سازمان فرهنگی، بدون قاب
سازمان فرهنگی، بدون قلب
1⃣ کلیدیترین مولفهی هر سازمان -کوچک یا بزرگ- سرمایههای انسانی آن است؛ «کار» هر چه باشد، «انسانها» بایستی آن را انجام دهند و از این رو تامین نیروی کیفی و ارتقای مستمر توانمندیها، ضامن بقا و پیشرَوی سازمان است. در سازمانهای کوچک توجه به این مهم جزو مسئولیتهای خطیر مدیر/رهبر گروه قرار میگیرد و وقتی سازمانها بزرگتر میشوند، معمولا بخشی به عنوان سرمایههای انسانی (HR) تاسیس میکنند؛ البته در این حالت نیز یکی از مهمترین وظایف مدیر/رهبر سازمان صرف وقت و انرژی برای تامین و پرورش نیروهاست و مدیر بخش سرمایههای انسانی در بسیاری از موارد نفردوم سازمان است.
2⃣ اهمیت توجه به سرمایههای انسانی در سازمانهای فرهنگی دوچندان است. در سازمانهای فرهنگی اهمیت فرآیندها و زیرساختها و ساختارها به شکل چشمگیری کاهش پیدا میکند و بار اساسی تولید محصول بر دوش مولد محتوا قرار میگیرد. اینجا دیگر بحث الگوریتم تولید و مهارت نیروی کار در پیروی از الگوریتمهای منتج به تولید مطرح نیست؛ ما با محصولی سروکار داریم که به مثابه معجونی غیرقابل تجزیه و زاییدهی دغدغه، ادراک و نبوغ مولد محتواست. بنابراین هر گونه اعمال سیاست برای افزایش بازدهی، رشد محصول، و یا هدایت و کنترل محتوایی بایستی در منشاء تولید (همان سرمایههای انسانی) به کار بسته شود.
3⃣ طبیعتا اهمیت بحث سرمایههای انسانی، علاوه بر آنکه توجه به مقولات مرتبط را در سطوح ارشد سازمان الزامی میسازد، جایگاه بخشی به عنوان سرمایههای انسانی را نیز بالا میبرد. به بیان سادهتر: سازمانهای فرهنگی وقتی از اندازهی متوسط بزرگتر میشوند (10-15 نفر به بالا) دیگر گریزی از شکلدهی چنین بخشی ندارند و برای بقا و پیشرَوی خود الزاما بایستی در این بخش سرمایهگذاری نمایند که بدون کاشت انتظار برداشت بیهوده است.
4⃣ متاسفانه و با کمال تعجب، بسیاری از سازمانهای فرهنگی که نگارنده از دور و نزدیک با آنها تماس داشته است فاقد بخش سرمایههای انسانی (منابع انسانی) هستند، یا در صورت وجود چنین بخشی، آن را در سطح امور اداری و پرسنلی پایین آوردهاند. برای این اشتباه استراتژیک دلایلی چند میتوان ذکر کرد:
1/ ناآگاهی یا عدم توجه به شان و جایگاه بخشی به عنوان سرمایههای انسانی
2/ عملزدگی و فقدان نگاه راهبردی به حوزهی فرهنگ و اقتضائات آن؛ که مانع از ریشهدار شدن تلاشهای فرهنگی شده، و درنتیجه انبوهی از اقدامات ابتر یا سطحی را در این حوزه شاهدیم.
3/ خودبسندگی اهالی فرهنگ در امر تربیت؛ اصحاب فرهنگ به واسطهی سروکار داشتن با مباحث نرم و کتاب و تحلیل، نیازی به برنامهریزی منسجم و متمرکز در حوزهی تربیت احساس نمیکنند. به تعبیر دیگر معتقدند "خودشان بلدند"!
به شخصه معتقدم بخش سرمایههای انسانی (با هر عنوان و تعریفی که باشد) در حکم قلب سازمانهای فرهنگی است، و متاسفانه امروزه بسیاری از سازمانهای فرهنگی جمهوری اسلامی #قلب ندارند!
#سازمان_فرهنگی #سرمایه_انسانی
@Banizy2
http://l1l.ir/2bpq