بیش این طرف و آن طرف شنیده‌ایم در ادامه می‌آورم. توجه دارید که این فهرست خام است و اولیه، و خیلی از موارد ذکر شده نیازمند تدقیق و ارائه‌ی سند است و کمک شما می‌تواند در این فرآیند مفید باشد:

 

1.       توسعه‌ی خدمات عمرانی به سمت روستاها و مناطق دور دست

2.       افزایش سن ازدواج

3.       افزایش چشمگیر آمار اعتیاد

4.       بالا رفتن ضریب نفوذ ماهواره

5.       رشد چشم‌گیر صدا و سیما از لحاظ کمی و کیفی

6.       بروز فاصله‌ی بین نسلی

7.       تدوین سند چشم‌انداز 20 ساله

8.       تجربه‌ی 8 سال دفاع مقدس

9.       ماندگاری و ثبات 33 ساله

10.   امنیت فراگیر در نقاط مختلف کشور

11.   افزایش ناامنی‌های اجتماعی

12.   ازدیاد/کاهش فحشا

13.   زیاد/کم شدن گرایش‌های مذهبی در میان نسل جوان

14.   عمق‌یافتن/سطحی شدن معرفت دینی در اقشار مختلف مردم

15.   برگزاری پرشور نماز عید فطر در سراسر کشور

16.   برگزاری پرشور مراسم شب قدر در سراسر کشور

17.   برگزاری پرشور مراسم محرم و صفر در سراسر کشور

18.   کم‌رنگ شدن نقش مراجع دینی در زندگی مردم

19.   پر رنگ شدن نقش مداحان در مقابل روحانیون

20.   افزایش چشم‌گیر آمار تحصیل‌کردگان

21.   توسعه‌ی کمی نظام آموزشی

22.   انتقال نرم و آرام قدرت سیاسی

23.   باز شدن فضای رسانه‌ای و بالا رفتن تحمل نقد

24.   توسعه‌ی اثرگذاری جمهوری اسلامی در خارج از مرزها

25.   پایدار ماندن اندیشه‌ی انقلابی در قشر جوان با توجه به گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی

26.   بروز مفاسد اقتصادی

27.   تورم بالا

28.   خودکفایی در پروژه‌های عمرانی

29.   ساخت آثار هنری ماندگار

30.   نا امیدی دشمن از تهاجم سخت به جمهوری اسلامی

31.   افزایش آمار طلاق

32.   پیشرفت‌های چشم‌گیر علمی

33.   شتاب بالای رشد علمی

34.   ظهور و تکثیر نسل روحانیون انقلابی

35.   شکلگیری طیف موزونی از نسل‌های اول تا سوم انقلاب (ترکیب تجربه و نشاط)

36.   استقرار ساختارهای حکومتی

37.   افزایش فاصله‌ی طبقاتی

38.   اشرافی شدن تدریجی مسئولین

39.   ارتقای سطح رفاه عمومی

40.   افزایش/کاهش مهاجرت نخبگان

41.   سست شدن بنیان خانواده‌ها

42.   کاهش رشد جمعیت

43.   توسعه‌ی زیرساخت‌های ارتباطی (راه و مخابرات)

44.   ریزش در بدنه‌ی انقلابی‌ها

45.   توسعه‌ی خدمات بهداشتی و درمانی

46.   ظهور مجموعه‌های انقلابی در زمینه‌های مختلف کاری

47.   پایین آمدن سطح کیفی آموزش در کشور

48.   خروج نسبی اندیشه‌ی انقلابی از حالت انفعال

49.   حزب الله لبنان

50.   افزایش سطح سواد عمومی

51.   پیشرفت چشم‌گیر در رشته‌های پزشکی

52.   پیشرفت در دیپلماسی بین المللی و منطقه‌ای

53.   پیشرفت در رشته‌های مختلف ورزشی (وزنه‌برداری، والیبال، بسکتبال، کشتی، ... )

54.   وابستگی کماکان به نفت

 

 

 

(این متن ان شاء الله به مرور تکمیل و اصلاح می‌شود. آخرین به روز رسانی: 17 خرداد 93)

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۱۸

چند سال پیش کتاب خاطرات نلسون ماندلا را خریده بودم: «راه دشوار آزادی»، اما فرصت نشده بود که بخوانمش. امسال وقتی خبر درگذشت او را -با آن آب و تابی که در اخبار مطرح شد- شنیدم، عزم را جزم کردم که به این بهانه کتاب مذکور را بخوانم. کتاب حدودا 800 صفحه بود و دو ماهی طول کشید تا تمامش کنم.

ماندلا، راه دشوار آزادی



این کتاب به قلم خود ماندلاست و بخش اعظم آن ظاهرا در دوران طولانی زندان نگارش شده است. داستان نسبتا خوب و جذابی دارد. البته بخش‌های ابتدایی(500 صفحه‌ی اول، تا فصل هفتم) که ماندلای جوان در تکاپوی انقلابی‌ خویش قرار دارد و با رژیم آپارتاید می‌جنگد برای من جذاب‌تر بود. از وقتی ماندلا به زندان می‌افتد کم کم اتفاقات تکراری می‌شود. فصل‌ آخر هم که به دوران شکست آپارتاید مربوط می‌شود بیشتر در فضای مذاکرات سیاسی مبهم می‌گذرد و ممکن است خواننده را خسته کند. روی هم رفته برای من کتاب مفیدی بود. اینجا چند نکته‌ای که برایم جالب بود را می‌گویم و ان‌شاءالله در مطلب بعدی می‌روم سراغ اصل حرفم:

1.       در آفریقای جنوبی عصر ماندلا دو گروه سفیدپوستِ انگلیسی و هلندی حاکم بودند و اکثریت سیاه‌پوست زندگی فلاکت‌باری داشتند. در نگاه مردم سیاه‌پوست، سفید‌پوستان-به خصوص انگلیس‌ها- مظهر تمدن و انسانیت بودند و خود ماندلا هم کاملا در یک سیستم انگلیسی درس می‌خواند و وکیل می‌شود.

2.       آپارتاید-که حتما همه‌ اسمش را بارها شنیده‌اید- سیاست تبعیض‌آمیزی بود که دولت ملی‌گرای هلندی‌تبار بر آفریقای جنوبی حاکم کرد. این سفیدپوستان قرن‌ها در آفریقای جنوبی زندگی کرده‌اند و در نتیجه کشور را مال خودشان می‌دانستند، سیاه‌پوستان مبارز هم بحثی در مورد حضور آن‌ها در کشورشان نداشتند و اصولا به تبعیض‌ها معترض بودند. سیاست آپارتاید هدفش جداسازی سیاهان از سفیدپوست‌ها بود و این هدف را رنگ و لعاب هم می‌داد. یعنی برای مثال به دنبال آن بود که مدرسه‌ی سیاهان را از سفید‌پوست‌ها جدا کند، برای هر کدام اراضی مشخصی در نظر بگیرد، حتی برای مناطق سیاه‌پوست‌نشین به روسای قبایل سیاه حق خودمختاری بدهد. البته معلوم است که داستان فقط به این جداسازی محدود نمی‌شود و منابع بیشتر در اختیار اقلیت سفید پوست قرار می‌گیرد.

3.       تا سال 1994/1373 که 4 سال پس از آزادی ماندلا و دیگر رهبران کنگره‌ی ملی آفریقا رژیم آپارتاید منحل و انتخابات آزاد برگزار شد، خبری از حق رای برای سیاهان در کار نبود. البته به جز سیاهان و سفیدپوست‌ها، گروه میانه‌ای هم در آفریقا حضور داشتند که از آن‌ها به عنوان رنگین‌پوست‌ها یاد می‌شود. این رنگین‌پوست‌ها که ظاهرا بیشترشان هندی‌تبار هستند، حقوق بیشتری از سیاهان داشتند و البته غالبا از مخالفین آپارتاید بودند.

4.       سیاست تبعیض آنقدر قوی اعمال می‌شد و به حدی ریشه دوانده بود، که حتی خود ماندلا به عنوان یکی از رهبران مخالفان هم تحت تاثیر قرار گرفته است. در این زمینه خاطره‌ی جالبی نقل می‌کند:

«توقف کوتاهی در خارطوم داشتیم و در آن‌جا هواپیما را عوض کرده و سوار هواپیمایی از شرکت هواپیمایی اتیوپی شدیم که عازم آدیس آبابا بود. در این‌جا، احساس نسبتا عجیبی به من دست داد. وقتی در حال سوار شدن به هواپیما بودم متوجه شدم که خلبان آن سیاه‌پوست است. من قبلا خلبان سیاه‌پوستی ندیده بودم و همین که خلبان را دیدم، دچار هراسی شدم که باید آن را آرام می‌کردم. چگونه یک سیاه‌پوست می‌تواند هواپیمایی را هدایت کند؟ اما چند لحظه بعد حال خود را بازیافتم: شستشوی مغزی آپارتاید روی من نیز اثر گذاشته بود و فکر می‌کردم آفریقایی‌ها از سفیدپوست‌ها پایین‌ترند و پرواز کاری است که از عهده‌ی سفیدپوست‌ها برمی‌آید. روی صندلی نشستم و به عقب تکیه دادم و خود را به خاطر این افکار نکوهش کردم.» (راه دشوار آزادی، ص 379)

5.       یکی از مطالب جاری در سراسر کتاب، تحولات زندگی شخصی و خانوادگی ماندلاست که شاید چیزی بیش از یک-چهارم صفحات را اشغال کرده است. نکته‌ی جالب توجه در این زمینه تاثیریست که مبارزات او بر زندگی خانوادگی‌اش گذاشته است. ماندلا با همسر اول خود در مورد راهی که می‌رود و مبارزه‌ی مداومش اختلاف دارد، و در نهایت هم به همین دلیل از او جدا می‌شود. همسر دوم او خود یکی از معتقدین به مبارزه است و در دوران طولانی زندان ماندلا، او هم چند سالی را در زندان به سر می‌برد و به انحاء مختلف در مبارزه با آپارتاید شریک است. اما پس از آزادی ماندلا و در فاصله‌ی کوتاهی، او هم از ماندلا جدا می‌شود. این قسمت در خاطرات ماندلا چندان شفاف نیست.نلسون ماندلا بارها در خاطراتش این سوال را مطرح می‌کند که آیا هدفی که در مبارزات خود دنبال می‌کرده‌ است ارزش بی‌توجهی به خانواده را داشته؟

6.         کنگره‌ی ملی آفریقا فراگیرترین گروه مبارز سیاه‌پوستان آفریقای جنوبی است. ماندلا نیز یکی از اعضا کلیدی آن است و پس از آزادی از زندان به دبیرکلی این کنگره می‌رسد. وقتی این گروه وارد مبارزه با سیستم آپارتاید می‌شود مبنای کار خود را بر مبارزات غیرخشونت‌آمیز می‌گذارد(1950/1329)؛ یعنی به طور ساده سعی می‌کنند تا با اعتصاب‌ها و عدم تبعیت از قوانین، اعتراض خود را به سیستم حاکم نشان بدهند و حکومت را مجبور به عقب‌نشینی نمایند. ظاهرا این سیاست با الگوگیری از مبارزات مهاتما گاندی در هند اتخاذ می‌شود. می‌دانید که هندی‌تبارهای زیادی در آفریقای جنوبی زندگی می‌کردند و اصلا خود گاندی نیز مدتی از زندگی‌اش را در آفریقای جنوبی سپری کرده است. به هر حال در آن زمان گاندی که مبارزات پیوسته‌اش توانسته بود استقلال هند را از بریتانیا بگیرد(:1947/1326)، به عنوان نماد این سبک مبارزه مطرح بود و تا امروز نیز هست. کما این‌که در فتنه‌ی 1388 هم آن‌هایی که ادعای مبارزه‌ی بدون خشونت داشتند از گاندی تعریف می‌کردند. البته در 1961/1340، حدودا 10 سال پس از شروع مبارزات غیرخشونت‌آمیز، کنگره‌ی ملی آفریقا به صورت غیررسمی گروهی را تحت عنوان «نیزه‌ی ملت» تاسیس کرد که اتفاقا ماندلا ریاست آن را بر عهده داشت. کار این گروه آن بود که راه‌های توسل به خشونت را قدم به قدم بیازماید و ارتش سری تشکیل دهد و ... . در واقع ماندلا که از راه‌های بدون خشونت نتیجه‌ی چندانی نگرفته بود به این تصمیم رسید که باید وارد فاز دیگری شود.

7.       دو خصوصیت شخصی ماندلا هم برایم جالب بود: یکی این‌که او در سفرهای متعددی که در کشورش داشته-به خصوص در سال‌های اول مبارزه- خودش پشت فرمان می‌نشسته و اصرار داشته که نیمه شب(ساعت 3) بزند به جاده. علاوه بر مسائل امنیتی، لذت از سکوت سحر و لذتِ دیدن طلوع آفتاب از جمله دلایل او بوده است. دوم هم اصرار و مداومتش بر ورزش جالب توجه و تحسین برانگیز است. مدت‌ها تمرین بوکس می‌کرده، و بعد هم که به زندان می‌افتد با همه‌ی فشارهایی که بهش وارد می‌شود ورزش را ترک نمی‌کند. ورزش هم که می‌گویم، نه این‌که ده دقیقه خم و راست شود! خودش می‌گوید: «در روبن آیلند(جزیره‌ای که ماندلا 21 سال در آن زندانی بود) من در سلول کوچک خودم ورزش می‌کردم، اما اکنون اتاقی بزرگ برای این کار داشتم. در پولزمور(زندان جدید) ساعت پنج صبح بیدار می‌شدم و یک ساعت و نیم در اتاق نرمش می‌کردم. نرمش‌ها همان تمرین‌های معمولی یعنی دویدن درجا، طناب زدن، نشست و برخاست، و شنا روی زمین بود. دوستان من عادت نداشتند صبح‌ها زود بیدار شوند و برنامه‌ی من به زودی مرا به شخص بسیار نامحبوبی در سلول تبدیل کرد.»(همان، ص 664)


نکته‌ی آخر هم راجع به فصل‌بندی کتاب: این کتاب با ترجمه‌ی مهوش غلامی و توسط انتشارات موسسه‌ی اطلاعات در 11 فصل و 115 بخش منتشر شده است. عناوین فصل‌ها عبارتند از: 1. دروان کودکی/2. ژوهانسبورگ/3. تولد یک آزادیخواه مبارز/4. مبارزه زندگی من است/5. خیانت/6. رازیانه‌ی سیاه/7. ریوونیا/8. زندان روبن آیلند: سال‌های تیره و تار/9. روبن آیلند: روزنه‌های امید/10. مذاکره با دشمن/11. آزادی/

با توجه به حجم بالای فصل‌ها، به نظرم بهتر بود که برای بخش‌های زیرمجموعه‌ی هر فصل هم علاوه بر شماره عنوانی اختصاص داده می‌شد تا خواننده بتواند بحث‌ها را مرور کند و اگر حوصله نداشت از بعضی بخش‌ها بگذرد. من خودم در خلال خواندن کتاب این کار را انجام دادم تا شاید برای آیندگان بماند!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۸

1.       یادم می‌آید که در دوران دبیرستان و سال‌های اول دانشگاه وبلاگ‌نویسی رونقی تمام داشت. یکی از سرگرمی‌ها و وقت‌پرکن‌های من هم نوشتن و خواندن وبلاگ‌های دیگران بود. شاید 10-20 صفحه بودند که به صورت مستمر دنبال‌شان می‌کردم و دورادور و بدون آشنایی قبلی با نویسندگان ارتباط گرفته بودم. دیشب بعد از وقفه‌ای چند ساله، به مناسبتی دنبال وبلاگ‌های قدیمی می‌گشتم و باز سیل خاطرات بر سرم هوار شد...

2.       وقتی شما با یک پدیده زندگی مستمر داری، کمتر متوجه تغییرات می‌شوی. اما اگر برای مثال به مسافرتی چند ساله بروی و بعد برگردی، تغییرات ملموس و مشهود می‌شوند. دیشب من از سفری چند ساله به سرزمین وبلاگ‌ها برگشتم و با خرابه‌ها مواجه شدم. وبلاگ‌هایی را دیدم که چندسالی است تعطیل شده‌اند و دیگر از افکار و ناله‌های نویسندگان‌شان خبری نیست و به دفترهای یادگاری تبدیل شده‌اند... و وبلاگ‌هایی را دیدم که با نسخه‌های جدیدتر به کار خود ادامه می‌دهند، اما آن‌ کسی که قلم می‌زند به کل عوض شده است. هم‌فکران سابق را دیدم که اینک به مبارزین مسخ شده‌ی راه آزادی و دموکراسی‌خواهی بدل شده‌اند و از ورای مرزها می‌بافند و می‌بافند و تو نمی‌دانی که چیست راز این همه تبدیل و تغییر؟ و باز خدا را می‌یابی، که مانوس و مالوف‌ترین‌ها تغییر می‌کنند و او ثابت است.

3.       نکته‌ی پررنگ دیگری که نظرم را جلب کرد همین گذر از عصر وبلاگ بود؛ آن دوران گذشت و حالا نسل‌های جدید با شبکه‌های اجتماعی انس گرفته‌اند، و این نیز بگذرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۴۵