مفاهیم فراموش شده
متاسفانه من متخصص دین نیستم؛ اما به هرحال همهی ما وظیفه داریم تا حتی الامکان براساس دین عمل کنیم. این دقیقاً نقطهای است که مرا برآن داشت تا چند خطی بنویسم: مگر نه این است که همهی ما وظیفه داریم بر اساس دین عمل کنیم؟ واضح است، اما با کمال تعجب آنچه در این چند ماهه بروز داشت، بیاعتنایی به این وظیفه بود. دقت کنید که من دارم از وظیفه و دین-که طبیعتاً اسلام است- میگویم، و اگر اینها مورد تردید است بحث دیگری است.
آنچه من از تنفس در فضای این چند ماهِ پربار، و حضور در جاهای مختلف و گفتوگو با افراد مختلف دریافتم، سرگردانی افراد بود. و این سرگردانی عبارت الاخرای همان بیاعتنایی به وظیفهای است که گفتم. متاسفانه در این غائلهها کمتر کسی به معیار میاندیشید؛ افراد به طرق مختلف مخاطب اتفاقات و اطلاعات قرار میگرفتند و به طرز بچهگانهای واکنش نشان میدادند. بچه چه میکند؟ فکر نمیکند، یا نهایتاً به چیزی در حدود نوک دماغ توجه دارد و بر آن اساس عمل میکند. بچه ممکن است نقشه هم بکشد، اما چه نقشهای؟
متاسفانه در این غائلهها کمتر کسی به معیار میاندیشید؛ معیار چیست؟ همان شاخص. چیزی که بتوانی با توجه به آن مسیر را پیدا کنی، و در حالت کلیتر همان دین. وقتی تو دچار بهمن میشوی، چندباری معلق میزنی و اینور و آنور میافتی، و زیر برف حتی بالا و پایین را گم میکنی تا چه رسد به سمتِ هدف. حالا اگر کسی سر خودش را بالا فرض کند و در آن جهت تقلا کند، کارش توجیهی ندارد. در این شرایط بهمنزده نیازمند معیاری است جدای از خودش. مثلاً شاید نور آفتاب یا نیروی جاذبه معیار خوبی باشد. اتفاقی که برای بسیاری از ما افتاد هم چنین چیزی بود. فتنه است دیگر، گرد و غباری بلند شد و خودمان را گم کردیم. اما سرمان را بالا آوردیم تا ببینیم معیار چه میگوید؟ دین چه میگوید؟ نه! همان جهت سر-یا شکم!- را گرفتیم و رفتیم جلو، غافل از اینکه بابا جان تو معیار نیستی! معیار باید جدا باشد. معیار نباید به این راحتیها و با تلنگرها بچرخد و عوض بشود. متاسفانه ما در موارد بسیاری به صورت میدانی-در محل- شاخص نصب کردیم و در واقع واکنش نشان دادیم. تازه این خوشبینانه است، که بعضاً سنجشی وجود نداشت. دقت کنید! قرار نیست- لااقل در نظر من- که به کلی شاخصها از محیط عمل جدا باشند و هیچ تعاملی نباشد، حرف این است که شاخص در سطحی دیگر است، و مثلاً آنچه در آن تاثیر میکند نه باد، که جمعبندی مشاهدات و تفکرات در فضایی باثبات است.
خیلی جاها احساسی و همین جوری(!) عمل کردیم، و مسلّمات را نادیده گرفتیم. و همین است که وضعمان این است. وقتی فضای ذهنیمان را با چند مولفهی محدود-ولو دینی- ساختیم و مولفههای دیگر را فراموش کردیم، کار به جایی میرسد که جلوی برخی مفاهیم گارد میگیریم و تکذیبشان میکنیم، و اگر زورمان به توجیه نرسید حتی کل دین را زمین میگذاریم! پناه بر خدا.
خلاصه کنم، ما باید کل دین را بشناسیم و به کل آن توجه داشته باشیم. وگرنه بسیار به خطا خواهیم رفت. انشاءالله در ادامه سعی میکنم که برخی از مفاهیم فراموش شده را یادآوری کنم.
پینوشت 1: توجه خیلی مهم است. مثلاً: سرت را بالا بیاور و کمی ادبیات، فضا و گفتمانهای مختلف-گروهها، جمعها، افراد- را رصد کن و ببین چقدر با ادبیات دین منطبق است. آیا آن چیزهایی که پررنگ میکند، همانهایی است که دین پررنگ کرده؟ آیا همهی مولفهها را دارد؟ البته پیش از این طبعاً باید ادبیات دینی را بشناسی.
پینوشت 2: باز هم از عجایب ما دست شستن آسان از اعتقادات است! با یک پــِخ ساده شاخصهای قوی را کنار میگذاریم. حالا گیرم دو تا شبهه هم وارد شد و جوابی نداشتی، چرا همه چیز را ول میکنی؟ مگر راهگشایی اعجاب انگیزش را نمیبینی؟ و جالب اینکه آنها که شبهه وارد میکنند، خودشان سرتاپا ایراد دارند، ولی با حربهی «من ادعا نمیکنم حقیقت را دارم» به کار خود ادامه میدهند ...