کُجانامه

رحم الله امراء علم من این و فی این و الی این
بایگانی

ابعاد متناقض دنیا

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۱۶ ب.ظ

دنیا کوچک‌تر از آن است که فکر می‌کردیم؛

دنیا بزرگ‌تر از آن است که فکر می‌کنیم

 



حتما تا به حال با قضاوت‌های مخالف درباره‌ی پدیده‌ای واحد مواجه شده‌اید. مثلا وارد اتاقی می‌شوید؛ شخصی معتقد است هوای آن‌جا گرم است و در همان حال دیگری معتقد است که هوای آن‌جا سرد است. یا مثلا زمینی برای بازی فوتبال در نظر گرفته شده؛ گروهی معتقدند این زمین کوچک است و گروهی دیگر بر این عقیده هستند که اتفاقا زیادی بزرگ است. «دنیا» هم از این پدیده‌هاست؛ قضاوت‌های متفاوت و متناقضی درباره‌ی ابعاد دنیا می‌شود، هر چند شاید کمتر به زبان و بیان در بیاید. دنیا در نظر بعضی بسیار شگفت و با عظمت است و در نظر گروهی دیگر به عکس، دنیا جایی حقیر و کوچک است. قضاوت ما نسبت به ابعاد دنیا تابع دو مولفه است و نه بیشتر: اول تصویری که از دنیا در ذهن داریم؛ این مولفه در واقع مرز دنیا را (واقعی یا خیالی) برای ما مشخص می‌کند که درباره‌ی آن در ادامه خواهم نوشت. و مولفه دوم معیار سنجش، یا تصویری که از خودمان داریم. ما دنیا را در نسبت با خودمان می‌سنجیم؛ بنابراین اگر خودمان را کوچک ببینیم، همه چیز در نظرمان بزرگ می‌شود و اگر خودمان را بزرگ ببینیم، همه چیز در نظرمان کوچک می‌شود. مثلا فرض کنید که بخواهید اندازه‌ی طول اجسام اطراف‌تان را بسنجید، خب متری دست می‌گیرید و شروع می‌کنید به اندازه گرفتن و ثبت کردن. اگر جای متر خط‌کش یا کورنومتر به دست بگیرید، خیلی زود خسته می‌شوید و عاجزانه می‌گویید «چقدر همه‌چیز بزرگ است» و اگر به جای متر، این بار کیلومتر یا مگامتر(مثلا یک ابزار جدید!) به شما بدهند، خیلی زود به این نتیجه می‌رسید که «چقدر همه‌چیز کوچک است». حالا این حکایت زندگی ما انسان‌هاست...



اول. دنیا کوچک‌تر از آن است که فکر می‌کردیم؛

کودکی‌تان را به یاد بیاورید... تصویری که کودک از اتفاقات و اجسام و آدم‌های اطرافش دارد، تصویری اعجاب انگیز است. در نظر او همه‌ی چیزهای کوچک و پیش پا افتاده بزرگ‌اند؛ شدت خواستن‌ها، و همچنین نخواستن‌های کودک زیاد است... تصویری که کودک از پدرش دارد بدون شک تصویر یک قهرمان شکست ناپذیر است، او پدری که در نهایت بی‌عرضگی و ضعف جسمی باشد را هم «بزرگ» می‌بیند و گمان می‌کند هر کاری از او بر می‌آید. کمی که بزرگ‌تر شد و قدرت تخیل پیدا کرد، خیال‌هایی در سر می‌پروراند و از آن‌ها غول می‌سازد. کودک و حتی نوجوان آینده‌ی مطلوب خود را رنگارنگ تصور می‌کند و فکر می‌کند اگر پلیس یا خلبان یا معلم شود بر قله‌ی دنیا ایستاده و شب‌ها خوابش را می‌بیند و روزها نقشش را بازی می‌کند. کودک از بازی و مسافرت تصاویر بسیار مهیجی در ذهن دارد و مسافرتی که برای بزرگ‌سالان به مثابه‌ی "فراغتی چندروزه لابه‌لای مشغله‌های روزمره" به حساب می‌آید، برای کودک دنیایی از خوشی‌ها به همراه دارد و شب‌ها خوابش را می‌بیند و ... کودک عددهای بزرگ را اصولا فهم نمی‌کند و منتهای درکی که از اعداد دارد را به امیالش نسبت می‌دهد؛ در نظر او دوست داشتن واحدی دارد که انتهایش «صد» است، پولدار شدن اندازه‌ای دارد که انتهایش میلیون و میلیارد است، خانه‌ی بزرگ انتهایی دارد که با "امکان دوچرخه‌سواری در حیاط" به دست می‌آید. کودک مدام در حال کشف چیزهای جدید است و در مواجهه با ناشناخته‌ها احساس عجز و حقارت می‌کند؛ از همین روست که نسبت به پدر(مظهر قدرت)، معلم(مظهر علم و اعتبار، البته قدیم‌ترها!)، اتاق تاریک(مظهر ناشناخته‌ها و ترس از آن‌ها) خضوع می‌کند و نهایت خوش‌آمد و بدآمدش را بروز می‌دهد. برای کودک دنیا به سرعت در حال تغییر است و برگ‌های جدید رو می‌کند و این سرعتِ تغییرات است که به دنیا عظمت می‌دهد. اما به تدریج کودک بزرگ می‌شود و دنیا در مسیر تکرار قرار می‌گیرد... هیچ وقت از یاد نمی‌برم، تصویر اولین جنازه‌ای را که -به گمانم در 5 یا 6 سالگی- وسط خیابان دیدم (تازه با روپوش)، و تشییع جنازه‌ی  اولین کسی را که از نزدیکانم فوت کرده بود (پسر همسایه‌مان که 20 سال از من بزرگ‌تر بود!)؛ چون جدید بودند در ذهن منِ کودک حک شدند؛ ولی حالا عدد متوفیانِ از دوست و آشنا رو به تزاید است و حساسیتم نسبت به این پدیده‌ی شگرف هر روز رو به کاهش. به تدریج تکرارها به سراغ انسان می‌آیند. تو با کسانی آشنا می‌شوی که پیش‌تر آن‌ها را دست نیافتنی می‌پنداشتی و مثلا تنها در تلویزیون رویت‌شان می‌کردی، و عظمت تلویزیون فرو می‌ریزد. به تدریج اشتباه بزرگ‌ترها و شکست‌هایشان را می‌بینی، و می‌فهمی که پدر و معلم و فلان عالم هم اشتباه‌های فاحش کم ندارند، و عظمت‌شان فرو می‌ریزد. به تدریج تکرارها می‌آیند و آمار کسانی که به تصادف با ایشان آشنا شده‌ای و بعد فهمیده‌ای با یکی-دو واسطه با هم مرتبطید بالا می‌رود، و به این نتیجه می‌رسی که ظاهرا تعداد آدم‌های دنیا هم آنقدرها زیاد نیست! به تدریج تکرارها می‌آیند، تو با تاریخ آشنا می‌شوی و می‌بینی که ظاهرا همه‌ی آن‌چه که در سده‌ی عمر ما می‌گذرد، هزاران بار گذشته و این صد سال عمر به تمامه و به معنای واقعی کلمه حقیر است! به تدریج تجربه‌ها می‌آیند؛ تجربه‌ی فقر و دارایی، تجربه‌ی ترس و ناراحتی و شادی، تجربه‌ی شکست و پیروزی، و آنقدر این تجربه‌ها تکرار می‌شوند و تکرار می‌شوند تا بالاخره پی به قواعد این دنیا ببری و بفهمی که "بازی" است و آنقدرها هم مهم نیست، چه سیاه و چه سفید، چه بالا و چه پایین. تو بزرگ می‌شوی و حقارت دنیا را لمس می‌کنی، وقتی که می‌توانی در عرض چند ساعت همه‌ی کره‌ی ارض را زیر پا بگذاری، وقتی که می‌توانی به حال آدم‌های خیلی‌ پولدارِ ناخوش احوال ترحم کنی، و مهم‌تر از همه وقتی که می‌توانی حوادث و اتفاقات و روندها را تحلیل کنی، پیش‌بینی کنی، و بر دنیا مسلط شوی. بله، در این حالت تو بر دنیا مسلطی و دنیای بزرگِ کودکان، حقیر و کوچک به نظر می‌رسد.

 

دوم. دنیا بزرگ‌تر از آن است که فکر می‌کنیم؛

اما من وقتی که دوباره به دنیا نگاه می‌کنم، باز احساس حقارت می‌کنم و مطمئن می‌شوم که دنیا بزرگ‌تر از آن است که فکر می‌کنم. این بار هم رمز اصلی در «تغییر» است. حوادثی که به مرور بر سر انسان می‌بارند برگ‌های جدیدی از زندگی رو می‌کنند، که هرچند غیرقابل فهم نباشند، خبر از تغییراتِ مکررِ آتی می‌دهند. وقتی برنامه‌ریزی‌های انسان پوچ می‌شود، وقتی دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌ها روز به روز نو می‌شوند، به استقراء می‌توان فهمید که این معادله مجهول دیگری نیز دارد و چه بسا مجهول‌های دیگر... بیان قضیه به زبان ریاضی ساده است: شما نقاطی در دست دارید و برای آن‌ها معادله‌ای می‌نویسید؛ مثلا معادله‌ی درجه دو. با همین معادله جلو می‌روید و مسائل زندگی را حل می‌کنید، یا به زبان ریاضی: از نقاط دیگر رد می‌شوید. اما به تدریج با نقاطی آشنا می‌شوید که روی معادله‌ی شما قرار نمی‌گیرند. خب یکی-دو نقطه‌ی ابتدایی را با خطای دید و امثال آن توجیه می‌کنید. وقتی تعداد نقاط خارج از معادله بیشتر می‌شود، دست به تغییر معادله می‌زنید و کمی پیچیده‌ترش می‌کنید(درجه‌ی سه و چهار!) و ادامه می‌دهید، ولی دوباره نقاط جدید و بلکه انبوهی از نقاط می‌یابید که خارج از معادله قرار می‌گیرند. باز توجیه، شکست، تغییر معادله و باز شکست. شاید کم‌کم به این نتیجه برسید که اساسا باید دستگاه مختصات را عوض کرد و جور دیگری به نقاط(مسائل زندگی) نگاه کرد! این موقف، موقف خوبی است و همان جایی است که نگرش‌ها در آن تغییر می‌کند. از اینجا به بعد جور دیگری، به زبان دیگری، با عینک دیگری، به مسائل نگاه می‌کنید و شاید این تغییر راه‌گشا باشد. همچون کشف رموز باستانی که وقتی قواعد زبانی آن‌ها کشف می‌شود به یک‌باره دنیایی از متون و اطلاعات پیوسته به آن‌ها رمز‌گشایی می‌شود. این‌جا موقف خوبی است، ولی تضمینی وجود ندارد که کار با تغییر دستگاه مختصات درست شود و درست هم بماند! به استقرا می‌توان پیش‌بینی کرد که این دستگاه هم شکست خواهد خورد و دستگاه‌های جدید هم و اصلا شاید کار به جایی برسد که بفهمید مشکل در دستگاه مختصات نیست و باید تغییر را در سطح دیگری جستجو کرد. خلاصه این‌که دنیا بسیار بزرگ‌تر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم. ما می‌توانیم در مواجهه با ناشناخته‌ها ابتدا آن‌ها را توجیه کنیم و اگر نشد در صدد کشف و حل آن‌ها برآییم(همان‌کاری که دنیای امروز به آن اشتغال دارد). و می‌توانیم آن‌ها را نشانه‌ای تلقی کنیم به سمت دنیای ناشناخته‌ها. می‌توانیم به شناخت ستاره‌های مرئی بنشینیم و می‌توانیم به ماورای آن‌ها بیندیشیم. هر ناشناخته‌ و حادثه‌ی جدیدی، اشاره‌ای است به جهل ما و این حقیقت که نمی‌دانیم چقدر از این «نمی‌دانیم‌»ها وجود دارد. صادقانه باید گفت که بسیاری از انسان‌ها به این مرحله نمی‌رسند. بسیاری از انسان‌ها نهایتا به کشف راه حل معادلات دوران کودکی بسنده می‌کنند و هیچ‌گاه کشفیات‌شان را به آزمون نمی‌گذارند تا دوباره نقض شوند. بسیاری از انسان‌ها به جهل عمیق و لایتناهی خود در دنیا پی نمی‌برند.

 


کودک با "تخیل دنیا" و در سنجش با "خود بالفعل‌اش" به این نتیجه می‌رسد که دنیا خیلی بزرگ است، و بسیاری از بزرگ‌سالان با "حذف آن‌چه نمی‌بینند" ابعاد دنیا را محدود می‌کنند و با "تصویری که از خودشان دارند" می‌سنجند و به این نتیجه می‌رسند که دنیا خیلی کوچک است.


مرتبط: 

سن حساس

خودهمه‌پنداری 1


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی